سالها پيش به عيادت زن جوانی كه خـودسوزی كرده بود رفتم ، با اینکه شدت جراحتش بسيار بالابود اما به راحتی حرف ميزد . از دیدن صورت خندان او كه تنها بخش پانسمان نشده در بدنش بود متعجب شدم . خوشباورانه به دكترش گفتم حالش كه خوب است و درد ندارد . جواب دقیق دكتر يادم نيست ولی واژۀ #عصب_سوخته را از میان کلماتش هرگز نتوانستم فراموش کنم چون دو روز بعد زن جوان مُرد ... جامعۀ امروز ایران دچار عصب سوختگی شده است زخمی و زخم خورده از دردهايی كه تا عمق استخوانمان را به آتش كشيده است اما انگار نبايد همچنان واقعيت را باور كنيم . باور كنيم كه جامۀ امروز ایران نياز جدی و عاجل به آسيب شناسی اجتماعی دارد ، باور كنيم كه در زير نقاب دروغين اخلاق بر ظاهر جامعه ، چه تعفّنی از اميال سركوب شده غليان ميكند ، باور كنيم كه ناديده گرفتن نيازها و نبود امكان برای تخليۀ غرايز طبيعی میتواند هر کسی را به هيولایی افسار گسيخته تبدیل کند ، باور كنيم آموزش های هشدار دهنده از سنين كودكی يک ضرورت است و تا حد بسيار زيادی میتواند اين طفل معصومان را از خطر آزار منحرفان جنسی محافظت كند ، باور كنيم سيستم آموزشی مطيع پرور جرات " نه " گفتن را از كودكان ما گرفته است ، باور كنيم كه سرپوش گذاشتن بر واقعيتهای هولناک در جامعه و ماله كشيدن بر حفرههای عميق موجود نياز به رسیدگی دارد ...
واقعيت است كه ما #عصب_سوخته شده ايم از تكرار مصيبت هاي مكرّر و مكرّر و بیدليل نيست كه مسئولین جرات اجازه تجمع برای عمومی كردن هيچ اعتراضی را نمیدهند چون خودشان از همۀ ما بهتر بوی گندی که در اثر بیتدبیری در عمق جامعه جریان دارد را احساس میکند !!
نوشته : رخشان بنى اعتماد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر