خدا فرضيه‌ای آزمودنی است!

 
نویسنده: پروفسور ويکتور جان استنجر فیزیکدان امریکایی ذرات و نویسندهٔ ده کتاب در رشتهٔ فیزیک.
وجود يا عدم وجود خدا به عنوان آفريدگار مطلق، سؤالی است که علم می‌تواند به آن پاسخ دهد. در سال ۱۹۹۸ آکادمی ملی علوم آمريکا در بيانيه‌ای تأکيد کرد علوم در مورد ماورالطبيعه حرفی برای گفتن ندارد. وجود يا عدم وجود خدا، پرسشی است که علوم در مورد آن بی‌طرف است. اما بر اساس نظرسنجی که در همان سال انجام شد، ۹۳٪ از اعضای اين آکادمی به خدا اعتقاد ندارند. اگر دليل عدم اعتقاد جامعهٔ علمی آمريکا به وجود خدا علم آن‌ها نيست، چه چيز ديگری است؟
اکثريت دانشمندان و اعضای جامعه علمی آمريکا به خدا اعتقاد ندارند ولی غالب آن‌ها حاضر نيستند باورهای مذهبی ديگران را به چالش بکشند. من به عنوان يک خداناباور حاضر هستم اعتقادات مذهبی را به چالش بکشم. خدايانی که ميلياردها نفر از مردم جهان آنان را می‌پرستند يا واقعاً وجود دارند و يا وجود ندارند. اگر آن‌ها وجود دارند بايد نشانه‌های قابل اثباتی داشته باشند. بنابراين وجود اين خدايان يک پرسش مشروع برای علوم است که اهميت فراوانی برای بشريت دارد.
بسياری از خصوصياتی که در اديان يکتاپرست مثل يهوديت، مسيحيت و اسلام برای خدای آن‌ها عنوان می‌شود، از جمله نقش محوری خدا در خلق عالم هستی، پيامدهايی دارد که قاعدتاً بايد توسط روش‌های علمی قابل سنجش و قابل بررسی باشند. به همين خاطر شواهد دال بر وجود اين خالق مطلق را بايد بتوان از طريق علوم ثابت کرد.
اگر آزمايش های تجربی و علمی دقيق و حساب شده به نتايجی برسد که با پديده‌های طبيعی قابل توضيح نباشند در آن صورت علوم بايد احتمال وجود عالمی ورای جهان مادی و طبيعی را بپذيرد.
همان‌طور که علوم می‌تواند آزمايش‌های تجربی را برای سنجش وجود خدا انجام دهد همين روش را می‌تواند در رد وجود خدا در جهان پيرامون ما به کار ببندد. اما يک نکته بايد روشن باشد و آن اين است که ما بايد در جستجوی اثبات وجود يا عدم وجود خدايی باشيم که نه تنها خالق عالم هستی است بلکه گرداننده آن و در حيات آن دخيل است. هيچکس خدايی را نمی‌پرستد که به گفتهٔ برخی عالم هستی را خلق کرده و آن را به حال خود رها کرده باشد.
اگر خدا خالق هوشمند، طراح و بانی حيات در کره زمين است بايد نشانه‌هايی از اين توانايی خارق‌العاده را در پديده‌های زنده ببينيم. اکثر اديان ادعا می‌کنند که انسان دارای توانايی‌های غيرمادی و روحی است که فعاليت ذهنی ما را کنترل می‌کند. اگرچنين بود قاعدتاً بشر بايد می‌توانست پديده‌ها و شرايطی را درک کند که با فعاليت‌های شيميايی در مغز ما هيچ ارتباطی ندارند. اما چنين نيست.
اگر خدا منبع اخلاقيات است ما می‌بايست يک خاستگاه ماوراءالطبيعه را برای رفتار انسان پيدا می‌کرديم ولی چنين نيست. رفتار دين باوران با ساير افراد تفاوت چندانی ندارد و حتی گاه بدتر است. برخلاف ادعای اديان يکتاپرست، منبع اصلی شکل دادن به سنت‌ها و رفتارهای انسانی نه تعاليم اديان بلکه کنش‌ها و تجارب اجتماعی بوده‌اند.
اگر فرض بر اين است که خدا جواب عبادت دين باوران را می‌دهد قاعدتاً در طی قرن‌ها و با وجود ميلياردها خداپرست و عبادت‌های روزانه آن‌ها ما می‌بايست اثری از معجزه‌های الهی را مشاهده می‌کرديم. اگر خداوند آنطور که ادعا می‌شود، در برخی موارد حقايق را از طريق تماس با برخی از افراد برای انسان برملا می‌کند قاعدتاً تا به امروز بايد شواهد قابل تشخيص و مستدلی ارائه میشد که اين تماس و انتقال حقايق صرفاً زايده ذهن اين افراد نبوده و علائم خارجی نيز دارند.
علوم فيزيک و فضا شناسی ثابت کرده است که عالم فضا برخلاف ادعای خداباوران نظم يکسان و دقيقی ندارد. آنچه که در شکل کهکشان‌ها و ستاره‌ها و سياره‌ها می‌بينيم محصول تأثير گذاری مواد و قوانين فيزيک است که پيدايش آن کاملاً اتفاقی است و روند پديداری، حيات و ميرايی آن به شکل مستمری در حال دگرگونی است.
اگر بشر مخلوق ارشد خدا بود قاعدتاً عالم فضا می‌بايست متناسب با زندگی اين موجود طراحی و خلق میشد. ولی چنين نيست. فضا تابع نيازهای بشر نيست بلکه اين بشر است که تابع قوانين و نيروی فضايی است. پس می‌توان به اين نتيجه رسيد که بشر و عالم فضا و هستی به صورتی موجوديت دارد که هيچ نيروی ويژه‌ای در خلق و طراحی آن دخالت نداشته است.
در شرايطی که باورهای دينی بر واقعيت‌های تجربی حاکم باشند، جادو و جمبل تمام عرصه‌های حيات را در برمی‌گيرند. قالب‌هايی برای تفکر انسان می‌تراشد که به جای توجه به شواهد، برمبنای اعتقاد و شور و هيجان ناشی از آن عمل می‌کند. باورهای کورکورانه روش ادارهٔ جهان نيست.
 
منبع: نیوساینس
برگردان: رادیو فردا

خدا مرده است!

 
هیچ‌گونه نشانه‌ای از بودن خدا نداریم!
با توجه به اینکه می‌گویند خدا همیشه همه جا حاضر است، پس باید دلیل غیبت طولانی او را پیدا کنیم. نمی‌شود که گفت خدا هست، ولی اثری از بودنش نمی‌بینیم! مهمتر از همه اینکه خدا نمی‌تواند نسبت به سرنوشت بندگان خود اینطور بی‌توجه و به مسائل و مشکلات آن‌ها بی‌تفاوت باشد.
جامعه بشری مدت‌هاست گرفتار مشکلاتی است که بشر از حل آن‌ها عاجز مانده است. اکثر این مشکلات ناشی از مسائلی است که با نام خدا و احکام و دستوراتش بر جامعهٔ بشری تحمیل می‌شود. از نمونه‌های روشن آن، حکومت اسلامی ملاهای شیعه حاکم بر ایران و حکومت اسلامی داعش و القاعده و طالبان، تلاش ناآگاهانه‌ای است که مسلمانان دیگر کشورها برای برپایی حکومت اسلامی یا الهی به عمل می‌آورند.
با نام خدا و احکامش هزاران انسان را به بهانه‌های مختلف از قبیل محاربه با خدا، مفسد فی‌الارض، کافر، منافق و مرتد و غیره به قتل‌گاه می‌برند و به فجیع‌ترین وضع می‌کشند.
ميليون‌ها انسان را با همین بهانه‌ها از خانه و کاشانه و شهر دیارشان بیرون می‌کنند تا به بلاد کافر مهاجرت نمایند و به دین کافران و بی‌خدایان بپیوندند. همهٔ این مصیبت‌ها و بدبختی‌ها نیز با نام خدا انجام می‌گیرد. شگفتی در این است که همهٔ این کشته شدگان و آوارگان، مسلمان و خداپرست هستند! اینجاست که هر انسان معتقد به خدا در حیرت می‌ماند که اگر خدا هست پس چرا در مقابل این‌همه فساد و جنایت ساکت و بی‌تفاوت مانده است!؟
در تعجبم که چطور خدای مهربان با دیدن این مصیبت‌ها قدمی بر نمی‌دارد! حرکت و عکس‌العملی نشان نمی‌دهد! تازه این مصیبت‌ها تنها در حق مسلمانان نیست، یهودیان و مسیحیان نیز به طرز دیگری دچار این مشکلات بوده و هستند!
گردآورنده : میلاد سلطانپور

القدس لهم!


آقا! شما چرا متوجه عمق بدبختی ما نیستید. الآن همه دارند توی سر و کله همدیگر می‌زنند که اگر قدس بشود پایتخت اسرائیل ال می‌شود بل می‌شود، ولی هیچکس متوجه نیست چه بلائی سر ما می‌آید. بابا ما آدم‌های خاصی هستیم با یک گرفتاری‌های خاص‌تر. به حضرت عباس جنس گرفتاری‌هائی که ما داریم اگر عمراً بتوانید یک آیه مثل این بیاورید. ما یک‌بار سر عربستان این بدبختی را کشیدیم، این می‌شود دومین بار و متأسفانه هیچکس هم توجه نمی‌کند.
 
موقعی که ما خودجوش رفتیم سفارت عربستان را نورد زدیم این بلا سر ما آمد که به همه چیز فکر کرده بودیم جز اینکه وقتی می‌خواهیم پرچم عربستان را آتش بزنیم، چه‌جوری بزنیم که لا اله الا الله وسطش نسوزد؟ لامصب یک گوشه هم که ننوشته‌اند، عین اینهائی که برمی‌دارند ویدئوی مردم را کپی می‌کنند بعد لوگوی خودشان را سر تا ته کادر چنان می‌چسبانند که خود ویدئوی اصلی اصلاً قابل روئیت نیست، اینها هم برداشته‌اند حرف خدا را چنان سرتاسر پرچم‌شان نوشته‌اند که نه می‌شود پاره کرد نه آتش زد نه هیچی. ما ماندیم و یک سفارت نوردیده شده روی دست‌مان.
 
حالا الآن اگر خدای نکرده قدس بشود پایتخت اسرائیل، خب ما تمام موشک‌های‌مان را یک‌جوری ساخته‌ایم که تل آویو را بزند، حالا این وسط چطوری پایتخت اسرائیل را بزنیم که آن مسجد الاقصای وسطش نخورده باشد؟ لاکردار یک‌ذره دو ذره هم که نیست، یک‌جوری پهن شده آن وسط که هر جوری پایتخت اسرائیل را بزنیم مسجد الاقصی را هم زده‌ایم.
 
اینها چرا ما را درک نمی‌کنند؟ اگر پس فردا سردار نقدی و سردار جنسی بخواهد از موشک صلح‌آمیز شعیب-۳ که برای مصارف پزشکی ساخته شده رونمائی بکند بعد در مراسم رونمائی بخواهد بگوید الآن قادریم از کهکیلویه و بویر احمد قلب اسرائیل را بزنیم، بعد یک‌دفعه متوجه بشود آنجائی که قبلاً قلب اسرائیل بود الآن مقعد اسرائیل است باید چه خاکی سرمان بریزیم؟

 آقای ترامپ! بنده به شما علاقمندم! شما اقلاً متوجه باش!
 
 
نوشته : (علیرضا رضائی - مجله حلزون)

دین و سیاست


سفسطه: اگر قیامتی وجود داشته باشد، ما که در این دنیا مسلمان بوده‌ایم به بهشت خواهیم رفت و شما ضرر خواهید کرد و به جهنم خواهید رفت! اگر قیامتی هم وجود نداشته باشد و خدایی نیز وجود نداشته باشد، نه ما ضرر کرده‌ایم و نه شما ضرر کرده‌اید، بنابر این راه حل منطقی این است که انسان کاری را انجام بدهد که ریسک به ضرر کمتری داشته باشد، بنابر این موسی به دین خود و عیسی به دین خود!

پاسخ: اشکالی که در این سفسطه وجود دارد این است که این اشخاص تنها به بعد شخصی دین توجه می‌کنند، این گفته در صورتی صحیح بود که دین تنها به خانه و مسجد محدود میشد و شریعت دینی زندگی روزمره و اقتصاد و روابط اجتماعی و سیاسی را شامل نمیشد.
آری درست است، اگر دین‌داران در خانه بنشینند و الله را بپرستند یا مسیح را بپرستند یا یهوه را بپرستند یا اهوره مزدا را یا بت و گاو و خورشید یا هر جانور یا موجود دیگر را، برای انسان‌های دیگر فرقی نمی‌کند و صدمه‌ای به اجتماع انسانی زده نمی‌شود، اگر در خانه‌هایشان روزی ۱۷ رکعت نماز بخوانند یا ۸۰۰ رکعت نماز بخوانند، جز به زندگی خود ضربه‌ای وارد نمی‌کنند، هرچند همان کارها هم به نوبه خود عاطل و باطل هستند، اما آیا دین اسلام و مذهب تشیع را می‌توان در همین حد نگاه داشت؟ آیا دینی که برای اهداف سیاسی طرح‌ریزی شد و مذهبی که ۱۲ امامش همگی ادعای خلافت داشتند و همواره با سیاست در هم آمیخته بود را می‌توان یک دین فردی پنداشت؟
پاسخ منفی است، دین در جامعه نفوذ خواهد کرد و فقر فرهنگی را به جامعه خواهد آورد، فلسفه (علم دوستی) را نابود خواهد کرد، شایسته سالاری را نابود خواهد کرد، قدرت را در جامعه به دست طبقهٔ روحانیون (سرمایه‌داران دینی) خواهد داد و جامعه‌ای عصبی و ضدِّ ارزش ایجاد خواهد کرد!
زیبایی‌های جامعه و زیبارویان جامعه را با چادر سیاه و روسری خواهد پوشاند، حق اندیشیدن  را از انسان‌ها خواهد گرفت، جامعه را به جامعه‌ای تبدیل خواهد کرد که مغزها از آن فرار خواهند کرد، جامعه‌ای که نیروهای مفید از آن فرار خواهند کرد، جامعه‌ای که همه به فکر خویشند و هیچ‌کس فکر جامعه و اجتماع در بعد کلان آن نیست، جامعه‌ای که همه از هم می‌دزدند، جامعه‌ای که تفکر و هارمونی و زیبایی ارزش خود را از دست خواهد داد و در نهایت جامعه‌ای که یک بیمار عقب مانده روانی رهبریت آن‌را بر عهده خواهد گرفت و طرفدارانی نیز پیدا خواهد کرد.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

دو دهه پس از آن پاییزِ غریب



نزدیک به دو‌ دهه می‌گذرد از آن آذرِ غریب که «جمشید! یادته این زن و شوهر اتاق بغلیه رُ؟... مدیریت قدیمی درُ با لگد شکست رفت توو، دید دست همُ گرفتن، تیکه و پاره، رفتن که رفتن... یادته در حیاطُ زدن، رفتیم وا کردیم، کسی نبود. گذاشته بودنش پشت در، بی‌حقوق، با چشِ بسته، آبروشم دستش بود. پاییز بود بابا...».
کمی بعد آیت‌الله خامنه‌ای به نمازجمعه‌ی تهران رفت تا «قتل‌های زنجیره‌ای» را جبران کند. او در آن خطبه گفت: «من نمی‌توانم باور و قبول کنم که این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست...باید بگردند اینها را پیدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات می‌گویم؛ البته خصوصی هم پیغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام...» (۱۸دی‌ماه ۷۷).
با این خطبه، وظیفه‌ی مأمورانِ معذور مشخص شد، برادران می‌بایست دنبال «نمایشنامه‌ی خارجی» می‌گشتند نه دست‌های داخلی. زیرا آقا نه تنها در خطبه‌ی علنی از آنها همین را خواسته بود بلکه «خصوصی هم پیغام» داده بود!
ناگهان اعلام شد که سعید امامی یا اسلامی (معاون پیشین وزیر اطلاعات و متهم اصلی پرونده) دور از چشم مأموران زندان، با داروی نظافت خودکشی کرد؛ مدتی بعد ویدئوی بازجویی از همسر سعید امامی منتشر شد؛ به گواهیِ تصاویر هولناکِ آن ویدئو (که در پی اختلافات داخلیِ وزارت منتشر شد) همسرش شکنجه می‌شد تا بگوید به اسراییل رفته! او به زاری می‌گفت که نرفته اما آقای بازجو می‌گفت: «رفتی! نرفته باشی هم می‌فرستیمت». می‌دانید چرا؟ چون خطبه‌ی آقا می‌بایست درست دربیاید و قتل‌های زنجیره‌ای حتما باید کار خارجی‌ها و صهیونیست‌ها باشد...
قتل‌های زنجیره‌ای یک حادثه نبود یک تفکر بود. رهبری آن را به دشمن خارجی نسبت داد تا پرونده بسته شود اما بعدها همان‌ها که دولت خاتمی در حدّ توانش پاکسازی و اخراج و عریان‌شان کرده بود، جامه‌ی «سازمان اطلاعات سپاه» به تن کردند تا «حذف» را زیرکانه‌تر دنبال کنند.
سعید است ، امامیست ، من اکنون قتل های زنجیره ای تو ام ، من هم جیره ای تو ام . ( محسن نامجو )
قاتلان از آنچه در آینه می‌بینیم به ما نزدیکترند.
نوشته : محمدجواد اکبرین

آزادی


ملتی که آزادیش غصب شده، هر قدر در ثروت و رفاه غوطه ور باشد از نظر بشریت به اندازهٔ یک پادو مغازه ارزش ندارد! در نبود آزادی حتی مجلل‌ترین کاخ با درهای بسته فقط یک زندان است. صلح بدون آزادی گورستان زندگانی است که تنها به وصیت نامه مردگان عمل می‌کند. هر چیزی بدون آزادی، فقط حلقه ای از زنجیر توست حتی اگر از طلا ساخته شده باشد.

هیچ احمقی و هیچ شیادی (یعنی در مجموع تمام دنیا) با آزادی مخالف نیست، اما زمانی که به بحث "آزادی از ..." و "آزادی برای ..." می‌رسیم، تمامی زنجیرها، تمامی مغلطه ها ناگهان بر پاها و مغزها ظاهر می‌شوند.
چه بسیار آزادی خواهان که جان خویش و تمامی استعارات را برای بیان آزادی و خواست آزادی به خدمت گرفتند، اما هنوز که هنوز این میمون بی‌دُم، دُمی دراز به درازای تاریخ در زنجیر دارد. آزادی نقطه ای است که عقل و احساس به هم می‌پیوندند.
هر آنچه آموخته اید حلقه ای از زنجیر شماست که از نوک پا تا فرق سر، از مغز استخوان تا جمجمهٔ بی‌مغز شما امتداد می‌یابد. بر تمامی آنچه آموخته اید اربابی، خدایی، پدری، کثافتی سایه افکنده است.
مشکل شما این است که مغزتان مانند معده‌تان عمل نمی‌کند و سمومات ذهنی را استفراغ نمی‌کند. ذهن شما گندگاه سنتی است که لایه لایه رسوب کرده است. آنچه باید بیاموزید هنرِ قی کردن است.
هرآنکه و هرآنچه می‌ستائید را قی کنید، ادب و احترام را قی کنید. تاریخ و فرهنگ‌تان را قی کنید. بی‌هویتی آزادی شماست. مشاهیر و مفاخرتان را قی کنید، مذهب و سنتان را قی کنید، عقیده و پندارتان را قی کنید، همه چیز و همه ارزش‌ها را.
اکنون به آنچه مغزتان بالا آورده نگاه کنید. به آنچه قی کرده‌اید نگاه کنید. کدامیک از این‌ها را می‌توانید دوباره ببلعید؟ هرکدام که ارزشمند باشد حتماً باید بتوانید دوباره ببلعیدش. پس اکنون مغز شما آزاد شده است. آنگاه نوبت دستان و پاهای شماست و مطمئن باشید این ساده‌ترین کار خواهد بود. تازه اکنون می‌توانید زنجیرها را بر دستان و پاهایتان ببینید و آن روز آزادی نزدیک‌ترین واقعیت به شما خواهد بود.
آزادی ، دریایی متلاطم و طوفانی است ، آدم های ترسو آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح میدهند (توماس جفرسون) .

گردآورنده : میلاد سلطانپور

زلزله


 سلام زلزله
دیشب که آمدی
من ولیلا و حمید را در خواب بردی
نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آورا پیدا می کنند یا نه
تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم
راستی بقیه آدم ها هم ، تکلیف شان را انجام داده اند ؟
دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد
ساکتِ ساکت ، برای همیشه
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود ،
پیکرهای کوچک مان را در هم کوبید و ...
حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و می گفت نترس آبجی من هستم
ولی بعد از مدتی ، دیگر نه حمید بود و نه لیلا و نه من
می دانی زلزله ، ما که رفتیم
ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند
هم آنهایی که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودیم شان
لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا
ولی ما دیگه نبودیم ،
اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک ... بگذریم
لودر که می دانی چیست
همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه
از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها ، برای برداشتن آوار از سر مردم
مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند
و دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع باشد
همان وامی که به دلیل نبودن ضامن برای پدر
برای دادن نصف آن نیز ، هرگز موافقت نکردند
کاش قبل از آمدن تو ، وام را داده بودند
تا پدر خانه بهتری برایمان بسازد
تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی ، این آوار را
نمی دانم زلزله
شاید برای دادن وام پدر ، به پادرمیانی تو احتیاج داشتند
می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ، ثواب ندارد؟
راستی چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به ۷/۳  ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟
می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، درمانگاه بعدی و دستورات بعدی
و به زنده های لودر و همدلی  ندیده
به پدرهای روستاهای دیگر که با تنگدستی ،
 آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند
دلم برای لیلا و حمید و مریم های روستاهای بعدی می سوزد
می دانی زلزله
ما که رفتیم
ولی امیدوارم روزی بنویسند :
" ز" مثل " زندگی"

گردآورنده : میلاد سلطانپور

خدا یک پدیده ذهنی است نه عینی



خدا یک پدیدهٔ ذهنی است نه عینی، بنابراین یک پدیدهٔ ذهنی را نه می‌توان نگریست و نه آن‌را مشخص و نه حتی آن را به درستی تعریف کرد!
هر انسانی خدای ذهنی خود را دارد که با خدای دیگر انسان‌ها متفاوت است، پدیده های ذهنی که خدا هم از آن جمله است و به نظر افراد روشنفکر که مدعی هستند خدا را آخوندها و آیت‌الله ها ربوده‌اند و در زیر زمین مسجد پنهان کرده‌اند!
باید گفت خدا ربودنی و پنهان کردنی نیست، آنچه را که آن‌ها از ما ربوده و در زیر زمین پنهان کرده اند، عقل و خرد ماست وگرنه خدا با آن همه صفاتی که خداسازان و خداباوران برایش درست کرده اند ربوده شدنی و پنهان کردنی نیست.
ما اگر بخواهیم فقط آخوندها و پیامبران را از خداباوری خود کنار بگذاریم ولی دست به ترکیب خدا نزنیم، فردایی نه چندان دور، رندان دیگری با نام دیگری وارد این معرکه سودآور می‌شوند و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود.
پس تویی که ادیان را انکار می‌کنی ولی اظهار می‌کنی که فقط خدا را قبول داری، باید دین این خدایان را هم بپذیری چون این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و باید منکر این خدایان شوی چرا که این ادیان خدایان خاص خودشان را خلق کرده اند خدای یهوه با خدای مسلمانان متفاوت است!
انکار کردن خدا، یعنی این اجازه را به شیادان و دین فروشان نخواهی داد که ذهن و روانت را با هرزه گویی‌هایشان پر کنند تا دکان دین‌داری خودشان رونق بگیرد.
این فرصت را به این سود جویان و دین فروشان ندهید تا نتوانند زندگی شما را تحت تأثیر خدایانی قرار دهند که هیچ تأثیری در زندگی‌تان نداشته اند.
هر چه بوده و نبوده تلاش و کوشش و کم‌کاری خودت بوده است نه نیروی نامریی و نادیده! اگر خدا را مدد و کمک‌رسان خود بدانی یعنی آخوند و شیادان دین‌فروش را هم وارد زندگی شخصی خود کرده ای و در همه جای زندگی‌ات باید حضورشان را تحمل کنی! حتی سرویس رفتن‌ات را هم میزان می‌گیرند که با کدام حالت و کدام ذکر رفته ای!
هیچ وقت یک انسام متمدن و امروزی در یک کشور اروپایی یا امریکایی که صاحب شرکت عظیمی شده است در صحبت‌هایش از نیروی خدا و نیروی نامریی سخن به میان نمی‌آورد چرا که هر چه بدست آورده نتیجهٔ فکر و اندیشه و تلاش و کوشش خودش بوده که انجام داده است.
خود تو، خدای خودت هستی: پس توکل کن به خودت که محور همه چیز هستی!
گردآورنده: میلاد سلطانپور

زلزله در ایران بلای طبیعی‌تری است…


ایران تنها کشور دنیاست که هم روی گسل است هم یک گسل روی تمام ایران است. این گسل سال‌هاست که دارد تلاش می‌کند هر روز بیشتر در ایران و خاورمیانه پیش برود و تن مردم را بلرزاند. همین حالا این گسل از آن سر به سوریه و از این سر به یمن رسیده است و هر روز خدا خدا می‌کند که با لرزش عربستان باعث ریزش ایران بشود. هنوز زیاد نگذشته از چنگ و دندان نشان دادن این گسل به دنیا و بعد که دید همان گسل بیخ و بن خودش را دارد می‌کند به غلط کردم مذاکره و توافق افتاد.

بلای زلزله در ایران از همه جا طبیعی‌تر است. اصلاً اگر ایران زلزله نیاید و نلرزد غیر طبیعی است. چهل سال است این مردم به‌طور طبیعی دارند می‌لرزند. خود زلزله غیر طبیعی‌ترین چیزی است که می‌تواند ایران را بلرزاند. فعلاً هم مسئولین منتظرند پس لرزه‌های زلزله اخیر تمام بشود تا بدوند بروند سلفی بگیرند.

تا سه میلیون نفر را برداشتند پای پیاده بردند رای نمایش اربعین امسال. هیچکس نمی‌گوید اینهمه آدم اگر به چنگ آن زلزله می‌افتادند چه اتفاقی می‌افتاد؟ با این‌حال شما نگران نباید. آنقدر ادوات و امکانات از بسیج و هلال اهمر آنجا برای‌شان مستقر کرده‌اند که جمع آوری و انتقالش به کرمانشاه هنوز ممکن نشده. کرمانشاه که حرم ندارد…

برای مردم خانه که نمی‌سازند، رئیس جمهور “نمایش” مسکن مهر اجرا می‌کند. خودش دزد، پیمانکاری که کار را اجرا می‌کند دزد، مهندسی که نظارت می‌کند دزد، شرکتی که مصالح می‌دهد دزد، این خانه‌ها که به زلزله نیازی ندارد. اینها همان روزی که ساخته می‌شوند ویران شده‌اند. مگر بار اول است؟ مگر مهم است؟ مگر برای ساخت سدها همین نکردند و همین نشد؟

از هر طرفی که نگاه می‌کنی کثافت ممکلت را گرفته. بخدا اگر به ایران حمله بشود و سر تا ته کشور را بکوبند، خسارت دراز مدت و کوتاه مدتش به اندازه ده درصد خسارتی که الآن دارد می‌خورد نیست.
(علیرضا رضائی - مجله حلزون)

شاهکار دین



دلیلِ اینکه عده‌ای دروغ می‌گویند و یا دزدی می‌کنند، چیست؟

آیا دلیلش اینست که این افراد نمی‌دانند دزدی کردن و دروغ گفتن کار بدی است یا اینکه کسی به آن‌ها نگفته است که این کارها ناپسند و منفی هستند؟
در واقع تنها کاری که دین انجام می‌دهد اینست که می‌گوید خوبی خوب است و بدی بد، آیا تکرار این مسئله که دروغ بد است و یا دزدی بد، باعث می‌شود که کسی دروغ نگوید و یا دزدی نکند؟ قطعاً هرگز!
آیا کسی پیدا می‌شود که بگوید دزدی خوب است و دروغ گفتن بد نیست؟ آیا پیامبر اسلام واقعاً هنر کرده که مثلاً گفته دزدی بد است؟ انسان‌ها ربات نیستند که نیاز به یک سری دستور العمل‌ها داشته باشند که بخواهند آن‌ها را مو به مو اجرا کنند، اینکه شما برای مردم تکرار کنید که خوبی خوب است و بدی بد، هرگز باعث ترویج خوبی و از بین رفتن بدی نمی‌شود.
دین کار بزرگی برای ترویج اخلاقیات انجام نمی‌دهد، دین تنها می‌گوید خوب خوب است و بد بد است، کسی نیز برعکس آن‌را مدعی نمی‌شود، یعنی کسی نیست که بگوید خوب بد است و بد خوب است و این گفتار دین شرط کافی برای ایجاد جامعه ای اخلاقی‌تر نیست!
اندیشهٔ دینی تنها تعدادی از اخلاقیات بسیار پیش پا افتاده را پشت سر هم تکرار می‌کند در حالیکه نه تنها هیچ برنامه ای مثبت و عاقلانه برای ایجاد جامعه ای که در آن اخلاقیات اجرا شوند و شرایط دروغ نگفتن و… در آن پیش بیاید ندارد، بلکه شرایطی جهنمی ایجاد می‌کنند که همهٔ افراد مجبورند در آن شرایط دروغ بگویند و آدم‌های پلیدی باشند که همواره به دنبال بیرون کشیدن گلیم خود از آب و زیر پا گذاشتن حقوق دیگران باشند.
دین‌داران ترس از قیامت را ضمانت اجرای قوانین اخلاقی دینی می‌دانند، آن‌ها فکر می‌کنند انسان‌ها مانند خردسالان از جانوران تخیلی و متافیزیکی می‌ترسند و در واقع خود دین‌داران واقعاً از این چیزها میترسند! اما چیزی که ترس آن‌ها را تسکین می‌دهد بی حساب و کتاب بودن مفاهیم دینی و کشکی بودن آن‌هاست! به طور مثال در احادیث آمده که چنانچه برای امام حسین گریه و عزاداری کنید، او در روز قیامت شما را شفاعت خواهد کرد، این دست شوخی‌ها که از فسادِ دادگاهِ تخیلی الهی خبر می‌دهند باعث می‌شود که افراد چندان نیز در ترس از گناهان خود به سر نبرند، چون بقول خود دین‌داران راه برای بخشیدن گناهان بسیار زیاد است.
دین اصولاً آنقدر مبحث بی در و پیکری است که می‌توانید هر کاری را که انجام می‌دهید یا هر اندیشهٔ دینی را با استفاده از خودِ مفاهیم دینی توجیه کنید، اینست که ترس از عذاب الهی نیز چندان ضمانت مطمئنی نیست، چون چیز پایداری نیست!
گردآورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه



این نوشته برای چندین بار ارزش خوندن داره!!! گروهی از دانشمندان ۵ میمون را در قفسی قرار دادند.در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان دسته ای موز گذاشتند.هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت تا موزها را بردارد، دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند.پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند.مدتی بعد هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمون‌ها را بردارند و با یک میمون جدید جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که سعی کرد تا بالای نردبان برود، که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب قرار گرفت.پس از چندبار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا، اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود.میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. میمون جدید اول هم در کتک زدن میمون جدید دوم شرکت میکرد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید.به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از ۵ میمون بوده که با این که هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی را که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند.اگر امکان داشت که از میمون‌ها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می‌رود را کتک می‌زنند شرط خواهیم بست که جواب آن‌ها این خواهد بود: “من نمی‌دانم، این رسم ماست. همه این کارو میکنن”ًاین جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین می کند....!!!آدمها هستند که آن را می سازند! جهان سوم جا نیست، شخص است.جهان سوم منم،جهان سوم تویی،جهان سوم طرز تفکر ماست،نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می کنیم ! جهان سوم جاییست که درآمد یک دعا نویس از یک برنامه نویس بیشتر است.جهان سوم جاییست که مردمش وجهان سومی فکر میکنندجهان سوم جایی است که بسیاری ازمردمانش با یک "استخاره" هدف تعیین میکنند ! و با یک " عطسه " از هدف خود دست میکشند.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

فرار مغزها


نفرات برتر کنکور سالهای گذشته الآن کجا هستند!؟
اینجا اسامی تعدادی از آنها را که متعلق به کنکور سال ۸۰ است را برایتان آورده ایم،  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:
- ندا ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
-اشکان برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
-احسان شفیعی پور‌فرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
-محمد فلاحی سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
-محمد امین خلیفه سلطانی (نفر دوم رشته تجربی): اطلاعات خاصی پیدا نشد
-پیمان حبیب اللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
- و اما محمدرضا جلایی‌پور (نفر اول رشته انسانی):
بعد از تحمل ۸۸ روز زندان ( ۵۰ روز انفرادی، ۳۸ روز سلول سه نفره)، بیست و یكم شهریورماه ۸۸ از زندان اوین آزاد شد و اکنون استاد در دانشگاه آکسفورد،انگلستان است!
اینها فقط چند نمونه از چند صد هزار ایرانیان تحصیل کرده هستند که به دلیل شرایط کاری، تحصیلی، اجتماعی، ... و یا سیاسی مجبور به ترک ایران شدند.
اینها سرمایه های واقعی و موتور پیشرفت ایران بودند که اکنون در کشورهای دیگر بسر میبرند.
فرار مغزها واقعیت تلخ ایران در طی این ۳۷ سال گذشته تا به امروز بوده است امری که همچنان ادامه دارد و بر شدت آن نیز هر روز افزوده تر میشود.
خسارت فرار مغزها برای ایران بسیار بیش از فرار سرمایه و رانت خواری های داخلی بوده است زیرا فرار مغزها قوه محرکه دگرگونی و پیشرفت یک جامعه را نه تنها کند بلکه کاملاً متوفق می کند.
آماری را اخیراً خواندم که نوشته بود صدها هزار تحصیلکرده در ایران بیکارند از آن جمله بیش از ۱۱۰ هزار دکتر در رشته های مختلف در ایران بیکارند و بیش از یکصد هزار تحصیل کرده سالیانه از ایران به دلایل مختلف به کشورهای دیگر مهاجرت می کنند!
آیا هیچ میدانی که حتی یک آخوند بیکار نیز در ایران وجود ندارد!؟
مرگ بر اصل ولایت فقیه
سرنگون باد جمهوری اسلامی
سرنگون باد جهل
گردآورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه



مرحوم محمد قاضی،
مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان در کتاب خاطراتش روایت می کند :

در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند.
جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.

ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.
کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!!
لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.
حال مرا که دید قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.

در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.
خاطرات یک مترجم
محمد_قاضی

انشای یک دانش آموز، در مورد «پول حلال»





 نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
 آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .
*دایی من  هم کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند.
پول حرام بی‌برکت است.
 *ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم دیشب میخواستم به پدرم بگویم:
کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!!!!
گرداورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه


خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :
چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :
پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند
!از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
و اما نتیجه ......
این داستان واقعی است .
گردآورنده : میلاد سلطانپور
 

من (خدایِ تو) چند سؤال دارم و فکر میکنم باید آن ها را از شما بپرسم.


گاهی اینجا در عرش بدون هم صحبت نشستن واقعاً سخت میشود. من واقعاً میخواهم با کسی حرف بزنم. البته همیشه میتوانم با فرشتگان حرف بزنم، اما از آنجا که آن ها فاقد اختیار هستند و همهٔ اندیشه هایشان را خودم در ذهنشان فرو کرده ام، نمیتوان گفتگوهای خیلی جالبی با آن ها داشت.
البته، میتوانم با پسرم عیسی و با "سوم شخصم" روح القدس هم صحبت کنم، اما چون هر سه‌مان یکی هستیم، نمیتوانیم از هم چیزی بیاموزیم. در ذهن خدا هیچ حاضر جوابی خوش آیندی نیست. هر سه‌مان میدانیم که دیگری چه میداند. درست به همین خاطر نمیتوانیم با هم شطرنج بازی کنیم.
شما تحصیل کرده هستید. فلسفه و ادیان جهان را مطالعه کرده اید و مدرکی دارید که شما را شایستهٔ بحث با کسی در سطح من میکند، این طور هم نیست که من با همه کس صحبت نمیکنم، البته من با مؤمنان بی سوادی هم که مساجد را پر میکنند و با عریضه های بی پایانشان تملقم را میگویند صحبت میکنم، اما شما میدانید که این صحبت ها در چه سطحی است. همگی ما گاهی طالب همفکری هستیم. شما مطالب علما را خوانده اید. شما مقالاتی دربارهٔ من نوشته و کتاب هایی منتشر کرده اید و مرا بهتر از هر کس دیگری میشناسید.
شاید از اینکه می بینید من سؤالاتی از شما دارم شگفت زده شوید. نه، پرسش های من از آن نوع پرسش های بلاغی نیست که به کار خطابه های معنوی می آیند، پرسش های من واقعی و بینی و بین اللهی هستند. این پرسش ها نباید شما را متحیر کنند، چون بالاخره من در تصورم شما را خلق کردم. کنجکاوی شما میراث خودم است. مثلاً شما میگوئید که عشق، تأملی است که در وجودتان درمورد سرشت من میکنید، درست است؟ خوب، چون پرسیدن هم سلیم است، از جانب من به شما اعطا شده است. زمانی کسی میگفت ما باید همه چیز را ثابت کنیم و آنچه که خوب است به فراست دریابیم.

من از کجا آمده ام؟
از وقتی که خودم را شناخته ام، اینجا در عرش نشسته ام و اطراف را مینگرم و متوجه میشوم که جز خودم و اشیایی که آفریده ام هیچ چیز در اطرافم نیست. نه موجود دیگری میبینم که رقیبم باشد و نه کس دیگری را فوق خودم می یابم که آفریننده ام باشد، مگر اینکه در حال قایم موشک بازی با من باشد. تا آنجا که میدانم (فکر میکنم که همه چیز را میدانم) در هر رخدادی هیچ چیز جز خود سه شخصیتی ام و مخلوقاتم هیچ چیز دخیل نیست. شما میگوئید که من همیشه بوده ام. من خودم را خلق نکرده ام، زیرا اگر چنین کرده بودم، پس باید عظیم تر از خودم میبودم.
پس من از کجا آمده ام؟
من میدانم که شما در مورد وجود خودتان چگونه به این پرسش پاسخ میدهید. شما میگوئید که طبیعت و به خصوص ذهن انسان، شاهدی بر طرح هایی ظریف است. شما هرگز چنان طرح هایی را جدای از طراح ندیده اید. پس استدلال میکنید که بشر باید خالقی داشته باشد، و از جانب من هم مخالفتی نمی بینید.
اما در مورد من چه میشود؟
من هم مانند شما ذهنم را پیچیده و ظریف می یابم. ذهن من بسی پیچیده تر از اذهان شماست، در غیر این صورت نمی توانستم ذهن هایتان را بیافرینم. شخصیت من نشانگر سازمان یافتگی و هدف دار بودن است. گاهی من از خردمندی خودم حیران میشوم. اگر فکر میکنید که وجودتان نشانگر طراحی است، پس در مورد وجود من چه می اندیشید؟ آیا من شگفت انگیز نیستم؟ آیا من کارکردهایی منظم ندارم؟ ذهن من انبانی از اندیشه های نامرتبط نیست؛ بلکه نشانگر چیزی است که شما شواهد طرح مندی میخوانید. اگر شما نیاز به یک طراح دارید، چرا من نباید داشته باشم؟
ممکن است فکر کنید که چنین پرسشی کفرگویی است، اما این برای من گناه نیست. من میتوانم هر پرسشی که میخواهم بپرسم و فکر میکنم این پرسش درستی باشد. اگر میگوئید که هرچیزی نیاز به یک طراح دارد و سپس میگوئید که هرچیزی (من) نیاز به طراح ندارد، آیا تناقض گویی نمیکنید؟ با حذف من از استدلالتان، آیا مصادره به مطلوب نکرده اید؟ آیا این استدلالی دوری نیست؟ من نمیگویم که با نتیجه گیریتان مخالفم، چطور میتوانم مخالف باشم؟ فقط از خودم میپرسم که چرا استنباط  طراح داشتن برای شما مناسب است ولی برای من مناسب نیست.

من از کجا آمده ام؟
چرا ازلی بودن، عظمت بیشتری از زمانمند بودن دارد؟
اگر بگوئید که برای من لازم نیست که بپرسم از کجا آمده ام، چون کامل و عالم مطلق هستم اما شما انسان ها ناکامل هستید، پس شما اصلاً این برهان طراح را لازم ندارید، نه؟ شما از پیش وجود مرا فرض گرفته اید. مسلماً شما میتوانید چنین فرضی کنید و من آزادیتان را منکر نمیشوم. این برهان پیشینی و دوری ممکن است برایتان تسلی بخش باشد، اما برای من جالب نیست. به من کمکی نمیکند که بدانم از کجا آمده ام.
میگوئید که من از ازل وجود داشته ام، اگر میدانستم که معنای ازلی بودن چیست، اعتراضی به آن نداشتم. اما تصور وجود ازلی برایم دشوار است. من اصلاً آن قدر قدیم ها را به خاطر نمی آورم. تا ابد طول میکشد که بتوانم ازل را به خاطر بیاورم، در این صورت وقتی برای هیچ کار دیگری برایم باقی نمیماند، پس برایم غیرممکن است که تأیید کنم که از ازل وجود داشته ام. حتی اگر این درست باشد، چرا ازلی بودن عظمت بیشتری از زمانمند بودن دارد؟ آیا عظمت یک موعظهٔ طولانی بیش از یک موعظهٔ کوتاه است؟ "عظیم تر" به چه معناست؟ آیا چاق ها عظیم تر از لاغرها  هستند، یا پیران عظیم تر از جوانان؟
شما فکر میکنید اینکه من همواره وجود داشته ام اهمیت دارد. من عجالتاً حرفتان را میپذیرم. پرسش من از درازای زمان وجودم نیست، بلکه در مورد منشاء وجودم است. من نمیدانم که ازلی بودن چقدر این مشکل را میگشاید. من هنوز هم میخواهم بدانم که از کجا آمده ام.
من تنها میتوانم پاسخ های محتمل را تصور کنم و از پاسختان سپاسگزار خواهم شد. من میدانم که وجود دارم. میدانم که نمیتوانم خودم را آفریده باشم. همچنین میدانم که هیچ خدای عظیم تری نیست که بتواند مرا خلق کرده باشد. چون نمیتوانم بالای سرم کسی را بیابم، پس باید نظری به پایین بیافکنم و آفریدگانم را بنگرم. چه بسا این تنها یک فرضیه است، پس عذرم را بپذیرید، چه بسا شما مرا آفریده باشید.
جا نخورید. قصد تملق شما را ندارم. چون من شواهدی دال بر طرح دارم و چون هیچ جای دیگری نمی یابم که این طرح از آن سرچشمه گرفته باشد، مجبورم که به دنبال طراح یا طراحانی برای سرشت خودم بگردم. شما جزئی از طبیعت هستید. شما هوشمندید؟ خوانندگانتان چنین میگویند. چرا نباید در شما به دنبال پاسخ پرسشم بگردم؟ در این مورد مرا یاری دهید.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

آلزایمر ملی


بسیاری از مردم به‌تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش. ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند. نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند. آیا در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را می‌شناسید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ایرانی نمی‌داند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماه‌ها در سیاه چال قجری، کتک خورد. شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمۀ مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمی‌دانند که نام یکی از بزرگ‌راه‌های تهران است، و از اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بی‌خبری محض به سر می‌برند. ایرانی نمی‌تواند دربارۀ رژیم پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.
آیا جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران، بیشتر می‌داند یا دربارۀ قیام مختار؟ چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟
کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست، نخواهدث دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چند ایرانی را می‌شناسید که بداند چرا مجلس پنجم مشروطه نتوانست پیشنهاد رضاشاه را مبنی بر تغییر سلطنت قاجار به جمهوری تصويب كند؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانۀ مشروطیت» در تبریز به اند ازۀ زائران یکی از امامزاده‌های کاشان نیست؟ آیا مردم ایران می‌دانند چرا انگلیسی‌ها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی می‌داند چرا ناصرالدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنی‌ها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است.
مدرسه به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت. پیش از آن، فرزندان ایران در مکتب‌خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» می‌خواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستان ‌های قم است. نوروز امسال(93) برای زیارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نیافتم. هیچ کس هم نام او را نشنیده بود و نشانی قبرش را نمی‌دانست. در همان قبرستان، مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. می‌گویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که می‌دید، می‌شناخت. بر مزار او مقبره‌ای ساخته‌اند و مردم نیز گروه‌گروه به زیارتش می‌روند.
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است. آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشت‌ساز را بر باد داده‌ است. کتاب‌های درسی و رسانه‌ها به‌ویژه‌ صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشته‌اند.
نوشته : رضا بابایی

قرآن چیست؟ معجزه یا امر مقدس؟


گفتگوی ناباور با مومن
➖ناباور: خُب رفیق... من منتظر پاسخی که به دنبالش رفتی هستم.
➕مؤمن: شاید فعلاً نتوانم پاسخ عقلی و فلسفی برایت بیاورم، اما به هرحال معجزه ای مانند قرآن را نمیتوانم ندیده بگیرم.
➖ناباور: چرا فکر میکنی قرآن معجزه است؟ 
➕مؤمن: چون هیچکس نمیتواند کتابی و گفته ای مانند آن بیاورد و هیچ خطایی و تناقضی که حاکی از انسانی بودنش باشد در آن وجود ندارد.
➖ناباور: اتفاقاً در مورد همین مسئلۀ جبر و اختیار که به دنبال پاسخ رفتی، در قرآن تناقض وجود دارد. 
➕مؤمن: چه تناقضی؟
➖ناباور: در بعضی آیات قرآن، انسان مسئول اعمالش معرفی شده و او را دارای اختیار و آزادی در انتخاب سرنوشتش معرفی کرده است و در بعضی دیگر گفته شده که سرنوشت انسان و حتی اینکه هدایت شود یا گمراه گردد به خواست خداست و تلاشِ هیچکس در برابر خواست خدا به جایی نمیرسد.
(در حدود ۳۰سوره و بیش از ۶۰‌ آیه که بیشترشان مکی هستند از اختیار سخن میگویند و انسان را در مقابل اعمالش مسئول میدانند و در حدود ۱۵ سوره و ۴۰ آیه که بیشترشان مدنی هستند از جبر سخن میگویند و سرنوشت انسان را از پیش محتوم میدانند و‌ این مفهوم را گاهی با صراحت و گاهی به طور ضمنی ادا میکنند.) 
به علاوه، اشکالات تناقضیِ دیگر و نیز خطاهای علمی فاحشی در قرآن وجود دارد.

➕مؤمن: بیا این ها را که گفتی بررسی کنیم.
➖ناباور: علاقه ای به بحث دربارۀ آن ها ندارم زیرا شما مسلمان ها معمولاً توجه ندارید که معنی معجزه چیست و با قرآن به عنوان معجزه برخورد نمیکنید و در آخر میگویید ما نمیدانیم حقیقت دربارۀ قرآن چیست و نمیتوانیم دربارۀ کتاب خدا قضاوت کنیم و علما باید نظر بدهند و... خلاصه در نهایت بدون نتیجه گیری، راهتان را میکشید و میروید.
➕مؤمن: البته که ما قرآن را معجزۀ پیامبر میدانیم. چطور میگویی آن را معجزه نمی دانیم؟
➖ناباور: لطفاً خوب توجه کن!... معجزۀ یک مدعیِ پیامبری، همان دلیلی است که قرار است ما را متقاعد کند و دیگر شک و شبهه ای برای ما باقی نگذارد که مدعی، راست میگوید.
➕مؤمن: همینطور است. ما هم جز این فکر نمیکنیم.
➖ناباور: آیا وقتی کسی ما را مخاطب قرار میدهد و برای ما شروع به آوردن دلیل و  بیّنه میکند، من و تو این حق را برای خود قائل هستیم که با عقل و شعور خود، دلایل و شواهدِ او را بررسی کنیم یا خیر؟
➕مؤمن: با لحنی حاکی از اطمینان: البته که این حق را داریم. 
➖ناباور: آیا ما حق داریم هرگاه دلایل و شواهدِ او را متقاعد کننده نیافتیم، آن ها را غیرقابل قبول بدانیم، یا خیر؟
➕مؤمن: بله حق داریم.
➖ناباور: ولی غالب مسلمانان با این دیدگاه به قرآن نگاه نمیکنند. از یکطرف میگویند که این کتاب، معجزۀ پیامبر است؛ پس انتظار میرود برای خود، این حق را قائل باشند که بتوانند بر اساسِ عقل و دانشِ خودشان این معجزه را محک بزنند تا ببینند متقاعد میشوند یا نه؛ اما از طرف دیگر به محض اینکه مشکلی در آن می بینند و یا تناقضی در قرآن به آن ها نشان داده میشود، حتی اگر نتوانند با عقل و دانشِ خودشان پاسخی برای تناقض بیابند، ایمانشان را به صورت معلق در نمی آورند، بلکه میگویند حتماً در قرآن تناقضی نیست و حتماً علما راه چاره ای برای آن دارند و حتماً عقل ما نمیرسد.
➕مؤمن: مگر نباید صبر کرد تا دید علما چه میگویند؟ اینکه رویکرد غیر عاقلانه ای نیست.

➖ناباور: تا منظورت از صبر کردن چه باشد؛ اگر منظورت این باشد که با صبر و حوصله، سخنان علمای موافق و مخالف را مطالعه کنیم تا حتی المقدور نکته ای مغفول نماند و طی این مدت به الهی بودن قرآن و نبوت محمد، نه با ایمان، بلکه با شک و تردید نگاه کنیم، چنین رویکردی غیرعاقلانه نیست. در واقع این رویکردی است که ما نسبت به همۀ امورِ غیرمقدس و غیرایمانی داریم. اگر تا دیروز از بابت چیزی مطمئن بوده ایم اما امروز دلیل قابل تأملی برعلیه آن مشاهده کنیم، اطمینان ما تبدیل به تردید میشود.
ولی اگر منظورت از صبر کردن این باشد که منتظر بمانیم همۀ علمای اسلام اعتراف کنند که اشکالی در قرآن وجود دارد و در طو ل مدت این انتظار، ایمانمان را هم حفظ کنیم، این رویکرد عاقلانه نیست؛ و ظاهراً نگاهِ تقدیسیِ مسلمانان به قرآن باعث میشود در عمل، چنین روشی را پیش بگیرند؛ اگرچه چیز دیگری ادعا کنند.
به هرحال قرآن به عنوان معجزه ای برای تک تک انسان هاست، چراکه محمد برای متقاعد کردن هر انسان، به تناسب عقل و هوش او، معجزه و دلیل جداگانه ای نیاورده است؛ پس همین قرآن باید تک تک انسان ها، با هرمیزان از عقل وهوش و دانش و با هر زبان را متقاعد کند. هر انسانی که سؤال کند: "از کجا بفهمم محمد پیامبر بوده"، در پاسخش گفته خواهد شد: "این کتاب، گواه پیامبری اوست"؛ یعنی "هر انسانی" حق دارد خودش با عقل و هوش خودش، در مورد اعتبا ر این گواه، قضاوت نماید. اگر معنایش جز این بود، در پاسخ بعضی از افراد گفته میشد: برای متقاعد شدن شما گواهی وجود ندارد. اگر قرار است این قرآن دلیل ایمان من و تو باشد، پس هم میتواند مرا متقاعد کند و هم میتواند تو را متقاعد کند. اگر من ببینم که تو متقاعد شده ای، نباید قبول کنم که این گواه، متقاعدکننده است. شاید تو اشتباه کرده باشی. 
اینکه علمای اسلام بگویند قرآن معجزه ای متقاعدکننده است، نمیتواند دلیل شود که من حق بررسی را از خودم سلب کنم و به اینکه اشکالاتی بی جواب در آن پیدا کرده ام بی اعتنا باشم و راهم را بکشم و بروم و به ایمانم به "آسمانی بودن قرآن" ادامه دهم.
غالب مسلمانان، حق بررسی و ارزیابی قرآن را از خود میگیرند و به جای اینکه اول بررسی کنند و سپس به معجزۀ الهی بودنِ قرآن ایمان آورند و حق بررسیِ مجدد و مجدد را تا پایان عمر برای خود محفوظ نگه دارند، بدون حتی یکبار خواندنِ کامل آن و واکاوی و موشکافی به قصدِ یافتن موردی از خطا و تناقض در آن، از ابتدا، معجزه بودنِ آن را به معنیِ مقدس و الهی بودن آن میپذیرند و هر اشکالی هم که در قرآن به آن ها نشان داده شود، از کنارش میگذرند.

➕مؤمن: چه اشکالی دارد که پیش از خواندن کامل قرآن، و تنها با شنیدن آیاتی از آن، به الهی بودن آن ایمان آوریم؟ هر کسی به شکلی متقاعد میشود. شاید کسی فقط با شنیدن چند آیه و توجه به سبک منحصر به فرد قرآن، آنرا الهی بیابد.

➖ناباور: سبک منحصر به فردِ یک کتاب، دلیلی بر غیرانسانی بودن منشأ آن نیست و شاهکارهای ادبی متعددی در جهان، علیرغم تلاش برای تقلید از آن ها، همچنان منحصر به فرد مانده اند. اصولاً خطکشِ استاندارد شده و قابل اعتمادی برای اندازه گیریِ یک متن از لحاظِ سبک و اسلوب، جهت قضاوت در مورد الهی بودن یا نبودنِ آن وجود ندارد؛ بااین حال، من به کسی که تنها به دلیل غَلیانِ احساساتش، پس از شنیدن چند جمله از یک متن، متقاعد میشود آن متن از جانب خداست، خرده نمیگیرم. اما او نباید فراموش کند که هنوز همۀ آنرا وارسی نکرده و لازم است همیشه این حق را برای خود حفظ کند تا به محض برخورد با اشکالی از جنس اشکالات انسانی، بتواند به الهی بودن آن تردید کند. مسلمانان این حق را از خود سلب میکنند. 
معجزه تا وقتی که نام معجزه دارد، حقِ بررسی آن، تردید در آن، و ردِ آن محفوظ است؛ درحالی که بین مسلمین، قرآن مقدس است و هر چیزِ مقدس، خارج از دسترس نقد و ارزیابی قرار میگیرد و این تناقضی در رفتارِ مسلمین است.
➕مؤمن: من متوجه نمیشوم؛ طبیعی است که وقتی چیزی به عنوانِ معجزۀ الهی شناخته شود، مقدس هم بشود. وقتی بفهمیم که قرآن کلام خداست، طبعاً باید برای جملات آن حقانیت و حرمت قائل شویم.
➖ناباور: بالاخره معجزه؟ یا معجزۀ الهی؟ کدامش؟ این دو با هم فرق دارند و دارای دو بارِ معناییِ متفاوتند. باید گفت ظاهراً در نفسِ معجزه دانستنِ یک متن، با تناقض روبرو میشویم، چه این متن، قرآن باشد چه هر متنِ دیگری باشد.
اگر یک متن به عنوان معجزه به ما معرفی شود و معنیِ کلمهٔ معجزه در اینجا این باشد که این متن، گواه و مدرکی است از سوی یک مدعی که لازم است مخاطب، آنرا ارزیابی و موشکافی کند تا به صحت و سقم ادعای مدعی پی ببرد، این حق، همواره برای مخاطبِ معجزه باقی میماند که خودش صحت و سقمِ جملات و مفاهیم آن را تشخیص دهد. حقِ راستی آزماییِ ادعایِ مدعی از طریقِ بررسیِ گواه، همراه با ارائه گواه به مخاطب داده میشود. او بدونِ داشتنِ این حق، نمیتواند این گواه و مدرک را ارزیابی کند. در اینجا این متن، حکم گواه و مدرکی را دارد که ارائه شده است و مخاطب، حکمِ قاضیِ بررسی کنندۀ گواه و مدرکِ ارائه شده را دارد. 
 اما اگر یک متن به عنوان معجزه به ما معرفی شود و معنیِ کلمهٔ معجزه در اینجا این باشد که این متن، پیشتر الهی بودنش ثابت شده است، طبعاً مخاطب، حق ارزیابی و موشکافیِ متن جهت کشفِ صحت و سقمِ جملات و مفاهیم آن را ندارد و باید هرآنچه در آن است بپذیرد. در اینجا این متن، حکمِ قانون و یا حقیقتِ محض را دارد و مخاطب، حکم مجر ی قانون را دارد.
ظاهراً اگر یک متن، هم به عنوان معجزه معرفی شود و هم به عنوانِ حقیقت و قانونِ مقدس معرفی شود، مخاطبین، در دامِ مغالطۀ اشتراک لفظی می افتند. در این حالت، کلمهٔ معجزه به دو معنیِ کاملاً متفاوت به کار میرود؛ یکی به معنیِ گواه و آزمون و دیگری معنیِ امر مقدس.
اگر قرآن برای من یک کتاب مقدس است و آنرا دور از دسترس عقل و قضاوت خویش قرار میدهم، پس باید ببینم چگونه نبوت محمد به من ثابت شده است که پس از آن، او و کتابش را الهی و مقدس دانسته ام؛ آخر من که هرگز قرآن را به عنوان گواه، بررسی و زیر و رو نکرده بودم! من که هیچگاه قرآن را جمله به جمله، به قصدِ یافتن خطایی انسانی در آن، موردِ کندوکاو قرار نداده بودم.
اگر خدایی در کار باشد و آن خدا برایِ متقاعد ساختنِ من گواه و مدرکی بفرستد، به این معناست که به من حق میدهد شروع به بررسیِ آن کنم؛ و به من حق میدهد که متقاعد بشوم یا نشوم؛ و به من حق میدهد که اگر امروز، بنا به شرایط و اطلاعاتِ امروزم، متقاعد شدم و فردا، بنا به شرایط و اطلاعات فردایم، دوباره شک کردم، بتوانم پیِ شکِ خود را بگیرم و مرا به خاطرِ این شکهایم عذاب نکند. اما مسلمانان در دلِ خود از همان خدا میترسند و جرأت شک کردن در قرآن را به خود نمیدهند.
معجزه، گواه صدق یا کذب مدعیِ پیامبریست. حق بررسیِ این گواه، همواره وجود دارد؛ درحالی که "امر مقدس"، قابل بررسی و ارزیابی محسوب نمیشود. هرکه به "گواه" به عنوانِ "امر مقدس" نگاه کند، شأنِ گواه بودنِ آن را ندیده گرفته است.
"امر مقدس"، شأنِ "گواه" ندارد و "گواه"، شأنِ "امر مقدس" ندارد.
گواه چیزیست که از لحاظ روانی، اجازۀ ارزیابی اش را به خود میدهیم، اما امر مقدس چیزیست که از لحاظِ روانی، اجازۀ ارزیابی اش را به خود نمیدهیم.
➖ناباور: از کودکی، قرآن به عنوان امر مقدس در ذهنمان جای میگیرد و لذا تواناییِ معجزه دیدنش را از دست میدهیم و به آن همچون معجزه ای که باید صدق و کذبش بررسی شود نگاه نمیکنیم. درست درجایی که خطا یا تناقض و یا هر خصوصیتِ حاکی از "انسان ساخته بودن" در قرآن ببینیم، به جای آنکه طبق روالِ منطقی، بر روی آن متمرکز شویم و آنرا همان نقطه ضعفی بدانیم که قرار بود به دنبالش باشیم، به راحتی از کنارش میگذریم و سعی در توجیه آن داریم و اگرهم توجیهی نیابیم، بدونِ اینکه در دین و ایمانمان خللی وارد شود، تا آخر عمر، ندیده می انگاریمش.
به همین دلایل باید گفت که یک متن که قرار است مقدس باشد، نمیتواند به عنوانِ معجزه و گواه و آزمونِ نبوت انتخاب شود. جان به دربردنِ تناقضات و خطاهایِ انسانیِ متعددِ قرآن از تیغِ نقد و موشکافی، در طی چهارده قرن گذشته، بیش از هرچیز ریشه در همین نگاهِ دوگانه و متضاد دارد و این نگاهِ دوگانه نیز ریشه در انتخابِ یک "متن" به عنوان گواهِ راستی آزماییِ نبوت دارد؛ متنی که در عین حال باید به دلیلِ تقدسش، هیچ چون و چرایی در آن نکرد. در هر دینی که یک متن، هم به عنوان متن مقدس و هم به عنوانِ معجزه و گواه معرفی شده باشد، همین مشکل وجود دارد.
یگانه معجزه ای که اعتقاد داری برای ادعای پیامبرت وجود دارد، اصلاً به چشم معجزه نگاه نمیکنی و به لحاظِ روانشناختی، آمادگیِ بررسی و ارزیابیِ منصفانهٔ آنرا نداری؛ لذا اگرهم آنرا ارزیابی کنی و با اشکالی در آن برخورد کنی، ناخودآگاه اولین و سطحی ترین پاسخی که به ذهنت خطور کند را به عنوان توجیه، میپذیری و اگرهم جلوتر بروی، نمیتوانی به نتایج ارزیابی ات پایبند باشی.
من نمیگویم دست از ایمانت بکش. من میگویم دست از تبلیغ ایمانت بکش؛ حتی به فرزند خودت. تو با تبلیغ درس دینی به فرزندانِ خودت و دیگران، آن ها را به ورطۀ قبولِ ناموجهِ عقایدِ غلط و بعضاً مضر و غیرعقلانی و گاهی غیراخلاقیِ دین میکشانی و باعث میشوی که در این سنِ حساس، باورها و احکا م دینی را مقدس بدانند و بدونِ توانِ ارزیابیِ آن ها، همگی را چشم بسته بپذیرند و سپس متعصبانه پیروی کنند. 
این کودکان، معمولاً در سال های بزرگسالی، همچنان به حفظِ باورها و پیرویِ احکامِ مقدس شدۀ دینشان ادامه میدهند و از آنجایی که معمولاً دلیل عقلانی و موجهی برای باورهایشان ندارند، ممکن است از انتقادهایی که به ایشان میشود، سرخورده و گاهی عصبانی شوند و ای بسا بعضی از آن ها به جانِ مخالفانشان بیافتند و آن ها را قلع و قمع کنند تا دیگر صدای انتقاد و مخالفتی نشنوند و بعضی دیگر پیوسته التماس کنند که: "لطفاً به اعتقادات ما احترام بگذارید"؛ زیرا نه دلیلِ موجهی برای درستیِ باورهایشان دارند و نه توانِ روانیِ دل کندن از آن ها را. در آن زمان، آن ها نمیدانند و یا دیگر نمیخواهند بدانند، که امثال تو بوده اند که این بلا را و بلاهایی خیلی بیشتر از این را، با نیتی خیرخواهانه، بر سرشان آورده اند.
➕مؤمن: تو چگونه با این اطمینان میگویی که باید دست از بقول تو تبلیغ بکشم؟ آیا فکر میکنی با عقلِ ناقصِ من و تو و این بحث، میتوان به این نتیجه رسید که دین اسلام یک دین الهی نیست و یا معادی در کار نیست؟ آیا چون تو فکر میکنی تناقضی در قرآن هست و فرضاً من نمیتوانم جوابی برای این ادعای تو بیابم، به این معناست که واقعاً تناقضی در قرآن هست و این کتاب نمیتواند از جانب خدا باشد؟

➖ناباور: من هر دلیلی برای تو بیاورم و تو نتوانی آن دلیل را رد کنی، نهایتاً به نقاط ضعفِ درک و معرفتِ من و نوع بشر اشاره خواهی کرد و لیستی بلندبالا از راه های "غیر مطمئنِ" "کشف حقیقت برای من تدارک خواهی دید.
➕مؤمن: مگر دروغ میگویم؟ مگر جز این است که راه های کشف حقیقت، بسیار نامطمئن هستند و نمیتوانیم از باب واقعیت داشتنِ هیچکدام از تصوراتمان مطمئن باشیم؟ مگر جز این است که نمیتوان از بابت نتایج نتایج بحث فلسفی مطمئن بود؟

➖ناباور: تو راست میگویی؛ اما یادت باشد آنکه "ایمان" دارد تو هستی نه من. 
تو اگر به نامطمئن بودنِ راه هایِ معرفت و شناختِ بشری اعتقاد داری، چگونه دربارۀ ادعایِ پیامبر دینت مطمئنی؟
چگونه در این باب به ایمان رسیده ای؟
تک تکِ دلایلِ مرا نامطمئن میدانی؛ اما تک تکِ دلایلِ خودت را هم از همین زاویه نگاه کرده ای؟
فکر میکردی که برهان هایِ عقلانیِ مطمئنی برای اثبات وجود خدای اسلام و نبوت و معاد داری. وقتی با همان عقلِ خودت دیدی که نتیجۀ برهانت برعکس شد و دلایلِ عقلانی، نه تنها خدا و معادِ دینت را اثبات نمیکنند بلکه رد میکنند، یادت آمد که استفاده از عقلت راه درستی برای معرفت نیست؟
فکر میکردی قرآن معجزه ایست برای اثبات الهی بودنِ دین اسلام؛ اما وقتی دیدی میتوان با بررسیِ عقلانی، نتیجه ای دیگر دربارۀ قرآن گرفت، یادت آمد که ما نمی توانیم با اطمینان دربارۀ الهی نبودنِ قرآن رأی صادر کنیم؟
چطور پیش از این می توانستی با اطمینان دربارۀ معجزۀ الهی بودنِ قرآن رأی صادر کنی و به ایمانی خلل ناپذیر دست یابی؟
وقتی رأی به معجزۀ الهی بودنِ قرآن میدادی، عقل و دانشِ تو ناکافی نبود؟ حالا ناقص و ناکافی شد؟
یادت باشد که ایمانِ تو قرار است بر همان لیستِ بلندبالایِ "ناتوانی های بشر برایِ نیل به حقیقت" استوار شود؛ پس اصلاً هرگز نباید ایمانی به وجود آید.
شرافتمندانه نیست چیزی را که نمیتوان به آن ایمان داشت، اینچنین با اطمینان در سرِ کودکانِ خودت و دیگران فرو کنی.

➕مؤمن به ساعتش نگاه کرد و گفت من امروز کاری دارم و باید زودتر بروم. اگر موافق باشی هفتۀ دیگر همدیگر را ببینیم.

هفتۀ بعد و هفتۀ بعد از آن، مؤمن گفت که نمیتواند بر سر قرار حاضر شود.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

غوغای خامنه ای : بازی با سر بریده حججی!


بالاخره بعد از چند ماه تاخیر، مراسم تشیع جنازه محسن حججی در تهران برگزار شد. این مراسم برای جمهوری اسلامی آنچنان از اهمیت برخوردار بوده که خامنه ای شخصا در ان حضور یافت و بر تابوت حججی بوسه زد. نمایندگان مجلس بحث در مورد وقابع کردستان عراق را نیمه کاره رها کردند تا از قافله عقب نمانند و در کنار دیگر مقامات لشکری و کشوری حضور یابند. البته برخی از هنرمندان مجیز گوی قدرت یا منتفع از قدرت و ثروت نیز نه تنها دراین مراسم حضور یافتند بلکه از آغاز ماجرای حججی خود آتش بیار معرکه شدند. البته قابل ذکر است که نخست روز گذشته جنازه حججی به مشهد برده شد، در آنجا حول حرم امام رضا طواف داده شد، بعد به تهران بازگردانده شد و قرار است فردا نیز در نجف آباد برای چند مین بار تشیع شود و سرانجام در بارگاهش دفن شود. بارگاهی نسبتا بزرگ که شبیه کربلا ساخته شد. 
خامنه ای در این مراسم ابراز کرد که "ببینید، چه غوغایی در کشور راه افتاده به‌خاطر این جوان." ببینیم ماجرای این غوغا چیست؟ چه کسانی آن را براه انداخته اند و هدف آن چه بوده است؟
حججی نه اولین کشته نیروهای مدافعان حرم در سوریه بود و نه تنها "شهید سربریده" توسط داعش. قبل از این نیز در اسفند ماه 1392 جمهوری اسلامی اعلان کرد که جوان 19 ساله افغانی عضو نیروهای مدافعان حرم توسط داعش سربریده شد. علاوه بر این تا کنون تعدادی از فرمانده نظامی در این جنگ کشته شدند. اما به ظاهر نه سربریده جوان افغانی و نه چند هزار کشته دیگر نیروهای نظامی توجه گردانندگان جمهوری اسلامی را به خود جلب نکرد.
حججی در 18 مرداد ماه امسال توسط داعش اسیر و سربریده شد. داعش تصاویری از وی قبل از کشته شدن منتشر کرد. همانند تصویری که پیش از این از جوان افغانی پخش کرد. اما چون افغانی بود و شهروند درجه دوم ارزش یا پتانسیل آن را نداشت که تبدیل به نمادی از "شهدای مدافعان حرم" شود. اینکه حججی چه اندازه بر پایه اعتقادات مذهبی خود یا همانند هزار جوان بیکار دیگر برای کسب پول به سپاه پاسداران پیوست و به سوریه اعزام شد، مشخص نیست. تا اینجا می دانیم که همسر وی در تلویزیون اعلام کرد که "محسن سر داد تا روسری نرود." احتمالا اعتقادات مذهبی و وفاداری خانواده کشته شدگان به جمهوری اسلامی مانند همیشه یکی از مولفه های نماد سازی برای جمهوری اسلامی بوده است. همگان می دانند که از بین صدها هزار کشته و زخمی در جریان جنگ ارتجاعی با عراق تنها کسانی برجسته شدند که حزب اللهی بودند.

اما این همه ماجرا نیست. دلایل دیگری نیز در کار است. پاره ای از مطلعین همان زمان این موضوع را ربط دادند به برخی شکستهای عملیاتی سردار قاسمی در سوریه و برخی معاملات و بازی های پشت پرده میان ایران و دولت سوریه با داعش. همان زمان آسوشیتتد پرس خبر داد که رژیم ایران در ازای تحویل گرفتن جسد محسن حججی اجازه داد تا داعش  300 تا 670 تن از اعضای خود را به همراه خانوداه هایشان از مرز لبنان خارج کند و به مرزهای عراق و سوریه بفرستد. امری که مورد مخالفت دولت عراق قرار گرفت.
جمهوری اسلامی برای پوشاندن اصل موضوع و پنهان کردن برخی محاسبات غلط نظامی سیاسی خود به تبلیغات روی آورد تا سر و ته ماجرا را به هم آورد. امری که یدی طولا در آن داشته و دارد. فردای آن روز رسانه های اصول گرا پوستری منتشر کردند که در ان سربریده حججی با واقعه کربلا و بریدن سر امام حسین شبیه سازی شد. قاسم سلیمانی طی پیامی به "حلقوم بریده" او سوگند خورد و جنتی او را با کلماتی چون اباعبدالله حسین توصیف کرد.  این آغاز ماجرای حججی بود. از آن پس سیل بازی های نمایشی براه افتاد. سازماندهی مراسم های یادبود، روضه و مداحی، انتشار تمبر و انواع پوستر و نماهنگ، مستند سازی، مسابقات ورزشی و کتاب خوانی و تا پیام و توئیت هنرمندان جیره خوار و مجیز گو و به شکل منظم و هماهنگی براه افتادند و به ماجرای حججی پر و بال دادند. طبق معمول کاسبی ایدئولوژیک جدیدی براه افتاد که پشتوانه مالی عظیم داشت. از آن پس اعضای خانواده حججی در مرکز توجه رسانه ها قرار گرفت، به مشهد برده شدند تا هنگام زیارت، سیاحتی هم بکنند. مسئولان دولتی،‌ حکومتی و نظامی و مذهبی از اصول گرا و اصلاح طلب به دیدار این خانواده شتافتند تا به قول بیانیه سپاه پاسداران "عطر خوش حسین به مشام رسد و از جای جای این سرزمین نوای "یا حسین" گوش جان را نوازش دهد."

گردآورنده : میلاد سلطانپور

بعد از گذشت ۳۸ سال بشنویم


چندنمونه ازاعترافات انقلابیون سال ۵۷:
🔺عزت اله سحابی (ملی - مذهبی):
"برنامه های شاه به نفع ایران بود و ما آن زمان متوجه نمی شدیم و از روی کینه و عناد با آن ها دشمنی و مخالفت می کردیم".

🔺اکبر گنجی:
"ما دروغ می گفتیم، ما به دروغ می گفتیم حکومت شاه 150هزار زندانی سیاسی دارد.
ما به دروغ می گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همه این دروغ ها را گفته ایم، آگاهانه هم گفتیم"

🔺هما ناطق :
"خودم کردم که لعنت بر خودم باد...".
او در مقاله ای به شدت به انتقاد از روشنفکران و خودش در انقلاب سال 57 می پردازد.

🔺دکتر اسماعیل خوئی (شاعر، سابق):
"در پیشگاه ملت بزرگ ایران، از بدی هایی که در حق خانواده پهلوی کردم، صمیمانه عذر می خواهم. همچنین از شهبانو فرح، از شاهزاده رضا پهلوی، و خانواده پهلوی بارها و بارها معذرت می خواهم. لطفا مرا ببخشید و حلالم کنید".

🔺محمد نوری زاد:
"من یک پوزش خواهی بزرگ به پیشگاه رضا شاه بزرگ و فرزندش بدهکارم".

🔺عمادالدین باقی:
"آمار قربانیان دوره شاه دروغ بود، همه ساختگی و دروغ بود".

🔺کیانوری (رهبر حزب توده):
"محمد مسعود را ما کشتیم، همه جا شایعه کردیم و انداختیم گردن شاه"

🔺روح اله حسینیان (آخوند):
"اگر قرار بر آباد کردن بود که شاه بهتر می توانست ایران را آباد کند".

🔺مهدی هاشمی (از موسسان سپاه پاسداران):
"شمس آبادی را کشتیم و انداختیم گردن ساواک و شاه"

🔺هاشمی رفسنجانی:
"در زمان شاه من با پاسپورت ایرانی در اروپا هرکجا که دلم می خواست بدون ویزا سفر می کردم و کلی بهم احترام می گذاشتند".

🔺محسن سازگارا:
از "انقلاب" علیه شاه پشیمان هستم!

🔺حمزه فراهتی (فعال سیاسی و دوست صمیمی صمد بهرنگی):
"بهرنگی جلوی دیدگانم غرق شد و ما به دروغ گفتیم کار ساواک بوده".

🔺عباس میلانی ( نویسنده و استاد دانشگاه):
"ما به دروغ می گفتیم که شاه نوکر آمریکاست. من با سند در کتابم ثابت کردم که شاه برای منافع ملت ایران عملا در حال جنگ با دولت آمریکا و دولت های اروپایی به ویژه انگلیس بود. من ثابت کردم که دولت آمریکا و انگلیس بارها خواستند شاه را سرنگون یا ترور بکنند ولی موفق نشدند. من با مدرک ثابت کردم که شاه قدمی جز برای منافع ایران بر ونداشت و ما انقلابیون به دروغ به او تهمت نوکری آمریکا می زدیم".

ما 38سال مردم ایران را با وعده های شرین و دروغ های شاخ دار فریب دادیم.
اکبر گنجی که عضو ارشد سپاه بود
محسن سازگار عضو موءسس سپاه
میگویند در جلسه ای بسیار محرمانه و حساس که امام خمینی گفتند وای به روزی که مردم بفمهمند شما چکاره اید
و بفهمند شما چه بلائی بر سر آنها آوردید آنوقت مصیبت عظما خواهد بود.
این هیئت به رهبری امام خمینی تشکیل شد تصمیم گرفتند برای دوام حکومت  اگر میخواهید مردم و خانواده ها همیشه در صحنه های سیاسی و اجتماعی و در صحنه انقلاب بمانند و آنها را دعوت به خیابانها بنمائیم باید از هر خانواده یک جوان شهید بشود باید خانواده ها را مقید به حضور بنمائیم.
آنوقت است که آن خانواده سالیان سال تابع امر و دستورات خواهند بود.
جنگ ایران و عراق نمونه ای از تهدیدات صدور انقلاب بود.
اگر مردم کشور ما تاریخ را ورق میزدند و چند سطری از پشیمانی سلمان فارسی (روزبه) را میخواندند هرگز مرتکب اشتباهات بزرگ نمیشدند.
مردمی که تاریخ را نمیخوانند همیشه فریب شعارها را میخورند .
گرداورنده : میلاد سلطانپور

پارادوکس جالب مسلمانان


مسلمین در این مناطق ناراضیند:
آنها در غزه ناراضیند
در مصر ناراضیند
در لیبی ناراضیند
در مراکش ناراضیند
در ایران ناراضیند
در عراق ناراضیند
در یمن ناراضیند
در پاکستان ناراضیند
در افغانستان ناراضیند
در سوریه ناراضیند
در لبنان ناراضیند

پس کجا راضیند؟
در استرالیا راضیند
در کانادا راضیند
در انگلیس راضیند
در ایتالیا راضیند
در فرانسه راضیند
در آلمان راضیند
در سوئد راضیند
در نروژ راضیند
در دانمارک راضیند
در آمریکا راضیند
در هلند راضیند
در واقع آنها در تمام کشور هاییکه مسلمان نیستند راضیند و در تمام کشور های مسلمان ناراضی..!
و آنها چه کسی را برای عدم رضایت خود مقصر می دانند؟
آنها کشور هایی را که در آنجا راضیند مقصر می دانند و می خواهند آن کشور ها را تغییر داده شبیه کشوری بکنند که در آنجا ناراضی بودند!!!
شاید نیاز باشه چند بار متن رو بخونیم تا عمق فاجعه رو درک کنیم !!!!!

ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ﺭﺳﻤﯽ یک ﺑﯿﺨﺪﺍ :
-1 ﻫﺮ ﮐﺲ ﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ !
-2 ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺣﺮﺍﻣﺰﺍﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ !
-3 ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺧﻮﻫﯿﻢ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﭘﻮﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ ؛ ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ !
-4 ﺍﻻ ﺍﯼ ﺧﺪﺍﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻥ ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺻﺪﻭﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ، ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺟﺎ یاﻓﺘﯿﺪ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺩﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭼﺴﻼﻡ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﺗﺌﯿﺴﺘﻬﺎ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻨﺪ !
-5 ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺣﻤﻘﻨﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﭘﺮﺗﺸﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﮑﺸﯿﺪﺷﺎﻥ !
-6 ﺩﺳﺖ ﺭﯾﭙﻮﺭﺕ ﭼﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﯿﻮﻥ ﺍﺳﻼﻣﮕﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﺒﺮﯾﺪ ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺁﺗﺌﯿﺴﺘﻬﺎ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻨﺪ !
-7 ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ، ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ، ﺧﻠﻔﺎ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﻻﻍ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺷﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ !
-8 ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﯿﺮ ﻧﻤﻮﺩﯾﺪ ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﮔﯽ ﻭ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻠﻔﺘﯽ ، ﮐﻨﯿﺰﯼ ﻭ ﻏﻼﻣﯽ ﺧﺪﺍﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﯾﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﺖ ﺁﺯﺍﺩﺷﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺝ ﻭ ﺧﺮﺍﺝ !
-9 ﺍﻻ ﺍﯼ ﺧﺪﺍﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻥ ؛ ﻣﺴﻠﻤﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎﯾﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ !
-10 ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺷﺪ ، ﻣﮕﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﺪ !
.
.
.
.
.
ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ ﻭ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﻼﻣﮕﺮﺍ ! ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺪ ﺭﺍﻩ
ﻧﺪﻫﯿﺪ ! ﺍﯾﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ، ﺑﺎ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺗﺨﻔﯿﻒ ، ﺍﺣﮑﺎﻡ
ﺗﺎﺯﯾﻨﺎﻣﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻓﻮﺭﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻡ !
ﺣﺎﻝ ﺁﯾﺎ ﺟﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ، ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ، ﺣﻘﻪ
ﺑﺎﺯ ، ﺑﯿﺸﺮﻑ ، ﻧﺎﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺎﯾﯿﻢ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻻﯾﻞ
ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻭ ﮔﺎﺯ ﺭﻭﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﻤﺎﯾﯿﻢ ؟ ! ﻧﻈﺮﺗﺎﻥ
ﭼﯿﺴﺖ ؟ !
ﺷﺮﻡ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ! ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ؟
_____________________________
ﭘﺎﻧﻮﯾﺲ
-1 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 22 ﺍﻧﻔﺎﻝ
-2 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 13 ﻗﻠﻢ
-3 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 56 ﻧﺴﺎﺀ
-4 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 5 ﺗﻮﺑﻪ
-5 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 28 ﺗﻮﺑﻪ
-6 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 38 ﻣﺎﺋﺪﻩ
-7 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 5 ﺟﻤﻌﻪ
-8 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 4 ﻣﺤﻤﺪ
-9 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 123 ﺗﻮﺑﻪ
-10 ﻗﯿﺎﺱ ﺑﺎ : 24 ﻧﺴﺎﺀ
 گرداورنده : میلاد سلطانپور

عصب سوخته


سالها پيش به عيادت زن جوانی كه خـودسوزی كرده بود رفتم ، با اینکه شدت جراحتش بسيار بالابود اما به راحتی حرف ميزد . از دیدن صورت خندان او كه تنها بخش پانسمان نشده در بدنش بود متعجب شدم . خوش‌باورانه به دكترش گفتم حالش كه خوب است و درد ندارد . جواب دقیق دكتر يادم نيست ولی واژۀ #عصب_سوخته را از میان کلماتش هرگز نتوانستم فراموش کنم چون دو روز بعد زن جوان مُرد ... جامعۀ امروز ایران دچار عصب سوختگی شده است زخمی و زخم خورده از دردهايی كه تا عمق استخوانمان را به آتش كشيده است اما انگار نبايد همچنان واقعيت را باور كنيم . باور كنيم كه جامۀ امروز ایران نياز جدی و عاجل به آسيب شناسی‌ اجتماعی دارد ، باور كنيم كه در زير نقاب دروغين اخلاق بر ظاهر جامعه ، چه تعفّنی از اميال سركوب شده غليان ميكند ، باور كنيم كه ناديده گرفتن نيازها و نبود امكان برای تخليۀ غرايز طبيعی میتواند هر کسی را به هيولایی افسار گسيخته تبدیل کند ، باور كنيم آموزش های هشدار دهنده از سنين كودكی يک ضرورت است و  تا حد بسيار زيادی میتواند اين طفل معصومان را از خطر آزار منحرفان جنسی محافظت كند ، باور كنيم سيستم آموزشی مطيع پرور جرات " نه " گفتن را از كودكان ما گرفته است ، باور كنيم كه سرپوش گذاشتن بر واقعيت‌های هولناک در جامعه  و ماله كشيدن بر حفره‌های عميق موجود  نياز به رسیدگی دارد ...
واقعيت است كه ما #عصب_سوخته شده ايم از تكرار مصيبت هاي مكرّر و مكرّر و بی‌دليل نيست كه مسئولین جرات اجازه تجمع برای عمومی كردن هيچ اعتراضی را نمی‌دهند چون خودشان از همۀ ما بهتر بوی گندی که در اثر بی‌تدبیری‌ در عمق جامعه جریان دارد را احساس میکند !!
نوشته : رخشان بنى اعتماد

آیا شما عوام هستید؟


ﻗﺬﺍﻓﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ بوﺩ. ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺩﻫﺪ، خندید ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ!؟ استعفا ﺍﺯ ﭼﻪ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﺍﻭ ﺭﺍﺳﺖ می گفت، ﻧﻪ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭ، ﻧﻪ ﺳﻠﻄﺎﻥ، ﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ؛ ﺍﻭ نمی‌خوﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﺎﻭﯾﻦ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﻮﺩ!  ﺭﻭﺯگارﯼ ﻟﻨﯿﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻭﺯﯾﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻬﻮﻉآﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ ! ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﻡ ﭘﺮﻭﻟﺘﺮﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍﺯﯼ می دﻫﺪ!
ﻣﺎﺋﻮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ.
ﭼﺮﯾﮏ ﭘﯿﺮ، ﮐﺎﺳﺘﺮﻭ ﻫﻢ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺮﺩ!
ﮐﯿﻢ ﺍﯾﻞ ﺳﻮﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﯾﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺍﯾﻤﯽ ﻧﺎﻣﯿﺪ!

ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ، ﺭﻭﺯﯼ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺮﺩمانشان ﺑﻮﺩﻧﺪ...
ﻫﻤﻪ ﺍین ها ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺳﺖ ﻋﻮﺍﻡ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺩﺭ آﻏﺎﺯ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ وعوام، آن ها را می پرستیدند!
ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻒ میﺯﺩﻧﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ خاطر آن ها به ﮐﺸﺘﻦ می ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺩﮔﺮﺍﻧﺪﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﻖ ﻫﯿﭻ نطق کشیدنی ﺭﺍ هم ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎنی ﮐﻪ قذافی را ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺵ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺷﮑﺴﺘﻨﺪ!
ﻋﻮﺍﻡ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺮﻡ ﭼﯿﺴﺖ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﭼﯿﺴﺖ، ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﻣﻌﻠﻢ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ؟
ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽﺭﻭﺩ، ﺿﺮﺏ ﻭ ﺷﺘﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، به دﺳﺖ پلیسی که باید حافظ مردم باشد ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪند،ﻫﻤﺎن طوﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ، ﺩﺭ ﺻﻒ ﺷﯿﺮ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ، ﻋﻮﺍﻡ، ﮔﺪﺍ؛ ﺑﯿﻤﺎﺭ؛ ﺗﻦﻓﺮﻭﺵ، ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺵ؛ ﻣﻌﺘﺎﺩ؛ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ که این ها ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ؟
ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ در سراسر جهان، عوام ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ دیگر ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺧﯿﺮ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ!
ﻓﻬﻢ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﻧﮕﺮﺵ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﺩ، ﻃﺎﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺣﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ؛ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻂ ﺍﻭﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ؛ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻋﮑﺲ ﻭ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ آﻧﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺪ!
عوام ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻭ ﺍﺭﺷﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ می‌شود، پایان نامه هایشان را هم که از میدان انقلاب ابتیاع می کند.
چشم دارند، ولی نمی بینند! مغز دارند، ولی نمی فهمند! کله برای آنان که جایگاه مخ، که عضوی است که هر از چندگاهی باید به آرایشگاه برده شود و اصلا اهمیت سر برایشان در آن است که رستنگاه موی سر است!
این ﻋﻮﺍﻡ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﮎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، برای ﺩﻭﺳﺘﺎﻥشان ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻋﻮﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ جهان سوم ﺍﺯ ﻫﺮ ﻫﺰﯾﻨﻪﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ آﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻭ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ هم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ای کاش ما عوام نباشیم...
گردآورنده : میلاد سلطانپور

بی غیرتی مرد ایرانی


 میدونم الان موج برادران و قل چماقان و گنده لاتها و بزرگ سیبیل داران و صدا کلفتها و این آمپولی‌ها با بازوهای کلفت میریزن زیر این پست و میان از غیرت و جرات و مردونگی مردان ایرانی دفاع میکنند و شروع میکنن ۴ تا فحشم به من میدن اشکالی نداره ولی امیدوارم از مردونگی فقط سر و پا شاشیدنش رو یاد نگرفته باشید و متن تا آخر بخونید!

بیش از ۳۸ سال است که کشور ما دست جماعتی متحجر افتاده در طول همه این سالها سوای تجاوز به خواهران و مادران ما قبل از اعدام و اسید پاشی در خیابانها و سنگسار زنان کتک و آزار اونها در خیابانها بخاطر حجاب شما شاهد گرفتن حقوق برابر آنها و مساوی شدن حق جان آنها با نصف تخم چپ من و خودت شدی !
آره آقای با غیرت در طول این سالها قوانین حیوانی جمهوری اسلامی حق ارث اونها رو یک هشتم هوایی کرد حق نگهداشتن بچه رو به تو داد با اینکه ۹ ماه سختی به دنیا آوردن و تر و خشک کردن طفولیتش با اون بود و تازه اینجا تمام نشد حتی برای خروجش از کشور مثل یک برده باید از تو اجازه میگرفت!
حالا اینها تازه خوبش بود آخوندها همه این بی‌احترامیها و توهینها روبه خواهر مادر‌های مارو کم دونستند و تازه قانون گذاشتن که خواهرت با یک هوو هم باید زندگی بکنه و خفه بشه و به تو آقای سیبیل کلفت و صدا درشت مـــرد حموم زنونه این ازادی داد که چند تا چند تا زن مثل سیستم برده داری و حرم سرایی بگیری!
اشتباه برداشت نکن میدونم هیچ مردی بدش نمیاد با چند تا زن بخوابه آخه این خصلت حیوانی ماست و تا زمانی که خواهر و مادر ما نباشه برای خواهر و مادر دیگران اهمیت قایل نیستیم !
همه اینها به کنار فکر کن با همه این اخلاقهای نمونه ما تازه حق جدایی هم به منو تو داده آخه نیست خیلی خوش چوسیم در خزینه هم میشینیم ! و با همه این فشارها و با همه ظلمی که از صبح تا شب با همین قوانین به زنهامون میکنیم تازه این منو تو هستیم که باید حق جدا شدن بهشون بدیم و از اون اسفناکتر به زورم باهاشون میخوابیم و میگیم تمکین نکنی زن دوم هم میگیرم یعنی تجاوز علنی !

حالا میخواهم بدونم تو با غیرت در طول این مدت با همه این اوضاعی که اون بالا تعریف کردم چه قدمی برای آزادی مادر و خواهرت برداشتی؟ میدونی چرا بهت میگم بی‌غیرت؟ چون سوای اینکه صدات در نیامد حتی یک قدم برای اونها بر نداشتی!
چــــرا؟
چون صرف نمیکرد چون همه قوانین حیوانی جمهوری اسلامی به نفع من و تو بود من و تو گردن کلفت با غیرت موقع طلاق یخه زن رو گرفتیم و گفتیم قانون حق به من داده و انگار نه انگار, موقع ارث به خواهر و مادر خودمون رحم نکردیم وگفتیم قانون این رو گفته حالا اینها رو گفتم که تا به اینجا برسم !
در طول همه این سالها که از ورود زنان ما در استادیوم‌ها جلوگیری شد تو با غیرت و سیبیل کلفت صدا قشنگ و برو بازو آمپولی و رستم دستان یک دفعه به خودت زحمت ندادی بگی اگر زنان به استادیوم نرن منم نمیرم یک دفعه نشد به احترام آزادی اونها صدات در بیاد یعنی آخه بی غیرتی در چه حد که بخاطر یک بازی که میتونی از تلویزیون ببینی حتی حاضر به این کارم نشدی اینجا دیگه کسی نگفت کسی بکشی و یا بری شعار بدی خبر مرگت ۲-۳ تا بازی میتمرگیدی خونه و تحریم میکردی ولی نه اونم در وجودمون نبود
و همین شد که حالا زنهای ســـوری بدون حجاب به راحتی به استادیوم‌های ما میرن تازه اینجا هم انقدر بی‌غیرت بودی تو همون استادیوم صدات در نیامد !
بله برادر من بله پدر من هر کسی سر و پا شاشید و صداش کلف شد مرد نیست اونی که ماها داریم آفتابه هم داره ولی ما اندازه اون آفتابه هم خاصیت تو همه این سالها نداشتیم هر کسی هم امد کاری بکنه یا مسخرش کردیم یا فحش دادیم !
حالا بیا غیرتت به رخ من بکش و بهم ۴ تا فحش بده و بـــرو به زندگی سگسی که این آخوندها برای ما ساختن ادامه بده و فقط صدات برای منو امثال من و زن و خواهر و مادرت کلفت کن فقط اینو بگم شماها تو حمان زنانه هم مرد نیستید چرا که اون زنهای ایران با همه این مصیبتهایی که ما به سرشون آوردیم بازم با ما جانوران زندگی میکنند و صداشون در نمیاد !

نوشته : بابک ایران بان
گردآورنده : میلاد سلطانپور