خشونت زبانی



خشونت آنگونه كه ما فکر می‌کنیم فقط محدود به خشونت فیزیكی و بدنی نیست. عموماً ما درگیری‌های فیزیكی یا تعرض جنسی را خشونت می‌دانیم. ولی واقعیت آن‌ است که دامنهء خشونت حوزه‌های گسترده‌تری دارد از جمله خشونت زبانی.
وقتی توهین می‌کنیم، قومی را مسخره می‌کنیم. صاحبان یک عقیده را تحقیر می‌کنیم. وقتی تهمت یا برچسب می‌زنیم یا تهدید می‌کنیم، همهء این‌ها خشونت است، منتها خشونت زبانی، بدون خون و خون‌ریزی است. خشونت زبانی از درون می‌کُشد. تا حالا هیچکس را دیده‌اید به دلیل اینکه مسخره شده و یا فحش خورده باشد به اورژانس مراجعه‌ کند؟ یا به پلیس شکایت کند؟ قربانیان خشونت زبانی، اثری از جای زخم بر بدن‌شان یا علامت دیگری ندارند.
خشونت ابتدا در ذهن شكل می‌گیرد بعد خود را در زبان نشان می‌دهد و سپس زمینه‌ساز خشونت فیزیکی می‌شود. وقتی رهبر یک گروه سیاسی در جامعه، افراد طرف مقابل را احمق، مغرض و فاسد معرفی می‌کند، ما به عنوان طرفداران او آمادگی لازم را پیدا می‌کنیم که در زمان مناسب با ماشین از روی او رد شویم. چرا؟ چون دیگر او را شایسته زندگی نمی‌دانیم! وقتی در یک ورزشگاه صد هزار نفری، طرفداران تیم مقابل را با ده‌ها فحش آبدار و خانوادگی می‌نوازیم، زمینه را برای زد و خورد بعد از بازی فراهم می‌کنیم. وقتی ما جریان رقیب را فریب‌خورده و عامل دست دشمن معرفی می‌کنیم، آنگاه حذف سیاسی و فیزیکی رقیب مشروعیت پیدا می‌کند.
وقتی دختر همسایه را داف خطاب می‌کنم، راننده کناری را یابو، مشتری را گاو، دانش‌آموز را خنگ و فرد قانون‌مدار را اُسکُل، همهء این‌ها خشونت‌های زبانی است یعنی آمادگی برای خشونت رفتاری در آینده؛ از تعرض جنسی بگیرید تا صدمه فیزیکی.

چه باید کرد؟ اولین کار این است که مهارت گفتگو را بیاموزیم. فقدان مهارت‌های گفتگو باعث می‌شود افراد نتوانند آنچه که مد نظر دارند را به زبان روشن بیان کنند و ایده و احساس خود را در یک کلام خشن و تند تخلیه می‌کنند. تمرین گفتگو تمرین تخلیه ذهن و قلب به شیوه‌ای غیرخشونت‌آمیز است.
دومین کار این است که به خودمان بارها و بارها یادآوری کنیم کشتن آدم‌ها فقط به فرو کردن چاقو در سینه آنان نیست. دختر یا پسر، زن یا مردی که شخصیتش تخریب شده، شرافتش لکه‌دار شده، عزت نفسش لگدمال شده دیگر زندگی نرمال نخواهد داشت.
به خودم یادآوری کنیم که جریان رقیب ما، طرفداران تیم مقابل، صاحبان دین و مذهب و اندیشه متفاوت از ما، نه بی‌شعور هستند نه فاسد نه احمق نه هوس‌باز نه فریب‌خورده نه ... آن‌ها فقط انسان هستند درست و دقیقاً مانند من! آنگاه یاد خواهیم گرفت کلمه گاو را فقط و فقط برای خود گاو بکار بگیریم نه کمتر و نه بیشتر!
 مجتبی لشکر

محمد عاملِ قتل



محمد جنگ‌های بی‌شماری به راه انداخت و انسان‌های بی‌شماری را کشت. محمد فرمان داد سربازان بسیاری را بعد از جنگ سر ببرند، با خشونت و زور این دین تثبیت شد. وقتی یک پیامبر اجازه می‌دهد اسیران جنگی را که تسلیم شده‌اند سر ببرند، زنان اسیر را برده جنسی خویش و یارانش می‌کند، صاحبان سایر ادیان از جمله مسیحیان و یهودیان را از کشور خودشان می‌راند و دینش را با شمشیر تحمیل می‌کند، به راحتی می‌توان گفت چنین پیامبری یک جنایتکار است.
گاهی مسلمانان از کارهای مثبت محمد حرف می‌زنند، آدم می‌تواند بگوید داعش هم در عراق به فقیران می‌اندیشید، با افزایش قیمت‌ها مبارزه می‌کرد و مؤسسات خدمات اجتماعی متعددی به راه انداخت، اما این بدان معنا نیست که داعش در اندیشه ایجاد یک "جامعه رفاه" بوده است، بلکه داعش را علی‌رغم این مسائل بانی یک حکومت تروریستی می‌نامیم!
اسلام چیست؟ شریعت، جهاد، سرکوب زن، خدا ساختن از محمد و مقدس دانستن قرآن. همه این‌ها به اسلام تعلق دارند. هیچ‌ کدام از این‌ها با روشنگری و قانون سروکاری ندارند. اگر اسلام را لغت به لغت از طریق آنچه در قرآن آمده یا شخص محمد گفته است در نظر بگیریم، بایست یا از اسلام جدا گشت و یا با ایدئولوژی جهادی همراه شد. اکثریت مسلمانان چنین کاری نمی‌کنند.
بیشتر مسلمانان صلح طلب هستند، زیرا آن‌ها یا متون اسلامی را نمی‌شناسند یا راحت می‌خوانند و از آن‌ها می‌گذرند و جنبه سیاسی اسلام را کنار می‌گذارند. اسلام‌گرایان هیچ کاری نمی‌کنند جز این که این متون را جدی می‌گیرند و می‌خواهند به مرحله اجرا در آوردند، چون که می‌گویند اگر این آخرین حرف خدا می‌باشد که خطاب به انسان‌ها آمده پس بایست یک محتوای اخلاقی و سیاسی ابدی داشته باشد و ما مسلمانان موظف هستیم مأموریت خدا را در روی زمین اجرا کنیم و خُب جهادگرایی همین است. اغلب مسلمانان این را نمی‌خواهند. آن‌ها صلح‌ طلب هستند، اما نه به این دلیل که مسلمان هستند، بلکه بایست گفت به رغم مسلمان بودن‌شان!
داعش هیچ کاری نمی‌کند جز همان کارهایی که محمد می‌کرد. همه چیز: بی‌خانمان کردن دگراندیشان، سر بریدن کافران و اسرای جنگی، تجاوز به زن اسیران جنگی، دریافت جزیه از مسیحیان و یهودیان جنگ برای آشغال سرزمین‌ها، خشونت علیه زنان، همه این‌ها را محمد کرد. بی‌شک محمد الگوی داعش است. آن‌ها مو به مو همان را می‌کنند که محمد در زمان خودش کرد.
این واقعیت که بسیاری از مسلمانان در دامن تمدن رشد کرده‌اند و هویت تازه‌ای را پذیرفته‌اند، در اروپا یا کشورهای خودشان آموزش مدرن دیده‌اند، این‌ها اسلام را مثبت‌تر از آنچه هست نمی‌کند، بلکه این‌ها قطعاتی جدا شده از هسته اسلام هستند. آن‌ها که می‌خواهند اسلام اصلی را به مرحله اجرا بگذارند تروریست‌هایی هستند که در سوریه، عراق، نیجریه، پاکستان، افغانستان و سراسر جهان اسلام شاخه‌های متعددشان وجود دارند!

فقط باور شما باور نیست، باور ما هم باور است




کم نیستند کسانی که علی را غیر قابل نقد و حق مطلق می‌پندارند. در این نوع نگاه که بر بنیادهای کلامی استوار است، علی فاقد هواهای نفسانی و "امام معصوم" است. فاقد حب و بغض. علایق شخصی او در رفتار و کردار و پندارش هیچ تأثیری ندارد.
اما منتقد علی و کسی که آدم‌کُشی‌های او را نقد می‌کند، نه فقط عقده‌‌ای است و صرفاً به خاطر عقده‌های شخصی و رسیدن به منافع فردی خود علی را نقد می‌کند، بلکه حریم اخلاقیِ گفتار را نیز زیر پا گذاشته و به باور و اعتقاد دیگران توهین کرده‌ است. انگار اعتقاد منتقدان علی اعتقاد نیست. اصل بحث البته همین است.
شما اعتقاد دارید که علی انسان خوبی است. می‌تواند در جهان امروز الگوی انسانی باشد. ما بر این باوریم که علی و افکارش مربوط به عصر بوق و عهد جهاد و آدم‌کُشی است و به درد دنیای ما نمی‌خورد. اعتقاد ما بر خلافِ اعتقاد شماست. حالا اگر ما حرف‌های شما را توهین به اعتقاد خود نمی‌دانیم، چرا شما حرف‌های ما را توهین اعتقادی تفسیر می‌کنید؟
چرا گفتار خلافِ باور شما توهین اعتقادی است و گفتار خلافِ باور ما توهین اعتقادی نیست؟ اگر شما حق دارید از فضایل و شایستگی‌های یک انسان‌کُش در خانه و مسجد و خیابان و مراکز فرهنگی و رسانه‌ها حرف بزنید و حتی در راهش آدم بکشید، ما چرا حق حرف زدن و بیان اعتقاد خود را نداشته باشیم؟
یک راه‌حل اخلاقی ساده وجود دارد: اگر می‌خواهید باورتان نقد نگردد، آن را بیرون از حوزه شخصی به فضای عمومی نکشانید، زیرا فضای عمومی خاص پیروان علی و اسلام و خلفاء نیست، مربوط به انبوهِ انسان‌ها و همه است. اگر می‌خواهید به باورتان توهین نگردد، آن را پیش خود نگه دارید. نفس طرح و تبلیغ باورهای شما در فضای عمومی، این حق اخلاقی را به ما می‌دهد که به صورت علنی و در فضای عمومی باورهای شما را نقد و کژی‌ها و ناراستی‌های آن‌ را به مردم گوشزد کنیم.
فقط باور شما باور نیست، باور ما هم باور است. ما دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهیم که شما انجام می‌دهید: بیان باورهامان در فضای عمومی. پس بهتر است در عوض نفرین و تهمت و فحش و تکفیر و تهدید! به صدای هم‌دیگر گوش دهیم و صداهای مخالف باورهامان را توهین اعتقادی نپنداریم.

آخوند کیست؟





در فرهنگ یهودی و مسیحی هفت گناه کبیره اعلام شده که ارتکاب آن‌ها مجازات دوزخ را به دنبال خواهد داشت. این هفت گناه عبارتند از: غرور، طمع، شهوت، حسادت، خشم، شکم‌پرستی، تنبلی.
در اسلام شیعه فهرست گناهان کبیره که موجب جهنم می‌گردد بر پایه قرآن و حدیثی از موسی بن کاظم و تفسیر آیت‌الله دستغیب، چنین است: شرک به خدا، ناامیدی از رحمت خدا، عاق پدر و مادرشدن، تهمت، خوردن مال یتیم، قتل مؤمن، فرار از غزوات، خوردن ربا، ساحر و جادوگر، زنا، قسم ناحق، خیانت به دین، تصرف اموال ناموس، ندادن زکات، شهادت دروغ، ترک نماز، شراب‌خواری، قطع رحم، قمار، خوردن گوشت مردار، استمناء، لواط.
روشن است که قیامت و بهشت اختراع دین است و هدف آن به تسلیم کشاندن انسان و تسلط بر او می‌باشد. در نگاه یهودی/ مسیحی گناه به ویژگی‌های شخصیت انسانی ارتباط دارد و زیاده روی انسان را مهار می‌زند. در نگاه اسلامی گناه با ملاک‌های دگماتیسم و تعصب دینی و قواعد خشک مربوط به "امت" حجاز عربی، تعیین می‌گردد.
حال بیائیم رفتار و کردار طبقه آخوند و اسلام‌گرایان را از همین زاویه دینی قضاوت کنیم. آخوند و فقیه آنچه که به عنوان شخصیت منفی مطرح شده را در خود دارند و افزون برآن اغلب ممنوعیت‌های اسلامی را برای خود مجاز دانسته و در رفتار خود گرد آورده‌اند.
طبقه آخوند مغرور و طماع و شهوت‌دار و حسود و خشن و شکم‌پرست و تنبل مفت‌خوار می‌باشد و به علاوه این طبقه عامل خوردن مال ملت، مجری قتل ایرانیان، عامل تصرف جنگل و زمین، پخش کننده خرافه و شهادت دروغ، عامل قطع زندگی انسان، سامانده بهره کلان بانکی، متجاوز به ناموس در زندان‌ها، عامل کودک آزاری و فاسد کننده جامعه است.
برخلاف تمام تبلیغات تاریخی شیعه برای "روحانی و مقدس" نشان دادن آخوند، ما شاهدیم که طبقه آخوندها هیچ ثروت مادی و معنوی تولید نمی‌کند ولی این طبقه انگل حرفه‌ای‌ترین تبهکاری تاریخ را انجام می‌دهد. اسلام دین تعبد و استعمار است و آخوند ویروس خطرناکی در دل جامعه است. طبقه آخوند طماع قدرت و پول است.
نویسنده: جلال ایجادی
استاد جامعه‌شناسیِ دانشگاه پاریس


اوریانا فالاچی مصاحبه با خمینی
فالاچی:
بعضی‌ها مثلاً لواط می‌کنند، بیمار هستند، چرا باید اعدامش کنند؟
خمینی:
این مایهء فساد است، فساد را باید برداشت تا دیگران اصلاح بشوند، این دیگر مسائل فرعی است.
فالاچی:
می‌گویند یک زن هیجده ساله که آبستن بوده این را به عنوان اینکه زنا کرده اعدام کردند!
خمینی:
دروغ است، نمی‌شود، در اسلام نیست. این جزو همان‌هاست که به ما نسبت می‌دهند.
فالاچی:
این روزنامه‌ها بودند که دربارهء آن نوشتند!
خمینی:
بی‌اطلاعم، ما چه می‌دانیم حالا چه شده، وقتی به محکمه رفته است محکمه حکم کرده است.
فالاچی:
این چادر آیا صحیح است که این زن‌ها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟ این زن‌ها در انقلاب شرکت کردند، کشته دادند، زندان رفتند، مبارزه کردند. این چادر هم یک رسم از قدیم مانده‌ای است، حالا دیگر دنیا هم عوض شده، حالا این صحیح است که مثلاً این‌ها خودشان را مخفی کنند؟
خمینی:
اولاً اینکه این یک اختیاری است برای آن‌ها، خودشان اختیار کردند. شما چه حقی دارید که اختیار را از دست‌شان بگیرید؟ ما اعلام می‌کنیم به زن‌ها که هر کس چادر می‌خواهد یا هر کس پوشش اسلامی، بیاید بیرون. از ۳۵ میلیون جمعیت ما ۳۳ میلیونش بیرون می‌آید شما چه حقی دارید که جلو این‌ها را بگیرید؟ این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زن‌ها دارید؟ ثانیاً اینکه ما یک پوششی خاص را نمی‌گوئیم، برای حدود زن‌هایی که به سن و سال شما رسیده‌اند هیچ چیزی نیست، ما زن‌های جوانی که وقتی ایشان آرایش می‌کنند و می‌آیند یک فوج‌ دنبال خودشان می‌کشند، این‌ها را داریم جلوشان را می‌گیریم، شما هم دل‌تان نسوزد!

دوگانگی جهان از نظر اسلامی



بنابر اصول اسلام تمام مردم این جهان به دو گروه تقسیم می‌شوند، مسلمانان و کافران (غيرمسلمان). از طرف دیگر همین تئوری می‌گوید تمام مردم جهان از بدو زندگی و بدنیا آمدن مسلمان بوده‌اند حتی حضرت آدم، هابیل و قابیل، عیسی و تمام یهودیان، مسیح و تمام مسیحیان از اول تولد مسلمان بوده‌اند، اگر این‌ها کافر شده‌اند و از راه اسلام جدا شده‌اند، در اثر اغفال آن‌ها توسط شیطان است.
مسلمانان پاک هستند و غیر مسلمانان نجس. وقتی غیر مسلمان در ظرفی غذا می‌خورد آن ظرف نجس می‌گردد و قواعدی وضع کرده‌اند که این نوع ظرف‌ها را پاک کنند نه فقط ظرف بلکه هر شیء که اگر غیر مسلمان آن را لمس کرده باشد باید هفت بار آن‌ها را شست و آب کشید. این پاک و نجس بودن شامل حال حیوانات هم می‌باشد. خوک و سگ نجس است، اگر سگ از ظرفی آب بخورد آن را هفت بار بایست با خاک شست. این پاکی و نجسی شامل زمین هم می‌گردد. وقتی قسمتی از هند جدا شد مسلمانان آن را پاکستان نامیدند این پاکی و نجسی را در مایعات به دست آمده از میوه‌ها هم می‌بینیم. مشروبات الكلی نجس است و بدین جهت بعضی از مسلمانان وقتی دمی به خمره می‌زنند دهان‌شان را می‌شویند.
در قدیم بسیاری از مواد غذایی که از فرنگستان وارد می‌شد نجس به حساب می‌آمدند ولی برای حل این مشکل چاره‌ای جسته و یک کلاه شرعی درست کرده بودند، وقتی این قبیل خوراکی‌ها از طریق دریا می‌آمد چون از آب گذشته بود پاک محسوب می‌شد به این ترتیب اسلام، جهان و انسان‌ها را به دو دسته تقسیم کرده است ولی فقط به تقسیم بندی اکتفا نمی‌کند. برای مسلمانان یک تکلیف شرعیِ الهی نیز وضع کرده است.
مسلمانان بایست این دوگانگی را از بین ببرند و تمام کافران را مسلمان کنند و سرزمین آن‌ها را با جنگ تسخیر کنند. جهان از لحاظ جغرافیایی از نظر اسلام به دو قسمت تقسیم می‌شود سرزمین‌های متعلق به مسلمانان که دارالاسلام و بقیه سرزمین‌های متعلق به کفار که دارالحرب (یعنی سرزمین‌هایی که باید با جنگ و خشونت تسخیر گردد) نامیده می‌شوند و این تقسیم‌بندی ادامه خواهد یافت تا روزی که مسلمانان تمام سرزمین‌های دارالحرب را تسخیر کنند و تمامیِ انسان‌ها را مسلمان کنند.
این دوگانگی برای مسلمانان وقتی به اتمام می‌رسد که اسلام تمام کره زمین را تسخیر کند و این یک اصل بسیار مهمی است در اسلام که امر در تحقق آن جهاد نامیده شده و یکی از وظایف مهم مسلمانان است. در چنین شرایطی تمامیِ کافران، سگان و خوکان را بایست کشت. این است کلیاتی از جهانی که اسلام برنامه تحقق آن را دارد. در این دنیای اسلامی تفکر عقلانی، اندیشه و فکر کردن، علم و تکنولوژی جایی ندارد!


اسلام خشن‌ترین دینِ تاریخ بشریت
نگارنده: فرخ معانی

اسلام يگانه دينی نيست که با خشونت و تندخویی درآميخته است؛ ديگر اديان هم‌چون مسيحيت و يهودیت نيز برای رسيدن به اهداف‌شان از حربه خشونت و ترور استفاده کرده‌اند. اما اسلام کماکان در امر بهره‌گيری از خشونت در ابعاد و اشکال مختلف فعال‌ترين دين است. در نيم قرن گذشته و بخصوص در سه دهه اخير بيشترين خشونت‌ها، ترورها، قتل‌های دسته‌جمعی و بمب‌گزاری‌های انتحاری به نام‌ دفاع از اسلام به وقوع پيوسته‌اند.
پرسيدنی است که چرا پيروان اسلام چه در مسند قدرت و چه در موقعيت اپوزسيون اين چنين از حربه ترور، خشونت و بی‌رحمی، آن هم در چنين ابعاد وسيع و اشکال مشمئز کننده‌ای استفاده می‌کنند. چگونه است که آن‌ها می‌توانند انسان‌ها را در انظار عمومی به دار آويخته و حلق‌آويز کنند و با شوق و شعف به تماشای آن بنشينند، می‌توانند دست و پا قطع کنند، چشم‌ها را از حدقه بيرون آورند، با وجدان راحت و خاطری آرام ديگران را سنگسار کنند و گردن بزنند.
فعال‌ترين و به احتمال قريب به يقين صادق‌ترين و مؤمن‌ترين پيروان اسلام نشان داده‌اند که می‌توانند به خود بمب بسته و در اماکن عمومی کوچک و بزرگ، زن و مرد را به قتل برسانند. آن‌ها ثابت کرده‌اند که قابليت اين را دارند که کشتارهای دسته‌جمعی راه بياندازند و ده‌ها هزار انسان را يکجا کشته و به گورهای دسته‌جمعی بسپارند. با ديدن اين اعمال سؤالاتی که به ذهن انسان متمدن خطور می‌کنند اين‌ها هستند:
آيا شرارت و خشونت قسمی از ذات اين انسان‌ها است؟ آيا آن‌ها قاتل و جانی هستند و فقط جهت توجيه اعمال خود از پوشش اسلام بهره می‌گيرند؟ به عبارتی باز هم صريح‌تر: منبع خشونت، دين اين انسان‌هاست يا خود آن‌ها؟ کدام طرف از طرفِ ديگر سوء استفاده ابزاری می‌کند؟ اسلام از انسان يا انسان از اسلام؟
دست به اسلحه‌ بردن و مبارزه مسلحانه را پيشه کردن مختص به مسلمانان نبوده و نيست. از نيروهای چپ گرفته تا احزاب راست و ليبرال در مراحل مختلف و به دلايل گوناگون برای رسيدن به اهداف‌شان خواسته يا ناخواسته گاهی به اسلحه روی آورده‌اند. اما هيچ‌کدام از اين نيروها خشونت را نه به اندازه مسلمانان وسعت داده و نه آن را بدين اندازه نهادينه کرده‌اند و مهم‌تر از همه اين‌ها نه تقدس الهی به آن داده‌اند!
بکارگيری خشونت در اسلام نهادينه و عملاً ازلی و ابدی شده است. يک فرد مسلمان، مسلمان است حال چه در زمان پيدايش اسلام و چه ده هزار سال پس از آن. يک فرد مسلمان مجبور به اجرای قوانين الهی است، زمان و مکان در اجرای اين وظايف نقش ايفا نمی‌کنند. اگر حکومت اسلامی ايران و يا افغانستان در اجرای احکام الهی مانند قطع دست و پا و چشم در آوردن کوتاهی نمی‌کنند و نسبت به دين محمد و گفته‌های خداوند مؤمن هستند، هر حکومت اسلامی ديگر نيز حتی اگر در آلمان، سوئد، غیره سرکار آيد قاعدتاً بايد چنين کنند، در غير اين صورت مؤمن به دين خدا و پيامبرش محمد نيستند.
قصاص يکی از اصول کيفری اسلام و لازم‌الاجرا است. مسلمانان معتقد هستند که خداوند، احکام آمده در اسلام را فقط برای منطقه خاصی نياورده است. اين احکام کُل بشريت را در هر مکانی که هستند در بر می‌گيرد. زمان و مکان نمی‌شناسد. اجرای کلام خدا نمی‌تواند مشمول زمان و مکان گردد. يک مسلمان واقعی و مؤمن به احکام خدا نبايد و نمی‌تواند شک کند!

خدا و هستی


موریس مترلینگ ــ خدا و هستی
نظری به اطراف انداخته و ملاحظه کنید که دردهای جسمانی تا چه اندازه جانوران و انسان‌ها را دچار شکنجه می‌نماید!
من اگر دنیا یا شخص دیگری بودم که این دردهای جسمانی را و نتایج مدهش آن بین جانوران به وجود آورده است، از مشاهدهء عمل خویش چنان پشیمان می‌شدم که فی‌الحال تمام جانوران را با خود از بین می‌بردم.
آنکس که یک تبهکار را از نیستی به هستی آورد یعنی آفرید! البته پیش‌بینی می‌نمود که او یک تبهکار خواهد شد. در این صورت آیا پیش‌بینی می‌نمود که پس از ارتکاب تبهکاری او را نخواهد بخشید؟
کودکی در شرف زائیده شدن است و خدا می‌داند که این طفل زائیده خواهد شد زیرا او دانای همه چیز است و چون دانای همه چیز است و همه چیز را پیش‌بینی می‌کند مطلع است که این طفل در این دنیا گنهکار خواهد شد و چون توانای مطلق است و هر کاری از او ساخته می‌باشد می‌تواند از زائیده شدن این طفل جلوگیری نماید ولی طفل زائیده و بزرگ می‌شود.
خواهید گفت که گناهکاری این کودک در نتیجهٔ آثار وراثت است ولی این توضیح حل دشواری نمی‌نماید فقط اشکال را چند مرحله عقب‌تر می‌برد. زیرا این صحبت به میان می‌آید که اجساد این گناهکار چرا زائیده شدند!
مفهوم تعصب چیست؟
مذهب و حقوق بشر ــ وله سوینکا
تعصب را با جلوه‌هایش خیلی آسان‌تر می‌توان تعریف کرد تا اینکه با جوهرش. اگر چه از دیرباز وجود داشته است، اما این بی‌منطقی عالم‌گیر و تکراری در تاریخ بشریت هرگز تا این اندازه در روابط بین‌المللی مدعی جایگاهی تا به این حد قدیسانه نبوده است.
هر ادعایی مبنی بر "منتخب" یا "برگزیده" بودن یک نظریه یا باور، به خودی خود شکلی از تعصب محسوب می‌شود؛ اما چنین باور یا نظریه برگزیده‌ای که باور به منتخب بودن خود، قوم، جامعه یا نژاد باشد، تا زمانی که صرفاً در سینه باورمندان به آن باقی بماند زیانبار نیست؛ چنین باوری زمانی زیانبار می شود که از حیطه باورمندان فراتر رود و این مؤمنان برای خود یک مأموریت الهی با هدف خودفرافکنی قائل شوند که با بلندپروازی در سطح جهانی توأم باشد.
به بردگی کشیدن یک قاره کامل، در آغاز توسط مهاجمان مسلمان و سپس توسط مهاجمان مسیحی، فرایند غیر مستقیم این میل غیر ارادی امپریالیست به نام اراده الهی بود. بدون تردید عامل اقتصادی نقش مهمی داشت و هیچ کس منکر نیروی محرکه این انگیزه ماتریالیستی نیست، اما آنچه می‌بایست به خاطر داشته باشیم این است که حد فاصل میان یک مرد آزاد و یک برده اغلب با میزان آمادگی فرد مورد نظر برای تغییر کیش تعیین می‌شد؛ البته هنگامی که تجارت برده به طور کامل جا افتاد دیگر ضرورتی برای این تمایز مطلوب وجود نداشت، اما آمادگی برای تغییر کیش غالباً بر رفتاری که با اسرا، حتی در شرایط بندگی می‌شد تأثیرگذار بود.
لازم است نخوتی را که تلویحاً در سلب و انکار آزادی اندیشه، حساسیت، بصیرت و عمل نهفته است به ابعاد عادی آن تقلیل داد؛ زمانی که این سلب و انکار را به ساختارهایی خرافاتی به نام مذهب گره می‌زنند، هیچ کلمه‌ای در توصیف چنین توهم موهومی اغراق‌آمیز نیست. برای نمونه دربارهء مذهبی که پیروانش به نام مذهب مسافران یک اتوبوس را در جاده‌ای دور افتاده از اتوبوس پیاده می‌کنند و به صف می‌کشند، سپس آن‌ها را به رگبار گلوله می‌بندند، بر اجسادشان بنزین می‌پاشند و آن‌ها را می‌سوزانند چه می‌توان گفت؟ همهء این‌ها به این دلیل است که این قربانیان متعلق به یک فرقه یا مذهب خاص نیستند!

دین بلای جان انسان‌هاست



جنگ‌های مقدس و تروریسم مذهبی، سرکوب هنر و ادبیات و سرکوب پیشرفت‌ها و دستاوردهای علمی، رفتار وحشیانه با زنان، کودکان، همجنس‌گرایان، اعمال خشونت به حیوانات، سلطه‌گری دینی، فساد روحانیون، مفت‌خوری و باج‌گیری آن‌ها، شستشوی مغزی کودکان و نوجوانان، ازدواج با کودکان، سنگسار، قتل‌های ناموسی، تفتیش عقاید، بریدن عضو اندام تناسلی و... بخش‌هایی از کارنامه سیاه گروه‌ها و حکومت‌های مذهبی، نه فقط در قرون وسطا و دوران بربریت بشر، بلکه همین امروز نیز است.
در جهان امروز، دین بلای جان همهء انسان‌ها شده است. گروه‌های اسلامی تروریستی در مراکز خرید، رستوران‌ها، هتل‌ها، اتوبوس‌ها، قطارها، هواپیماها، مسابقات ورزشی، مراکز تجمع مردم و خیابان‌ها، با انفجار بمب‌هایشان انسان‌های بی‌گناه بی‌شماری را از کودک گرفته تا زن و مرد، پیر و جوان در راه اسلام و خدای عزوجل‌شان، به دیار نیستی می‌فرستند.
حکومت‌هایی که قوانین‌شان، متأثر از ایدئولوژی اسلامی است، گروه گروه انسان‌ها را تیرباران می‌کنند، با شمشیر گردن می‌زنند، سنگسار می‌کنند، به انسان‌ها در ملاء عام شلاق می‌زنند و به دار می‌آویزند. بازجویان آن‌ها در زندان‌ها به زندانیان تجاوز می‌کنند و یا زیر شکنجه به قتل می‌رسانند.
بر اساس قوانین اسلامی قصاص، چشم را در مقابل چشم در می‌آورند و دندان در مقابل دندان می‌شکنند. این حکومت‌ها نه فقط آپارتاید جنسی و تفکر ارتجاعی را بر جوامع حاکم کرده‌اند، بلکه حتی تجاوز به دختربچه‌ها را نیز رسمیت داده‌اند.
به این ترتیب، اگر امروز کارل مارکس، زنده بود واقعاً باز هم می‌گفت: مذهب افیون توده‌هاست! به باور من نگاه آن دورهء مارکس، یعنی حدود ۱۵۰ سال پیش به مذهب غلط نبود. وی به درستی از موضع طبقاتی و در بطن این مبارزه، مذهب را نقد کرده است. اما اگر وی امروز زنده بود به احتمال قوی می‌گفت: دین بلای جان انسان‌ها شده است!
از این رو امروز باید دین را مستقیماً و بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای مورد نقد و افشاگری قرار داد و عواقب و عوارض و خطرات آن را نیز آگاهانه به جان خرید. دین، به معنای واقعی خرافه است، مغز انسان‌ها را شستشو می‌دهد و خرافی و مرتجع بار می‌آورد.
خداسازی، افسانه‌هایی هم چون آفرینش آدم و حوا، شر و خیر، سحر و جادو، دعا و معجزه، شیطان و فرشتگان، حوری و غلمان، بهشت و جهنم، نوح و کشتی نوح و غیره واقعیت ندارند و افسانه‌ها و داستان‌هایی هستند که دهان به دهان به ویژه توسط دستگاه قوی مذاهب و هم چنین دربارها و حکومت‌ها بازتولید شده‌اند و به سنت‌های جان سخت و ارتجاعی و خطرناکی تبدیل گشته‌اند.
مذاهب در طول تاریخ بشر تا به امروز، توسط بسیاری از حکومت‌ها رواج داده شده‌اند و در عصر حاضر نیز سیستم سرمایه‌داری، آن را به خدمت منافع طبقاتی و اهداف و سیاست‌های خودش درآورده است. چرا که مذاهب مالکیت را مقدس می‌شمارند و حافظ سیستم سرمایه‌داری و استثمار انسان از انسان، تبعیض و نابرابری و فاشیسم و خشونت هستند.
مذاهب، آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را دشمن خود می‌دانند از این رو آن‌ها در طول تاریخ بشر هر کسی که مدافع این آزادی‌ها بوده به زنجیر اسارت خود کشیده‌اند و به قتل رسانده‌اند.
مذاهب، زن را به عنوان انسان کامل به رسمیت نمی‌شناسند و آن را نصف انسان می‌دانند. مذاهب، مرد را رئیس خانواده معرفی می‌کنند که زن باید به طور مطلق از آن تبعیت کند. بنابراین، مذاهب سرسختانه حافظ و بقای گرایش ارتجاعی مردسالاری هستند. بی‌جهت نیست که از خدا گرفته تا همه پیامبران و امامان همگی مرد هستند و هیچ زنی در میان آن ها وجود ندارد.
 بهرام رحمانی

سرپناهی از جنسِ نادانی


ترس از دانایی و دانستن، نشان عینی و روشن عدم اعتماد به‌ نفس است. نوعی فرار از واقعیت‌ها. دانایی، گردگیری از رخسارِ واقعیت‌هاست. پرده برداشتن از سیمای دروغ‌هایی که به خود و دیگران گفته‌ایم. به همین خاطر مردمانی که زندگی‌شان بر جعل و دروغ استوار است و چیزی برای نشان‌ دادن ندارند، از آوردن دليل روشن و مراجعه به شواهد تجربی نفرت دارند. از دانایی می‌ترسند. به سرپناهی از جنسِ نادانی پناه می‌برند. میلِ اندیشایی را در خود سرکوب می‌کنند. اهل گفت‌وگو و به دنبال فهم و دانستن نیستند، در مغاکِ تار توجیه می‌خزند و در هاله‌ء پر راز و رمز کلیشه‌ها و ادعاهایی که تجربه آشکارا تکذیب می‌کند، خود را پنهان می‌کنند. از خرد و تجربه ترس دارند، زيرا به خود دروغ گفته‌اند و می‌دانند كه داناییِ تجربی و عقلی ویران‌گرند و پناهگاهِ دروغين‌شان را خراب می‌كنند.
یکی از مصادیقِ آشکارِ "ترس از دانایی" مسلمانان‌اند. مسلمانان، دين و باورِ خود را برتر می‌دانند، اما چیزی برای نشان دادنِ اثباتِ برتری خود ندارند. نه در روند توسعه جهانی سهم خلاق دارند، نه در تولید علم و هنر. اسلام برای آن‌ها نوعی سرپناهی از جنس نادانی است. از وحدتِ دینی سخن می‌گویند. برای کشتنِ هم‌کیش و هم‌دین خود با هر کفری هم‌دست می‌شوند. دین و فرهنگِ خود را کامل می‌پندارند. امر مجهول نه فقط قابل نقد نیست، بلکه مقدس نیز می‌باشد. در برابر ارتكابِ بدی‌های خود مسئول نیستند. جهل و نادانی‌شان را علم می‌پندارند. تصور می‌کنند هر راهی جز راهی که آن‌ها انتخاب کرده‌اند خطاست. از آزمونِ تجربی ادعاها و فرضیه‌های‌شان می‌هراسند و از اقامت در نادانی خرسند و راضی‌اند.
دلیل این تجربه‌گریزی و ترس از دانایی تا حد زیادی روشن و قابل درک است: تجربه، این خانهء کاذب را بر سر آن‌ها آوار می‌کند. دانایی، جهان کاذبِ آن‌ها را ویران. آن‌ها به صورتِ خودخواسته، امکان‌های بودن را آن‌قدر برای خود محدود می‌سازند، که ناگزیر شوند خود را در نخِ تفسیرهای من درآوردی از امر مجهول بیاویزند. از تغییر هراس دارند. به تفسیر عشق می‌ورزند. اگر بگوئیم این بخش از متونِ قرآن مخالفِ انسانیت است، می‌گویند برای تفسیر آن به عقل و تاریخ و علم حدیث و سیره مراجعه کن. اگر بگوئیم که تاریخ و علم حدیث این را می‌گویند، می‌گویند تاریخ و حدیث و سیره جعلی‌اند، به قرآن مراجعه کن. وقتی تمامی درها را به روی خود بسته می‌بییند، می‌گویند که دین، غیر از "آخوندها" است، اگر بپرسیم مگر تو دینت را از آخوند نگرفته‌ای؟ می‌گویند تو توان فهم دین را نداری.
وقتی می‌پرسیم دینی که توان فهم آن را نداریم به چه دردی می‌خورد؟ می‌گویند بایست به متخصصینِ آن دین مراجعه کنی: به آخوندها و نهایتاً از ما می‌پرسند "تو که اسلام را قبول نداری، دین خودت چیست؟ امکان ندارد آدمی بدونِ دین زندگی كند". عجيب است! هرگز زندگی در پرتو خرد و بدونِ دین و راهنما برای آن‌ها قابل تصور نیست. از توهمی به توهم دیگر پناه می‌برند، از دروغی به دروغی و از تفسیری به تفسیری، سرانجام پس از یک دور باطلِ بی‌حاصل به دین بر می‌گردند. به قرآن، حدیث، پیامبر، آخوند، سیره و تمامی آن رازهای سر به‌ مهری که برای دل‌خوشی خود ساخته‌اند تا واقعیت را نبینند. مسلمانان از روبه‌‌رو شدن با واقعیت و اسلام واقعی می‌ترسند. از دانایی هراس دارند. اسلام به معنای واقعی کلمه سرپناهی از جنسِ نادانی است. اقامت‌گاه کسانی که اعتماد به نفس خود را کاملاً از دست داده‌اند و از دانستن هراس دارند.
احترام به ناچیز
هرچه دربارهء دین بنویسیم، دینداران ناراحت می‌شوند که چرا به ارزش‌های ما توهین می‌کنید! این در حالی است که هر دینی نه فقط دین دیگر را قبول ندارد، بلکه برای از بین بردنِ آن آدم می‌کشد و غزوه راه‌اندازی می‌کند. همدیگر را سر می‌بُرند. اساس دین ترویجِ بدگویی، فرقه‌گرایی، دامن‌ زدن به اختلافاتِ اجتماعی و ترویج و توجیه حذف و کثر است. این مشکل در بین ادیان ابراهیمی حادتر است. یهودیت خود را آخرین دین می‌داند. مسحیت همین طور. اسلام هر دو را قبول ندارد و می‌گوید: یهود می‌گوید مسیحی چیزی نیست، مسیحی می‌گوید یهود چیزی نیست. ما می‌گوئیم این هر دو چیزی نیست.
در داخل ادیان نیز فرقه‌ها همدیگر را گمراهِ مطلق می‌دانند. فرقه‌های اسلامی در این روزها خون همدیگر را می‌ریزند. منطقِ ادیان توهم توسعهء ناچیزهاست. ارزشِ ناچیز. مقدسِ ناچیز. خدای ناچیز! لطفاً اول بر سر حقیقی بودن یک چیز توافق کنید و با هم کنار بیائید، بعد از ما بخواهید که به آن احترام بگذاریم. شما خودتان همديگر را باطل اعلام کرده‌اید و برای خود ارزشی باقی نگذاشته‌اید. جمعِ جبری باورهای‌تان، بطلانِ تمام ادیان و ضربِ صفر کردنِ تمام ارزش‌هایِ دینی است. وقتی شما هیچ‌کدام همدیگر را قبول ندارید، توقع نداشته باشید که ما به ناچیز احترام بگذاریم. ناچیز وجود ندارد تا موضوع احترام واقع گردد!

رژیم نسل‌کش و اجتماع آلوده!



هر ثانیه‌ای که می‌گذرد جوانی به دنیای مواد مخدر وارد شده یا اینکه وسوسه می‌شود برای گام نهادن به این مرداب عمیق و بی‌پایان. چه شده است که جوانان ایران به جای خلق آیندهء خویش، وارد این منجلاب و سیاه‌چاله شده و تمام زندگی خود را نابود می‌کنند و عطای یک عمر زندگی را به لقای چند دقیقه آرامش مصنوعی می‌بخشند و دیگر هیچ.
تجربهء نخستین، اولین و آخرین اشتباه است و دیگر راه برگشت وجود ندارد. اعتیاد جاده‌ای است بی‌پایان، پر از دره و پرتگاه‌های ژرف. هنگامی که حرکت خود  را بر روی این راه آغاز کردی، تمامی پل‌های پشت سرت نابود شده و راهی جز ادامه دادن به این بیراهه بی‌انتها را نخواهی داشت. معتاد گناهکار نیست. آن جوان بیچاره که به اعتیاد روی آورده بی‌گناه است. نباید و بسیار بی‌انصافی است آن دختران و پسرانی که از زور بی‌هدفی و نبود هیچ گونه تفریح و سرگرمی به قرص و مواد روی می‌آورند را مقصر بدانیم.
اکنون سن اعتیاد به ده سال رسیده است. در ایران، مواد مخدر راه خود را به دبستان‌ها هم باز کرده و هر روز ماده‌ای قوی‌تر، خطرناک‌تر، کشنده‌تر ولی ارزان‌تر به بازار عرضه می‌شود. گناه این آلودگی با کیست؟ آیا نوجوان نا‌آگاه و سرگشته این اجتماع بهم پاشیده مسبب این وضعیت است؟ و یا سپاه پاسداران سودجوی و سوداگر که خانه‌های افسانه‌ای خود را بر پیکر بی‌جان و روح شکسته و خرد شده نسل جوان ایران بنا می‌کنند و بر میزان ارزهای خود در بانک‌های خارجی می‌افزایند؟


می‌دانید مشکل چیست؟ مشکل این است که ما (نسل جوان ایران) امید به زندگی نداریم. مشکل این است که ما همگی در دل افسرده‌ایم. می‌خندیم و حرف می‌زنیم ولی در تنهایی خود هزاران حرف ناگفته را با قطرات اشک از خود می‌رهانیم. آینده را تیره و تار می‌بینیم و زنده ماندن را پوچ و بی‌محتوا. از همه رنجوریم و از دو چشم خود می‌نالیم. در درس شکست، در کار شکست، در عشق شکست، در زندگی شکست، اصولاً زندگی برای ما قماری شده است لبریز از باخت‌های تلخ روزمره. تلخ می‌گوئیم، تلخ زندگی می‌کنیم، تلخ عاشق می‌شویم و تلخ نیز می‌میریم.
هر روز از جمع دوستان‌مان یک نفر کم می‌شود. همه دردمندیم و هیچ یک توانایی کمک به دیگری را نداریم. نه تفریحی، نه سرگرمی، نه دلخوشی به چیزی و یا به فردی. خوب، چرا آرامش را با این مواد مخدر به خودمان تلقین نکنیم؟ چه دلیلی وجود دارد برایمان که خود را سالم نگاه داریم؟ برای چه کسی؟ برای چه چیزی؟ خسته شده‌ایم از بس توی سرمان زده‌اند و نشاندن‌مان. ذله شده‌ایم از این زنجیرها، اسارت‌ها و در بند شدن‌ها. بریده‌ایم از زندگی و از زنده ماندن خود بیزاریم. از همه‌چیز و همه‌کس، تنهایی را می‌پرستیم و غم بهترین رفیق‌مان است.
کجای دنیا جوانان این حال و روز را دارند؟ برای تفریح سالم پول نیاز داریم. پول را چگونه به دست آوریم؟
از پدر کارگرمان که هر شب با چشمان قرمز و دست و بال سوخته به خانه می‌آید و از فرط خستگی نای تکان خوردن ندارد؟ انصاف است که ما آجر تن خستهء پدر را خرج تفریح و عشق و حال خود کنیم؟

پس غیرت و حیایمان کجا رفته است؟ جواب برادر و خواهر کوچک‌مان و نگاه پر از حسرت مادرمان را که می‌دهد؟ پس باید کار پیدا کنیم. می‌چرخیم و می‌گردیم و به هر کس و نا کسی رو می‌زنیم و سر آخر هم دست از پا درازتر به کنج اتاق‌مان تکیه می‌زنیم و غبطه می‌خوریم به حال تمام کسانی که خوش‌اند.
تمام دنیای ما شده است حسرت و آه کشیدن. حال شما می‌گوئید که ما چه کنیم؟ اگر راه بهتری غیر از اعتیاد سراغ دارید مدیونید اگر ما آوارگان را بی‌خبر بگذارید. این‌ حرف‌ها را برای جوانان ایران گفتم که به این درد گرفتار شده‌اند. این حرف‌ها، حرف دل تمامی فرشتگانی است که بر اثر جبر و فضای مفلوک جامعه تمام زندگی خویش را باخته‌اند و سوخته‌اند!

اسلام و برده‌داری



اسلام آغازگر برده‌داری نبوده است. این مسئله علی‌رغم درست بودنش دردی را دوا نمی‌کند زیرا اسلام با مشروعیت بخشیدن به این سنت زشت و غیر انسانی آن‌را برای همیشه جاودانه کرده است و برده‌داری تا ابد به دلیل جاودانه بودن قوانین اسلامی در میان مسلمانان راستین رسمیت خواهد داشت، مگر اینکه پیشرفت جوامع بشری آن‌ها را مجبور کند دست از این احکام غیر انسانی خود بردارند.
اخلاقیات در جوامع بشری همچون سایر محصولات فکری و اجتماعی در طول زمان تغییر می‌کنند و تکامل پیدا می‌کنند و رسوم غلط و ناکارآمد از بین می‌روند و رسوم جدیدی ایجاد می‌شوند. دین به آن دلیل به یک پدیده ضد اخلاقی تبدیل می‌شود که جلوی این تکامل را می‌گیرد و به گوشه‌ای یا تمام اخلاقیات موجود در زمان شکل‌گیری آن دین چنگ می‌زنند و با تقدیس و مشروعیت بخشیدن به آن و در بدترین شرایط تعریف حقوق انسان‌ها از روی حقوق الهی باعث می‌شوند این قوانین جاودانه شوند و برای همیشه به دلیل الهی بودنشان باقی بمانند.
امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده‌داری آنرا از رسمی غلط و منطقه‌ای به حقی الهی، جهان‌شمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تأسیسی نبودن برده‌داری در آیین اسلام دردی را دوا نمی‌کند و بخاطر ادامه برده‌داری توسط محمد می‌توان اسلام را به همین سبب ضد بشر دانست.
محمد به دلیل اینکه ادعای پیامبری دارد باید برای تمامی زمان‌های تاریخ نمونه اخلاقی خوبی باشد، حال آنکه بنابر اخلاقیات امروز ما او هرگز چنین نیست. اگر برده‌داری محکوم است باید پیامبر اسلام را محکوم کرد و اگر پیامبر اسلام محکوم نیست، برده‌داری نیز محکوم نیست و باید برده‌داری را تأیید کرد.
زیرا ادعای پیامبری و خاتمیت به این معناست که رفتار این پیامبر باید بگونه‌ای فرا زمانی اخلاقی جلوه کند بنابر این بر خلاف تمام سایر انسان‌ها که باید رفتار آن‌ها را در شرایط خودشان در نظر داشت و در مورد آن‌ها قضاوت کرد، در مورد پیامبران و هر کسی که دائیه الگوی اخلاقی بودن برای تمامی بشریت در تمامی زمان‌ها را داشته است باید با توجه به معیارهای روز قضاوت کرد و اگر نتیجه این قضاوت منفی بود باید صلاحیت آن شخص و این ادعایش را رد کرد. ادامه دارد...
اگر رفتار پیامبر اسلام و برده‌داری او امروز برای ما اخلاقی و مناسب نیست، پس او هرگز نمی‌تواند الگویی مطلقاً خوب برای ما باشد و یک انسان خردگرا هرگز دچار این خطا نمی‌شود که الگوی اخلاقیِ بد اخلاق‌تری از خود را دنبال کند.
اگر این ادعا درست باشد پیامبر اسلام از روی مصلحت و از ترس اینکه مبادا عده‌ای قدرتمند و ظالم و برده‌دار حرف او را قبول نکنند برده‌داری را تأیید کرده است و همین کار ننگین او باعث نابودی زندگی میلیون‌ها انسان آزاد شده است که به دست مسلمانان افتاده‌اند و بردهء آن‌ها شده‌اند و تن به قوانین ظالمانهء اسلامی داده‌اند.
هیچ انسان باوجدانی چنین کاری که محمد کرده است را نکرده و نخواهد کرد. یک انسان حق‌جو در مقابل ظلم می‌ایستد و از حقیقت به هر قیمتی که باشد دفاع می‌کند یا حداقل اگر نتواند از حقیقت دفاع کند، باطل و انسان‌ستیزی را تأیید و امضاء نمی‌کند اما محمد هرگز اینگونه رفتار نکرده است،  درست مثل هر سیاست‌مدار نابکار و شرور دیگری. اگر محمد واقعاً چنین کاری کرده باشد هر چیز می‌توان او را نامید به غیر از یک پیامبر.
از این گذشته مبارزهء تدریجی اسلام با برده‌داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعاً قصد مبارزه تدریجی با برده‌داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمی‌شود و برده‌داری در نهایت به دست اسلام‌ستیزان و کفار الغا می‌شود؟
برده‌داری بدون شک از زشت‌ترین و ظالمانه‌ترین رسوم روزگار بوده و هست، هر انسانی حق آزاد زیستن و برابر بودن با بقیه انسان‌ها را دارد. همان‌گونه که دیده شد بهانه و استدلال‌های توجیهی و غلط اسلام‌گرایان نمی‌تواند هیچ مشکلی را حل کند، پیامبر اسلام برده‌داری را رسمیت بخشیده است، آن را جاودانه کرده است و باعث گسترش قتل و غارت و برده‌داری در جهان شده است و خود نیز به آن گرایش داشته است.
بنابر نظر اسلام‌گرایان در واقع الغای برده‌داری در جامعه‌ای که در آن جوامع تجارت انسان‌ها از هنجارهای دیرینه بوده محال است و از آنجا که برده‌داری برای اعراب آن دوره رایج بوده است محمد نمی‌توانسته آن‌ را الغا کند(!) اما این ادعا علی‌رغم متناقض‌بودن و غیر منطقی بودنش از لحاظ تاریخی نیز کاملاً باطل است. افرادی هم‌چون رضاخان و آبراهام لینکن به طور کامل برده‌داری را در زمانی که رایج بوده است الغا کردند و از مقاومت برده‌داران نترسیده‌اند.
در رابطه با ادعای مسلمین در باب برده‌داری مبنی بر اینکه قوانین اسلامی مربوط به اعراب آن دوران می‌شده است، خود با واقعیت سازگار است. یعنی می‌توان مدعی شد که در اسلام تقریباً هیچ چیز جدیدی یافت نمی‌شود، تمامی آموزه‌های اسلامی قبل از اسلام وجود داشته‌اند و محمد تنها آن‌ها را جمع‌آوری کرده و ادعا کرد که از طرف خدا هستند، به همین دلیل اسلام (و باقی ادیان خدا محور نیز به همین صورت هستند) اساساً پدیده‌های آسمانی نیستند بلکه پدیده‌هایی زمینی هستند و ساخته ذهن بشر.
اما شنیدن این ادعا از یک اسلام‌گرا قابل قبول نیست زیرا این ادعا در تضاد جدی با قرآن است و یک باورمند به اسلام اصولاً نمی‌تواند چنین ادعایی بکند. مسلمانی که این حرف را بزند در واقع قبول کرده است که قوانین و قواعد دینی‌اش کاربردی ندارند و برای بشر امروز بی‌معنی و حتی مضر هستند و این خود اگرچه حرفی صحیح است اما قابل قبول از یک اسلام‌گرا نیست. این ادعا همچنان یکی از راه‌های رایج برای فرار از بحث و حقیقت پلید اسلام است.
خلاصه اینکه قرآن خود نمی‌گوید که این قوانین مربوط به زمان خاصی هستند بلکه برعکس می‌گوید این قوانین جاودانه و همیشگی هستند و این ادعای اسلام‌گرایان خود زیر سؤال بردن قرآن و توهین بزرگی به الله است.

صدقه



با توجه به اینهمه صندوقهای صدقاتی که قرار هست رفع هفتاد بلا کنند و با توجه به دست به دعا بودن دائمی امت اسلامی و... 
آیا براستی دیگر بیمار و فقیر و طلاقی و گرفتار و بدبخت نداریم ؟
آیا اخلاق و معنویت ایرانی در حد اعلاء آسمانی صعود کرده است ؟
خیر به هیچ عنوان!
 بلکه در همه ی شاخصه های رفاه و سعادت به پستی رسیده ایم و یکی از بزرگترین علل آن همین نگاه خرافی و غیر علمی ما ایرانیهاست به پدیده های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی .
اگر کمی درنگ کنیم و بیاندیشم که مثلاً خرافه ی شفا چگونه کار می کند، در می یابیم که حتی اگر بر فرض محال این خرافه واقعی باشد و شفای معجزه آسا در کار باشد باز هم چیزی به نفع مردم تغییر نکرده چرا که مثلاً در ایران ده هزار امام زاده داریم، بدین ترتیب اگر فرض کنیم هر کدام از این امام زاده ها فقط روزی یک بیمار را شفا دهند می شود به عبارتی سالی سه میلیون و ششصد هزار بیمار شفا یافته! البته این امام زادگان حکم پزشکان عمومی را دارند و کارایی آنها را کمتر فرض کردم و مثلاً امام رضا و امام علی و حسین و حسن و دیگر امامان و خود حضرت رسول مثلاً می توانند به تنهایی روزی یکصد نفر را شفا دهند!
با این حساب مگر ما چند بیمار صعب العلاج در کشور داریم ؟ قطعاً بسیار کمتر از این آمار خواهند بود و در ثانی اگر این شفا دهندگان هر سال کار خود را خوب انجام می دادند در طول این چهل سال ما نه تنها در ایران دیگر بیماری برای درمان نمی باید می داشتیم بلکه باید میلیونها توریست بیمار به کشورمان مراجعه می کرد و درمان می شد . با این حساب اگر خرافه ی شفا حقیقت داشت و کار می کرد ما دیگر باید مراکز درمانیمان فقط درگیر بیماریهای پیش پا افتاده مثل سرماخوردگی می بودند چون امامان و امام زادگان درمانگر بیماران خاص هستند!
اما چنین نیست ! پس چه هست ؟
پاسخ روشن است !
آنچه که در عمل وجود داشت مثلث خرافه، فریب، سوءاستفاده بود.
فرمولی که تمام دست اندرکاران تجارتِ خرافات از فال بین گرفته تا آیت الله و اسقف و پاپ و خاخام استفاده می کنند همه یک چیز است .
فروش امید واهی و سراب به قیمت گزاف به مردم بدون اینکه گره ای از مشکلات عمومی جامعه بگشایند . البته گاه برای شوآف ( نمایش و ظاهر سازی ) بصورت رندوم یا انتخاب شده، افرادی را مورد لطف قرار می دهند! اما در مجموع تمام تاجران خرافات یک قانون را رعایت می کنند:
 صد واحد می گیرند و کمترین اندازه ممکن پس می دهند .
به بودجه های اختصاص یافته به نهادهای مذهبی دقت کنید .
به تجارتها و دلالیهایی که نهادهای مذهبی بصورت مستقل با تکیه بر پول صدقات و نذورات می کنند دقت کنید .
و از آن طرف به خدماتی که به مردم می دهند هم نگاهی بیاندازید! این الگوی عملیاتی را بسیاری از جوامع مذهبی انجام می دهند ولی با این سیستم هیچگاه حتی به رفاه و استانداردهای زندگی مطلوب نرسیده اند.
در حالیکه جوامع غیر مذهبی و غیر خرافی یا حداقل کمتر خرافی این الگوها را انجام نمی دهند و در بالاترین سطح رفاه قرار دارند .
آیا این نباید ما را نسبت به باورها و خرافه های شخصی خودمان کمی کنجکاوتر کند و با حساسیت بیشتری خرافاتمان را هر چه که هست با هر ریشه و اساسی که دارد و منتسب به هر قدرت و مقامی که باشند بازنگری کنیم و نور انقلابی در اندیشه هایمان روشن کنیم؟



بحث میان یک خداناباور و دیندار
خداناباور: خدای تو از کجا آمده؟
دیندار: خدای من ازلی و ابدی است

خداناباور: آیا زمان پیش از خدای تو وجود داشته؟

دیندار: نه!
خداناباور: پس خدای تو ازلی نیست. ازلی بودن مفهومی از زمان است.
دیندار: من منظورم بله بود.
خداناباور: پس بنابر این خدا همچنان ازلی نیست چون که آغازی داشته.
دیندار: منظور من این بود که خدا خارج از زمان و مکان حضور داشته.
خداناباور: پس حداقل با این اوصاف و تعریف، باید بپذیری که هرگونه توصیف از عذاب یا پاداش ابدی بی‌معناست.
دیندار: تو به جهنم خواهی رفت.

با پذیرفتن مفهوم زمان، ابدیت و ازلیت برای خدایی دخالتگر در داخل جهان نامفهوم می‌شود و اگر چنین خدای ابدی را بخواهیم فرض کنیم، تنها می‌تواند خدایی آفریدگار نخستین و بدون دخالت باشد. در این صورت مفاهیمی چون بهشت و جهنم و پیامبران و غیره با این خدای دئیست در تضاد است. زکریای رازی و پورسینا و خیام و همهء بزرگان علم و فلسفهء تاریکه ایران درآن دوره بر پایه همین تعبیر هرگونه نبوت و جهنم و بهشت را غیرمنطقی و تصور ساختگی می‌دانسته‌اند. اما صد افسوس که پس از آن‌ها این آموزه‌ها به فراموشی سپرده شد و جایش را به مغالطات غزالی و سهروردی داد یا جامعه اسیر عرفان و احساس‌های ساخته تصورات ذهنی خود گشت و ما قرن‌ها از دانش و علم و اندیشه عقب ماندیم.