ویروسی به نام خدا


 چگونه دین فرهنگ و زندگی ما را آلوده می‌کند.
دین به طور روزمره زندگی ما را بدون اینکه متوجه باشیم تحت تأثیر قرار می‌دهد. دین "عمو نِد" (شخصیتی خیالی که ظاهراً برای افراد دعا می کند) را وادار می سازد تا ساعت های متمادی را صرف دعا کردن برای شما بکند. همسایه "تعمیدی" شما را مجبور می کند تا بخاطر ازدواج فرزندش با یک کاتولیک وی را طرد کند. دین به خواهر "پانتکوستال" (فرقه ای از مسیحیت) شما می آموزد تا برای محافظت فرزندش از جهنم وی را با اُردنگ و کتک زدن تربیت کند. دین کشیش کاتولیک را مجبور می کند که تمایلات جنسی خود را منکر شود، همچنین باعث می شود تا افراد بسیاری پول های هنگفتی را خرج نهادهای مذهبی کنند.
پس می‌بینیم که دین بر روی شما و جامعه ای که در آن زندگی می کنید، اثراتی نهان و آشکارا می گذارد. این کتاب قصد دارد که این آثار را بررسی کند. پرده ها را از پیش روی اسرار کنار زده و راه هایی را پیشنهاد کند که بر اساس آنها بتوان تصمیم هایی آگاهانه در مورد دین اتخاذ کرد.
آیا تا بحال اندیشیده اید که چه عاملی ممکن است که دین را تا این پایه قدرتمند ساخته باشد؟ چه چیز باعث می شود که افراد با وجودی که در برخی موارد اعمالی منافی دین انجام می دهند، همچنان نسبت به آن دارای اعتقادی راسخ باشند؟ چه عاملی باعث می شود که دینداران تمام نکات غیرمنطقی دین های دیگر را درک کنند در حالیکه در برابر تشخیص مکانیزم های غیرمنطقی در مورد دین خود نابینا هستند؟ دین چگونه راه خود را به سمت مناسبات سیاسی ما می گشاید؟
اگر یافتن پاسخ این سؤالات برای شما جذاب است این کتاب به شما کمک می کند تا به قدرت دین در درون خود، خانواده خود و تأثیر آن بر روی فرهنگ خود پی ببرید.
برای مدت هزاران سال دین به شکلی غیرقابل توضیح و بلامنازع درون ساختار جوامع نفوذ کرده است. کسانی که در راستای افشای دین و پرسشگری گام برداشته اند، اغلب مورد تعقیب و آزار قرار گرفته اند، کتاب هایشان سوزانده شده، از جامعه طرد و حتی اعدام شده اند.
از گالیله که در حصر خانگی قرار گرفت تا داروین که کارهایش توقیف شد و از سلمان رشدی که به دلیل انتشار آیات شیطانی به مرگ تهدید شد تا تئودور ونگوگ که به خاطر فیلم کوتاه منتقدانه اش در مورد اسلام به قتل رسید.
نقد نظرات یک کشیش یا مفتی و غیرقابل توضیح نامیدن سخنان آنان می تواند بسیار خطرناک باشد.
پیش از نظریه عفونی، ویروسی و یا انگلی بودنِ بیماری ها، پزشکان هیچ ابزاری برای شناخت مکانیزم های بیماری‌زا و چگونگی انتشار آنها نداشتند. پس ارباب‌های دین آنها را نتیجه عملکرد شیطان، گناه آدمی و ارواح خبیث می دانستند. پس از کشف میکروب ها ابزار جدید جهت شناخت بیماری ها در دسترس دانشمندان قرار گرفت. از این پس آنها می توانستند چگونگی پیدایش عفونت ها، ایمنی شناسی، همه گیر شناسی و جنبه های بیشتری از این علوم را بررسی کنند. ناگهان علت بیماری هایی که در گذشته وحشت آفرین بودند قابل درک شدند. گناهِ طاعون، تب زرد، آبله، ذات الریه، سل و سفلیس از شانه های شیطان برداشته شده و عوامل آنها در حوزه طبیعت بررسی شدند.
فیلسوفان متعددی از اسپینوزا تا ولتر و از فوئرباخ تا مارکس چراغی را در مسیری به سمت شناختن دین و کارکرد آن در جامعه افروختند. اما تنها پس از ارائه مفهوم "ویروس ذهن" از سوی ریچارد داوکینز بود که متدی شسته و رفته به دست ما رسید تا بتوانیم در برابر دین همان رویکردی را داشته باشیم که در مورد ویروس آنفولانزا داریم.
این کتاب نشان می دهد که چگونه همه ادیان در قالب های دنیای مادی می گنجند و عملکرد آنها بر روی ذهن و فرهنگ ما چگونه است و شباهت های آنها با ویروس ها، باکتری ها و انگل هایی که در بدن ما زندگی می کنند چیست.
این کتاب بسیار وام دار اندیشه های ریچارد داوکینز و دانیل دِنِت است اما یک قدم را نیز فراتر گذارده است تا نشان دهد چگونه اندیشه های انقلابی ایشان در زندگی روزمره کاربردی می شود.
مدل اولیه ای که این دو تَن توصیف کردند قادر است چرایی بنیادگرایی "عمو نِد"، چرایی رفتار جنسی کشیشِ اخراجی یک     " اَبَرکلیسا" (نویسنده به کشیش هایی اشاره دارد که به دلیل رفتار جنسی خارج از عرف خواه با کودکان و خواه با بانوان شوهردار از خدمت در کلیسا منفصل می شوند، منظور اینجا از اَبَرکلیسا، کلیساهای بزرگ کاتولیک و انجیلی است) و همچنین دلیل رویکرد تربیتی خواهرِ پانتاکوستالِ شما را در مورد فرزندش توضیح دهد. همچنین می تواند توضیح دهد که چرا نوزده نفر می توانند هواپیمایی را به ساختمان تجارت جهانی بکوبند یا چرا یک زن می تواند خود را در بازاری شلوغ در قلب بغداد منفجر کند.
به عنوان یک عضو جامعه، شما قطعاً از تلقین های مذهبی تأثیر پذیرفته اید. تربیت شما هر چه که باشد، شما در دریایی مذهبی غوطه ورید و مجبورید جرعه ای از آب آن را بنوشید. حال این کتاب کمک می کند تا بتوانید در این سفر به مناظری که معمولاً نادیده گرفته می شوند نیز نگاهی بیندازید.
دگماتیسم، عادات و باورها و گناهان مذهبی می‌توانند از راه‌ هایی که فکر آنها را هم نمی کنید شما را تحت تأثیر قرار دهند. در سال های اخیر متوجه شده ام که نقش مذهب در زندگی اجتماعی ما بسیار پررنگ تر شده است.
مذهب تلاش می کند تا خود را در رویکردهای آموزشی، سیاسی و قانونگذاری و حتی روی تابلوی اعلانات مدارس ما وارد کند بطوری که گفتگوهای منطقی در مورد مسائل حقیقی دنیای ما از جمله معضلات آموزشی، توسعه اقتصادی و فجایع و جنگ ها بسیار کمرنگ شده اند. در بیرون از مرزهای آمریکا تعصب و خشونت فرقه های بنیادگرا چنان به جهان تحمیل می شود که یک نیاز مبرم برای درک مفهوم دین و قدرت آن احساس می شود. برخی انسان های ترسناک تنفر و تعصب را در غالب پند و اندرز ارائه می کنند. در حالی که کلام آنها واقعاً بوی تصفیه نژادی می دهد. به جملاتی از این دست از رهبران شناخته شده توجه کنید:
جری فال وّل: "امیدوارم بتوانم روزی را ببینم که مدارس عمومی مانند روزهای نخستین تشکیل کشور ما برچیده شده و دیگر مدرسه ای وجود نداشته باشد. کلیساها دوباره جای مدارس را بگیرند، مسیحیان آنها را اداره کنند. و آن روز چه روز خوشی خواهد بود".
پَت رابرتسون: "صلح جهانی مستقر نخواهد شد، مگر اینکه کلیسا و مردان خدا در جایگاه رهبری جهانی قرار گیرند".
گری نورث: "هدف بلند مدت مسیحیان در سیاست، آن است که کنترل اختصاصی حق رأی را بدست گیرند. تابعیت کسانی که بطور علنی با عدم تسلیم در برابر کلیسا به محرمات الهی از جمله غسل تعمید و عشای ربانی دهن کجی می کنند، باید سلب شود. دقیقاً همانطور که در اسرائیل قدیم مرسوم بود".
رندال تری: "از شما می خواهم که اجازه بدهید موجی از غیرت شما را شستشو دهد. بگذارید موجی از کینه شما را غسل دهد. بله کینه خوب است. هدف ما پایه گذاری یک ملت مسیحی است. ما وظیفه ای انجیلی داریم. خدا ما را خوانده است تا این کشور را فتح کنیم. ما عصر مساوات را نمی خواهیم. ما جامعه چند صدا نمی خواهیم".
اسامه بن لادن: "ما به یاری خدا، از هر مسلمان معتقد به خداوند که می خواهد با اجابت خواست های او مورد مرحمت خدا قرار گیرد، می خواهیم که هر زمان و هر کجا که آمریکایی ها را یافت آنها را به قتل رسانده و اموال‌ شان را غارت کند. ما همچنین از علما، جوانان، رهبران و سربازان مسلمان می خواهیم تا به سربازان شیطانی آمریکا و متحدین پلیدش حمله ور شده و تمام حامیان آنها را مرخص کنند تا این درسی برای ایشان باشد".
در تمام این نقل قول‌ها ارمان های مشترکی از جمله تعصب، تنفر، میل به چیرگی و انحصار طلبی به چشم می خورد. هدف مهم این کتاب این است که میزان قدرت دین را در وادار کردن افراد به داشتن چنین اندیشه ها و رفتاری توضیح دهد.
فیلسوف استرالیایی جان پاسمور در جایی گفت: "زنجیری ها به زنجیر خو می گیرند. کافی‌ست زنجیرهایشان را بشکنید تا هر آینه برای امنیت از دست رفته خود دلتنگ شوند".
دین بمثابه ویروس!
مارک تواین: "ما از تکریم و ستایش همه آن چیزهایی که در خارج از قلمرو مقدسات ما جای دارند بیزاریم و این در حالی‌ست که اگر دیگران از مقدسات ما نفرت داشته باشند، دچار بهت و حیرت می شویم".
آزمون فکر!
تصور کنید در حال سخن گفتن با دوست مسیحی معتقد خود هستید. دوست شما به اندازه کافی با هوش، تحصیل کرده و با معلومات است. برای ضبط نظرات خود نیز توافق کرده اید. موضوع بحث در مورد اسلام است. در طول بحث شما عنوان می کنید که محمد یک پیامبر خود گمارده بوده است که ادعای سخن گفتن با الله و فرشتگان را نموده است. یک کتاب فاقد خطا (قرآن) نوشته است و یک بار هم با اسب از اورشلیم تا بهشت پرواز کرده است.
در طول این مناظره به توافق می رسید که محمد احتمالاً دچار توهم سخن گفتن با خدا بوده است. به توافق می رسید که قرآن شخصاً توسط محمد نگاشته شده است و نه توسط الله. برای او خنده دار به نظر می رسد که محمد آخرین پیام آور است و به جز وی همه پیامبران دیگر جعلی باشند. نه شما و نه دوست‌تان باور نمی کنید که او به تنهایی و تنها با یک اسب به حضور عرش الهی رسیده باشد. همه این داستان احمقانه به نظر می رسد و نمی توانید بپذیرید که چگونه ممکن است برخی به چنین دینی باور داشته باشند. در انتهای گفتگو شما اضافه می کنید که مسلمانان با این دین به دنیا آمده اند و انتخاب دیگری نداشته اند و هر کس که در معرض اسلام و مسیحیت قرار گرفته باشد تشخیص می دهد که مسیحیت دینی حقیقی است.
ظرف مدت چند روز نوار این مصاحبه را بر روی کاغذ پیاده می کنید. سپس تمام واژه های محمد در این مصاحبه را با واژه مسیح جایگزین می کنید. مصاحبه شما احتمالاً چیزی شبیه به این می شود:
هر دو موافق هستید که مسیح تنها یک متوهم بوده است که در تمام مدت می پنداشته در حال صحبت با یهوه است. انجیل توسط انسان ها نوشته شده است و نه توسط یهوه. هر دو موافق هستید که خنده دار است که مسیح را آخرین فرستاده خدا بدانیم و بقیه پیامبران را جعلی بپنداریم. هیچ کدام از شما نمی توانید باور کنید که مسیح از مرگ برخواسته باشد و مشکل است درک کنید که چطور برخی می توانند به چنین دینی باور داشته باشند. و در انتها به توافق می رسید که مسیحیان دین خود را انتخاب نکرده اند و با مسیحیت به دنیا آمده اند. پس هر کس که در معرض اسلام و مسیحیت قرار بگیرد، به روشنی درک می کند که اسلام یک دین حقیقی است.
حال به دوست خود بگویید که متن گفتگوی خود را بر روی کاغذ پیاده کرده اید و مایل هستید که با هم آن را مرور کنید. شروع به خواندن متن کنید و واکنش او را ببینید. فکر می کنید به جملات شما چگونه پاسخ می دهد؟ چه مدت طول می کشد تا وی در موضع دفاعی قرار گیرد؟ با چه سرعتی سعی در آغاز مباحثی پیچیده خواهد داشت که نسبت به گفتگوی پیشین خود فاقد هر گونه اساس منطقی است؟ اگر بر روی استدلال های موازی خود پافشاری کنید چه مدت طول خواهد کشید که وی با واکنشی عصبی ادامه بحث را قیچی کند؟ آیا این گفتگو ممکن است به دوستی شما خللی وارد کند؟
چنین گفتگویی را نیز می توانید با باشندگان سایر ادیان آزمون کنید. مثلاً برای مورمون ها "ژوزف اسمیت" و برای یهودیان "موسی" را در متن خود جایگزین کنید. این آزمون چگونگی کارکرد ویروس خدا را روشن می سازد. ویروسی که مغز را آلوده ساخته و جایگزین مهارت های انتقادی ذهن شما می شود. و از اثرات آن این‌ست که مهارت های شما در نقد بقیه ادیان دست نخورده باقی گذارده ولی ذهن نقاد شما را در مورد دین خود ناتوان می سازد. در ادامه همانطور که در حال بررسی رفتار ویروسی دین بر روی فرد و جامعه هستیم، این آزمون فکری را در خاطر نگاه دارید.
نشانگان پایبندی به دین!
آیا تا کنون با افرادی که به دین خاصی پایبند هستند ملاقات داشته اید؟
برخی افراد وجود دارند که به ظاهر بسیار منطقی به نظر رسیده و هیچ وابستگی خاصی به دینی ندارند. اما اگر همین فرد یکی از والدین، فرزندان و یا دوستان خود را از دست بدهد و یا خود به بیماری سختی دچار شده و یا درگیر یک سانحه شود، ظرف مدت کوتاهی، پاسخ هایی را برای تمام پرسش های زندگانی پیدا کرده، تمام آموزه ها را مطالعه نموده و با لفت و لعاب تعریف می کنند. در طول این بازه آسیب پذیری روحی، دین می تواند براحتی ذهن فرد را مصادره نماید. حتی در بسیاری از این موارد، افراد جذب گروه های بنیاد گرا می شوند.
یکی از بستگان من، اخیراً پدرش را بر اثر بیماری سرطان از دست داد. این فرد پیش از این واقعه، فردی غیر مذهبی بود. پس از مرگ پدرش، تبدیل به فردی بشدت مذهبی شده و بطور شگرفی تغییر شخصیت داده بود. بطوریکه گذراندن یک بعدازظهر در کنار وی، همراه با یک شام دلپذیر در یک رستوران، به یک جلسه خسته کننده معرفی عیسی تبدیل شد. به هیچ وجه امکان پذیر نبود، بدون پیش کشیدن مفاهیم دینی موضوعی برای بحث بیابیم. بحثی بسیار فرسایشی. بنابر این تصمیم گرفتم که دیگر او را نبینم.
دیدگاه های مذهبی و تغییر ادیان از قرن ها پیش موضوع بحث بوده اند. بدون توجه به نوع دین، مباحث مشابه بسیاری در بین ادیان قابل مشاهده است.
ویلیام جیمز بیش از یک صده پیش در کتاب "گوناگونی های تجارب مذهبی" (١٩٠٢) به این تشابهات پرداخته است. چه دلیلی باعث می شود تا پایبندی به اسلام، این همه با اعتقاد به مسیحیت مشابهت داشته باشد؟ چرا مراسم شهود یک هندو، تا این پایه به مراسم روحانی سرخپوستان آمریکایی شبیه است؟
دانش عصب شناسی نشان داده است که این تجارب می تواند با تحریک ذهن ایجاد شود. بنابر این یک تحریک ساده ذهنی می تواند موجب تجارب شگفت انگیزی شود. استفاده از گیاه پیوت (نوعی کاکتوس حاوی آلکالوئید) توسط سرخپوستان و یا استفاده از ال اس دی توسط دکتر تیموتی لیری (روانپزشک آمریکایی) مدت ها پیش این مطلب را اثبات کرده بود. اکنون می دانیم که تجارب دلپذیر و شگفت آور به احتمال بسیار زیاد پاسخ های عصبی به عوامل محیطی و ذهنی است.
بررسی تجارب نزدیک به مرگ که برای مدت قرن ها توسط برخی افراد با فرهنگ های متفاوت گزارش شده اند شباهت های بسیاری به آزمایش های تحریک عصبی دارند.
دکتر اولاف بلانک عصب شناس دانشگاه پلی تکنیک لوزان در سوئیس از تحقیقات خود در تحریک مغز اینگونه نتیجه می گیرد: "وقتی احساس بدن دچار خطا می شود، توسل به فراطبیعت می تواند بسیار دلپذیر باشد، و توضیح صحیح آن که توضیحی طبیعی‌ست، آن‌ست که مغز در تلاش است تا اطلاعات متضاد را پردازش کند".
احساساتی که برای قرون متمادی، مرموز و شگفت انگیز نام داشتند اکنون می توانند در آزمایشگاه دکتر بلانک به کمک الکترودهای متصل به مغز باز تولید شوند.
شما که هستید و با دوست من چه کرده اید؟
به نظر می رسد برخی از افرادی که دین داری را تجربه می کنند، دچار تغییر شخصیت می شوند. تا جایی که به مسائل روزمره مربوط است، آنها می توانند کاملاً آسان گیر و خوش مشرب باشند اما به مجرد اینکه در مورد ایمان خود صحبت کنند خلق و خو و رفتاری متفاوت خواهند داشت. آهنگ صدایشان عوض خواهد شد، لبخند بر لبان‌شان خواهد خشکید و در برابر پرسش های مربوط به شواهد باورهایشان در موضع دفاعی قرار خواهند گرفت. برقراری یک گفتگوی دوستانه با آنها بسیار مشکل خواهد شد. دقیقاً مانند صحنه ای از فیلم مکتبی "حمله جسد دزدها" (Invasion of the Body Snatchers) که در آن آدم های فضایی با کنترل جسم و روح انسان ها آن ها را به آدم ماشینی هایی بی احساس تبدیل می کنند.
به محض اینکه انسانی به دینی پایبند شود، وارد شدن به بحثی منطقی در مورد جنبه های غیرمنطقی باورهایش با وی بسیار مشکل خواهد بود. همانند این‌ست که چیزی به فرد حمله کرده بخشی از شخصیت وی را تسخیر می کند. چنین فردی قابلیت بحث مستقیم را از دست می دهد. مثل اینکه ارتباط هایش از طریق یک موجود مذهبی که در درون وی زندگی می کند، کانالیزه می شوند. جواب هایی از پیش تمرین شده پس می دهد. جملاتی نظیر اینکه: "خوب این یک رمز و راز است و قرار نیست ما از آن سر در بیاوریم". و یا "خدا انتظار دارد که تا دستوراتش را بدون پرسشگری اجرا کنیم". "مسیح با من سخن گفته است و می دانم که او در قلب من است". روشن است که درِ جستجو و تفحص در مورد چنین جملاتی نیز بسته است.
آلودگی مذهبی!
ریچارد داوکینز و دیگران به شباهت های بین مذهب و کنترل های رفتاری انگلی برخی از جانداران اشاره کرده اند. برای مثال دنیل دِنِت رفتار دین برای طلسم شکنی را یک رفتار انگلی می داند. من به عنوان نویسنده در صدد این نیستم که کارهای این افراد را باز معرفی کنم ولی تلاش دارم با معرفی طبیعت انگلی دین نظریاتی را ارائه دهم تا بتواند چراغ راه ما برای چگونه زیستن در این دنیای مذهب زده باشد.
به عنوان حسن ختام این بخش با استفاده از استعاره "ویروس" به گشتی در دنیای ادیان می پردازیم. ادعایی ندارم که این استعاره در همه موارد صادق است اما پتانسیل بسیاری دارد که بتوان از آن برای توصیف رفتارهای مذهبی جمعی و فردی استفاده کرد و همچنین به شک گرایان مذهبی چارچوبی داد تا بر مبنای آن بتوانند به نفوذ نامحسوس مذهب پی ببرند.
کسانی که با نظریه انقلابی "میم" (meme) ریچارد داوکینز آشنا هستند، به راحتی درک خواهند کرد که واژه ویروس تعبیر دیگری‌ست برای اشاره به "میم" مذهبی.
اما من به جای میم از واژه ویروس استفاده کرده ام زیرا ویروس ها برای همگان شناخته شده هستند و زیست شناسی آنها ابزاری مفید برای بحث ما خواهد بود. در هر صورت من بسیار مدیون دکتر داوکینز و کارهای پیشرویِ وی هستم بخصوص در مورد کتاب های پیشگامانهٔ "ژن خودخواه" و "توهم خدا.
برنامه ریزی انگلی!
داستان های علمی تخیلی پر از مثال هایی است از تسلط آدم های فضایی بر جسم و ذهن انسان ها جهت دست یابی به اهدافی خاص، اما ببینیم چنین ایده هایی چگونه وارد اینگونه داستان ها شده اند؟
حقایق می توانند از افسانه ها قدرتمندتر باشند. مثال هایی در زیست شناسی از انگل ها، ویروس ها و سایر عوامل بیماری‌زا موجود است که در آنها این عوامل مغز قربانی را هدف قرار می دهند و رفتار قربانی را کنترل می کنند. برای درک بهتر "مدل ویروسی دین"، اجازه بدهید که بیش از هر چیز به بررسی برخی از مثال های زیستی بپردازیم:
ملخ هایی که توسط نوعی کرم بنام Spinochordodes tellinii آلوده می شوند. اکثراً تمایل پیدا می کنند به درون آب، یعنی جایی که کرم چرخه تولید مثل خود را طی می کند، شیرجه بزنند. بدین‌سان است که انگل برای بقای خود موجب خودکشی میزبان می گردد.
    
ویروس "هاری"؛ نورون های تخصصی را در مغز پستاندار میزبان آلوده می کند که منجر به بروز رفتاری تهاجمی می گردد. میزبان به موجودات دیگر حمله کرده و آنها را گاز می گیرد تا ویروس بتواند خود را به میزبان دیگری انتقال دهد و بقا یابد و اگر این کار را نکند ویروس قدرت انتقال خود را از دست می دهد. پس می بینیم که چگونه ویروس مغز میزبان را که معمولاً تلف خواهد شد، بدون توجه به سلامت وی و در راستای اهداف خود کنترل می کند.
قلاب دار سر نیزه ای (Dicrocoelium) مغز مورچه را به شکلی کنترل می کند که مورچه های حامل این انگل از برگ های گیاه بالا رفته و به سوی سربرگ های گیاه می روند تا احتمال بلعیده شدنش توسط گاو بیشتر گردد. سپس انگل بلعیده شده در درون روده گاو تخم گذاری کرده و تخم ها پس از خروج از آن به کمک مدفوع، توسط حلزون ها خورده می شوند. غده های گوارشی حلزون انگل را به شکل ماده چسبناک لزجی بیرون می دهد که همین ماده دوباره بعنوان منبع جذب رطوبت توسط مورچه نوشیده خواهد شد.
در این مثال ها و مثال های بسیارِ دیگری از این دست، می بینیم که انگل ها، ویروس ها و عوامل بیماری زای دیگر جزء به جزء مغز میزبان را تسخیر کرده، کنترل می کنند. در نتیجه قادر می شوند تا بدن میزبان را در راستای کسب بیشترین میزان سود خود و بیشترین میزان آسیب به میزبان برنامه ریزی کنند.
یک مثال جالب منحصر به فرد دیگر Toxiplasma gondii است. این "پروتوزوآ" عامل آن‌ست که جوندگان حساسیت ذاتی خود را به بوی گربه از دست بدهند. این رفتار به نفع توکسی پلاسماست زیرا این انگل در بدن گربه ای که موش های واسطه را می خورند، تولید مثل می کند. گربه نیز به نوبه خود از طریق ترشحات بدن باعث گسترش انگل می شود.
"رابرت سَپُلسکی" در (نشریه) "دانشمند آمریکایی" در مارس ۲۰۰۳ می نویسد: "جوندگان آلوده توسط این انگل هنوز قادرند بقیه بوها را از هم تشخیص دهند و تنها ترس خود را بطور اختصاصی در برابر فرومون های گربه را از دست می دهند که منجر به شکار ساده تر آنها می شود".
وی اینچنین ادامه می دهد که چنین رفتاری مانند آن‌ست که انسانی با نوعی انگل مغزی آلوده شود بطوری که هیچ اثری بر روی تفکرات فرد، احساسات، نمرات درسی و علاقمندی های وی در مورد برنامه های تلویزیونی و... نگذارد، بلکه برای تکمیل کردن چرخه تولید مثل خود اشتیاق غیرقابل مقاومتی را در قربانی برای رفتن به باغ وحش، پریدن از روی حصار و تلاش برای گرفتن بوسه ای عاشقانه از زشت روترین خرس قطبی، تولید کند.
اکنون با درک چنین استراتژی کارآمدی در زیست شناسی، می توان این ایده ویروسی را به دین نیز تعمیم داد. همانطور که یک انگل ادراک مورچه را کنترل می کند، دین نیز دریافت فرد را زیر کنترل قرار می دهد.   
تصور کنید که دین ویروسی است با تمام مشخصه های منحصر به فرد خود. اگر چه ویروس اچ آی وی با ویروس سرما خوردگی متفاوت است، اما هر دو آنها موجود زنده را به شکلی تسخیر می کنند که شرایط تولید مثل خود را فراهم کنند. ادیان پنج مشخصه دارند که در همه آنها به درجات متفاوتی دیده می شوند:
۱- افراد را آلوده می کنند.
۲- آنتی بادی و یا سپری دفاعی در برابر بقیه ویروس ها ایجاد می کنند.
۳- برخی از ذهنیات و کارکردهای جسمی را کنترل می کنند و خود را به شکلی در فرد پنهان می کنند که ردیابی آنها برای فرد امکان پذیر نیست.
۴- از روش های خاصی برای گسترش ویروس استفاده می کنند.
۵- میزبان را به شکلی برنامه ریزی می کنند که ویروس را بازتولید کند.
همه ادیان کمابیش در هر کدام از این حوزه های یاد شده تأثیر گذارند. حال بگذارید نگاه نزدیک‌تری به هر کدام از این ویژگی ها بیندازیم.
فرد آلوده!
تمام ادیان کمابیش نخستین استراتژی آلوده سازی خود را بر روی تلقین های دوران کودکی بنا نهاده اند. سایر روش های آلوده سازی شامل مواردی از جمله تغییر مذهب، ارائه پیشنهاد کمک هایی از قبیل کمک های مالی، در اختیار قرار دادن فرصت های آموزشی در موسسات مذهبی و رهیافت های دیگری‌ست که در رسانه ها و در زندگی روزمره به آنها برخورد می کنیم.
ساخت دیوار دفاعی در برابر بقیه مذاهب!
وقتی مذهبی فردی را آلوده می کند (همان میزبان در اصطلاح زیست شناسی) به سرعت شروع به تولید آنتی بادی هایی علیه ویروس های رقیب می کند. برای مثال، کسی که به تازگی مسیحی تعمیدی (باپتیست) شده باشد، وارد مطالعات انجیلی می شود که انباشته از آیات و توجیهاتی پیرامون درستی گزینه های تعمیدگرایی و در عین حال موضع گیری های فراوان در برابر بقیه تفاسیر موجود از کتاب و دیگر مذهب مسیحی می شود.
در مراحل نخستین، ارائه هر چه بیشتر آنتی بادی به بدن میزبانِ تازه متدین صورتی مسابقه ای می یابد و به همین دلیل است که میزبان در برابر دیگران و بخصوص ادیان رقیب در موضع دفاعی قرار گیرد. همینطور به مجرد آلوده شدن یک فرد توسط کاتولیسیزم، فرد به ندرت برای مسلمان شدن وسوسه خواهد شد. یک قربانی مسیحیت تعمیدی نیز به ندرت ممکن است بودایی شود.
بطور کلی وقتی کودکان توسط ویروس خدایی خاص آلوده گردند، برای تمام عمر بصورت کاملاً معنی‌داری در حوالی آن دین پرسه خواهند زند. هر چند احتمال دارد که یک مسیحی تعمیدی به یک مسیحی لوترین یا مسیحی پرسبیتری تبدیل شود، ولی بسیار بعید است که به اسلام یا پاگان (ادیان باستانی) تغییر دین دهد.
برنامه ایمن سازی مذهبی برنامه ای است قدرتمند که به منظور حفاظت از کودکان در برابر تأثیرات خارجی طراحی شده است و این در یک جامعه تکثرگرا مسأله ای است مهم. ویروس نمی تواند کنترل ارتباط با بقیه ادیان موجود در محیط را در اختیار بگیرد، بنابراین ابزار پیش گیرانه ای را بکار می گیرد تا فرد را در برابر بقیه ادیان نابینا یا نفوذ ناپذیر کند. این مسأله بخصوص در مورد کودکان که سیستم ایمنی آنها هنوز تکامل نیافته است، حائز اهمیت بیشتری است.
آلودگی های مذهبی در دوران کودکی بسیار قدرتمند بوده و اصولاً اثری همیشگی در بیشتر افراد بجا می گذارند. این اثرگذاری نخستین بار توسط "کنراد لورنز" و "نیکو تینبرگن" برندگان جایزه نوبل پزشکی و زیست شناسی در سال ۱۹۷۳ تشخیص داده شد.
آنها در تحقیقات خود بر روی پرندگان و دیگر حیوانات، نشان دادند که بسیاری از حیوانات بلافاصله بعد از تولد یاد می گیرند که والدین خود را شناسایی کنند. همچنین در یک آزمایش مشهور با غازها، نشان دادند که تعویض والد واقعی با مجسمه ای شبیه به انسان منجر به اثرگذاری بر روی حافظه فرزند می شود. به طوری که پس از معرفی دوباره والدِ واقعی، جوجه غازها توانایی برنامه ریزی برای تعقیب مادر حقیقی خود را از دست داده و بجای آن به دنبال مجسمه جایگزین شده به راه می افتند.
چنین توانمندی قدرتمند و سریعی در یادگیری، در بسیاری از حیوانات حسی نیرومند و در بیشتر موارد یک سویه (برگشت ناپذیر) می باشد. احتمالا عفونت های مذهبی نیز به همین گونه عمل می کنند. به مجرد اینکه رد پای یک دین بر ذهن فردی حک می شود، دیگر آن فرد قادر نیست تا مذهب خود را به آسانی تغییر دهد. تشریفات، مراسم و سرودهای مذهبی راهی است برای چسباندن ویروس مذهب به افراد به نحوی که فرد همواره احساس تهی بودن می کند، مگر اینکه به شکلی در همان محیط و شرایط خاص مذهبی قرار بگیرد.
برنامه ریزی میزبان برای کپی کردن ویروس!
و بالاخره هر ویروس باید طوری میزبان خود را برنامه ریزی کند که آن میزبان خود بتواند ویروس را در بدن خود کپی نماید. برخی رفتارها به این منظور برنامه ریزی می شوند که انتقال ویروس از میزبانی به میزبان دیگر بخصوص فرزندان میزبان ها، تضمین شود. ایده القای گناهکار بودن از جمله این قبیل برنامه ریزی هاست، که می تواند از راه برگزاری تشریفات مذهبی تولید احساس امنیت کند. مثال هایی از این دست فراوانند: مراسم اولین عشای ربانی برای کودکان (چیزی شبیه به جشن تکلیف)، غسل تعمید، بار میتزوَه (مراسم ذهبی یهودی برای کودکان پسر)، تثبیت (پذیرش فرد بصورت دائمی در کلیسا)، دعاهای روزمره، خوانش انجیل و اقرار و اعتراف به گناه.
مصونیت های دینی!
ادوارد جنر در ١٧٩٦ نشان داد که آلوده شدن فرد با ویروس آبله گاوی احتمال ابتلا به ویروس وحشی آبله را از بین می برد. به زبان دیگر یک ویروس می تواند در برابر بقیه ویروس ها مصونیت ایجاد کند. دین نیز به همین شکل عمل می کند.
فردی که با باپتیسم آلوده شده است معمولاً در برابر ابتلا به اسلام یا کاتولیسم دارای مصونیت می گردد. بنابر این دین در یک میزبان دسته ای از مکانیزم های دفاعی را فعال می کند که از ابتلا به بقیه انواع ویروس مذهب جلوگیری می کنند. برای مثال یک باپتیست به ندرت می تواند در مطالعه قرآن به اندازه مطالعه انجیل کوشا و تلاش گر باشد. بسیاری از کاتولیک ها وقتی برای مطالعه نظرات جان وزلی (بنیانگذار کلیسای متدیست) اختصاص نمی دهند. یک مسلمان شیعه احتمالاً به فکر مطالعه مضامین پل مقدس نمی افتد و یک مسلمان سنی نیز بودیسم را احتمالاً چرند و پَرت می داند.   
ویروس خدا چنان دیوار بلندی را در برابر ذهن می سازد که بسیاری از مردم حتی توانایی اندیشیدن به بقیه مذاهب را هم از دست می دهند چه برسد به درک آنها.
از دید ناظر بی طرف رفتار گروه های متفاوت مذهبی، شبیه و همانند به نظر می رسند. برای مثال به مواعظ اوساما بن لادن و پت رابرتسن توجه کنید. هر دو فجایع طبیعی را واکنش خداوند در برابر شرارت ها و پلیدی ها می دانند. هر دو در ادیان خود بانوان را خوار و کوچک می شمارند. هر دو جهان را زیر کنترل شیطان می دانند. از دیدگاهی کلان‌تر همه ادیان بزرگ از بسیاری جهات شبیه به هم هستند. تنها با تغییر دادن چند کلمه محدود می توان موعظه ای از رابرتسن را به سادگی به خطبه ای از بن لادن تبدیل کرد. من مثال هایی از رهبران شناخته شده مذهبی آوردم اما چنین تجزیه و تحلیلی را به همین سهولت نیز می توان در مورد کلیساها و مساجد محلی بکار برد.
پس از سال ها گوش فرا دادن به سخنان کشیش های بنیادگرا، اکنون می توانم بسیاری از این دست سخنان غیرقابل باور صادره از سوی منابر را به گواه بگیرم که حتی با کوچک‌ترین صدای اعتراضی از سمت گروه های خرد گرا و هوشمند روبرو نشده اند.
هم بن لادن و هم رابرتسن دارای مغزهایی با قابلیت کارکرد کاملاً منطقی، توانایی مطالعه، یادگیری و تفکر انتقادی هستند اما ویروس خدا تعدادی از این کارکردها را غیر فعال می کند. این امر دقیقاً شبیه چگونگی عملکرد ویروس Toxiplasma gondii در از بین بردن ترس موش ها از فرومون بوی گربه است.
دیگر لازم نیست چیزی بیش از این تغییر کند! از بین رفتن توانایی تفکر انتقادی همه آن چیزی است که ویروس خدا به آن نیازمند است.
حرمت و ممنوعیت!
بخش مهمی از کنترل ویروسی را می توان در قوانین مربوط به حرمت و ممنوعیت ردیابی کرد که باورمندان را بر روی تشریفات و آیین هایی متمرکز می کند که بنیان دین را بر روی باورهای روزانه و یا حتی ساعتی مستحکم می نمایند. این چنین مواردی معمولاً در محرمات جنسی قابل مشاهده اند: برقراری رابطه جنسی پیش از ازدواج ممنوع. برقراری رابطه جنسی در هنگام قاعدگی ممنوع. همجنس گرایی ممنوع و مثال هایی از این دست. بسیاری از ادیان محرمات غذایی را نیز در دستورات خود گنجانده اند. خوردن گوشت خوک ممنوع. خوردن گوشت به جز گوشت ماهی در روزهای جمعه ممنوع. در برخی روزهای مقدس روزه داری نمایید. هر دین رهیافت های متفاوتی دارد اما همگی اهداف یکسانی را پیگیری می نمایند: حفظ تمرکز فرد آلوده بر روی محتوای مذهب و حفظ خانواده به مثابه واحد گسترش ویروس. مسلمین از راه مصادره شدید آزادی های بانوان و گسترش قدرت عناصر ذکور به منظور کنترل بانوان و خانواده، به این امر مبادرت می ورزند. کاتولیک ها همین کار را از راه مجاب کردن والدین برای تربیت فرزندان به  روش های کاتولیکی و ممنوع کردن برقراری روابط جنسی بدون ازدواج و محدود کردن آن صرفاً برای مقاصد تولید مثل انجام می دهند.
این حرمت در الزام به تجرد کشیش ها و راهبه ها به شکل بسیار شگرفی به چشم می خورد. اینجاست که ویروس از راه مجبور کردن میزبان به چشم پوشی از خاصیت توالد و تناسل خویش، خود را تکثیر می نماید. زیرا صرفاً در این صورت است که فرد می تواند تا جهت انتقال ویروس به حداکثر تعداد افراد ممکن، خود را تمام و کمال در خدمت آن قرار دهد. دقیقاً مانند ویروس هاری که مغز یک راکن را آلوده می نماید و آن را به شکلی برنامه ریزی می کند تا بقیه حیوانات را حتی به قیمت از دست دادن جان خود گاز بگیرد. ویروس کاتولیسیسم نیز کشیش را به شکلی هدایت می کند که تمام انرژی و وقت خود را صرف تکثیر ویروس نماید. چنین عملی برای ژن های آن روحانی، عملی است کشنده اما برای کلیسای کاتولیک ابزاری قدرتمند تدارک می بیند تا خود را تکثیر نماید.
روش های آلوده سازی ناقل!
ناقلین مذهب از روش های پیچیده ای برای آماده سازی و بهره برداری از توان بالقوه میزبانِ ویروس مذهب استفاده می کنند. این ناقلین می آموزند تا از روش های وعظ و خطابه که میزبان را احساساتی می نماید، استفاده کنند.  یافتن ناقل برای ویروس هزینه بَر است. بنابر این ویروس تلاش می نماید تا ناقلین موجود را تا نهایت حد ممکن حفظ کرده و آنها را تقویت نماید. چنین رویکردی در پشتیبانی کلیسا از روحانیون و وعاظ در بسیاری از رسوایی های جنسی اخیر آنان به چشم می خورد.
ناقلین می توانند حتی پس از مرگ قدرتمندتر از پیش باشند. مثال های بسیاری از ناقلین مرده موجود است: عیسی مسیح، پل، علی (فرزند خوانده محمد)، ولادیمیر ایلیچ لنین (بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی)، چگوارا (انقلابی آمریکای لاتین) و ژوزف اسمیت (بنیانگذار مورمونیسم).
مرگ ژوزف اسمیت در واقع یک رویداد مساعد برای کل جنبش ساختهٔ وی بود. سودمندی وی برای نشر ویروس تقریباً به انتهای راه خود رسیده و وی رفته رفته در حال از دست دادن جایگاه خود در مقام یک رهبر بود. اما به مجرد مردن، تبدیل به شهیدی شد که بریگام یانگ از رهبران کاریزماتیک و صاحب نام این فرقه (در کلیسای مورمون) توانست از قِبَل نام او، جماعت باورمند را از نو سر و سامان داده و شهر پارادایز در یوتا را برای ایشان بنا نهد. (و آن را به مرکز تجمع مورمن ها تبدیل نماید).
نیکوکاری تنها در خدمت ویروس!
ویروس خدا میزبان را به اشکال بسیار تخصصی برنامه ریزی می کند. تمام ویروس های خدا باورمندان به خود را ملزم به پرداخت های نقدی می نمایند، نوعی نیکوکاری دقیقاً از پیش تعریف شده. من این مفهوم را وقتی 19 ساله بودم از راه آزمون و خطا در یک کریسمس آموختم.
در آن زمان دانشجوی فقیری بودم که هزینه های تحصیل خود را شخصاً می پرداختم و برای هر دلار درآمد به سختی کار می کردم. وقتی توانستم بیست دلار برای اعانهٔ کریسمس پس‌انداز کنم، پدر و مادرم بسیار به من افتخار کردند. اشاره نکرده بودم که قصد دارم این بیست دلار را در چه راهی صرف کنم ولی طبعاً پدر و مادرم تصور می نمودند که احتمالاً قصد دارم به کلیسای خود کمکی کنم. یا حداقل به خیریه ای مربوط به کلیسا. چند هفته بعد از کریسمس، مادرم در حالیکه در آتش کنجکاوی می سوخت بالاخره پرسید: "آن بیست دلار را به کجا پرداختی؟" به او گفتم که آن را به ALCU، بنیاد مبارزه با خشکسالی پرداخته ام.
و من به سرعت یاد گرفتم که ALCU در زمره سازمان های خیریه محسوب نمی شود و خداوند آن کمک را به حساب من نخواهد نوشت. آموختم که یا همیشه باید به کلیسا یا سایر نهادهای مذهبی کمک کرد و یا کمک شما پذیرفته نخواهد شد. تا آن موقع متوجه نشده بودم که در بهشت یک بخش حسابداری نیز وجود دارد. فکر می کردم با مطالعهٔ انجیل یاد گرفته بودم قرار نیست که ما کمک های خیریهٔ خود را مانند فریسیان در بوق و کرنا کنیم. (متی 6: 4-1)
چرا این فرهنگ های عامیانه هنوز باقی هستند؟ زیرا ناقلین خوب به سختی یافت شده و توسعهٔ آنها نیازمند سرمایه گذاری های کلان است. تا زمانی که یک ناقل به طرز کارآمدی ویروس را با پول و میزبانی تغذیه می کند، قادر به بقا خواهد بود. کمی رسوایی بهای کوچکی است که ویروس برای چنین ناقل مطلوبی پرداخت می کند. کشیش های کاتولیک در ردهٔ گرانترین ناقل های موجود دسته بندی می شوند. وقتی کج رفتاری جنسی یک کشیش، آزار جنسی کودکان و برقراری رابطه دگرجنس گرایانه یا همجنس گرایانهٔ یک روحانی کلیسای کاتولیک آشکار می شود، این سرمایه گذاری ها تحت خطر قرار می گیرد.
دقیقاً به همین دلیل است که کلیسا به نسبت مؤمنین معمولی از ناقلین کشیش خود بسیار بیشتر مراقبت می کند. زیرا سر و کله زدن با یک کلیسا روی عادی بسیار راحت‌تر است تا سرمایه گذاری بر روی تولید یک ناقل (کشیش) جدید. معضل کاتولیک ها با کودک آزاری جنسی روحانیون، خود نکته قابل تأمل دیگری‌ست. حدس می زنم که پروتستان ها نیز با چنین مشکلات عمده ای در زمینه بی‌بند و باری های جنسی کشیش های خود دست در گریبانند.
دین های جهش‌زا دقیقاً مانند سامانه های بیولوژیک ادیان نیز بارها دچار جهش می شوند. جهش ها همواره رخ می دهند ولی این جهش ها به ندرت منجر به پیدایش ادیان جدید می شوند. باپتیست ها با یک جهش به جنبش باپتیستی جدیدتری تبدیل می شوند. این راه ساده ای ست که دی‌ان‌ای اصلی جنبش بدون به چالش کشیدن همهٔ محتوای آن حفظ شود. کاتولیک ها با حذف کردن ایشان جهش پیدا می کنند. راهبرد کاتولیسیسم حفظ خلوص هستهٔ دی‌ان‌ای خود و کاهش تأثیر جهش ممکن است. بنابر این، تهدید کردن دگر اندیشان به طرد، نخستین روش تصفیه و پاکسازی است، همانطور که سوزاندن تکفیر شدگان در گذشته روشی عمومی بود. این راهبردهای کاتولیک ها و باپتیست ها تا کنون بسیار نتیجه بخش بوده اند.
جهش های بیولوژیک در برخی موارد بسیار قدرتمند بوده، به نحوی که عامل بیماری‌زا از قدرتمندترین سدهای دفاعی عبور کرده و یک جمعیت را آلوده می کند. این اتفاق زمانی روی میدهد که ویروس به جمعیتی مستعد و حساس بر بخورد. چنین رهیافتی برای ادیان نیز متصور است.
در قرن شانزدهم ویروس خدای مارتین لوتر به همین شکل تعداد زیادی افراد سطحی و عامی را در شمال آلمان درگیر کرد. ویروس لوتر به قدری قدرتمند بود که بسیار سریع‌تر از آن مقداری که ویروس اصلی کاتولیسیسم در طول هزار سال گذشته جمعیت اروپا را مبتلا نمود، عمل کرد. به شکلی که به محض رها شدن در سطح جامعه به سرعت جهش یافت. جنبش آناباپتیست به موازات جنبش های اوگونوها در فرانسه، کواکرها، باپتیست های آلمان و جنبش های بسیار دیگری شکوفا شد. جمعیتی که از سوی ادیان دیگر طرد شده و عامی نیز باشد، استعداد شگرفی در حرکت به سمت نوعی جهش دست راستی و یا جهش به سمت ویروس خدایی دیگرگون دارد. هندوئیسم ویروس جهش یافتهٔ بودیسم است که قبل از میلاد مسیح جامعه هند را مبتلا کرد و هم اکنون بزرگ‌ترین ویروس خدای موجود در جهان است. اسلام نیز تنها در طول مدت دویست سال به چنین موفقیتی نائل شد.

احیای مجدد آمریکا:
اگر شما با خدمات کلیسای بنیادگرا در آمریکا آشنا باشید احتمالاً با سرود "آمریکا را احیا کنیم" آشنا هستید. این سرود در واقع اعلام نیازی‌ست از سوی مبتلایان برای دریافت یک واکسن یادآوری. هدف واکسن های یادآوری بطوری وسیع افرادی هستند که ناقل ویروس می باشند. وقتی من کودک بودم کلیسای ما هر ساله نوعی رنسانس را سامان می داد. یک واعظ میهمان در مورد جوان سازی و اعلام تعهد دوباره به کلیسا موعظه می نمود. بیشتر مردمی که نجات یافته تلقی می شدند، به نوعی  هنوز با کلیسا در ارتباط بودند. به ندرت پیش می آمد که فردی از خیابان وارد کلیسا شده و به مرتبهٔ نجات مفتخر شود.   پدیدهٔ احیای مجدد روشی انطباق‌پذیر برای قدرتمند نگاه داشتن باورهای درونی و جلوگیری از ورود و تهاجم نیروهای خارجی است.
این روش می تواند به عنوان روشی برای جلوگیری از جهش نیز بکار رود. علاوه بر آن کمک می کند تا مردم در راهی مستقیم و باریک گام بردارند. من سال های سال در دامن رسوم بنیادگرا بزرگ شده ام و این حقیقت فرصت های بسیاری را به من داده است تا شاهد چگونگی کارکرد روند احیای مجدد باشم. این روند به نسبت سایر خدمات روزمرهٔ کلیسا بیشتر بر روی احساسات فرد متمرکز است.
چنین مراسمی معمولاً توسط یک روحانی کاریزماتیک میهمان رهبری می شود. بهترین واعظ آن کسی است که بتواند بیشترین میزان احساسات را در میان جمعیت به قلیان درآورد و از این راه پول بیشتری نصیب کلیسا کرده و قربانی بیشتری برای ویروس خدا تولید نماید. در حالی که فدا کردن خود و پرداخت اعانه موضوعات اصلی جلسات احیا هستند، اما سخنران بیشتر وقت جلسه را در مورد مقاومت علیه چیزی که خود ویروس وسوسه می نامد و عواملی که می توانند موجب گمراهی دست جمعی شوند، از جمله برنامه های تلویزیونی، کتاب ها و فیلم ها صرف می کند. کل این روند می تواند به نوعی "خالص نگاه داشتن ویروس" تعبیر شود. بقیه ادیان نیز روش های خود را برای خالص سازی ویروس بکار می گیرند. کاتولیک ها از روش تجدید ازدواج بعنوان نوعی دیوان سالاری خدشه ناپذیر برای نگاه داشتن گروه بر روی مسیر استفاده می کنند. مورمن ها و شاهدان یهوه دارای سلسله مراتب منظم‌تری هستند که اعضای گروه را از راه تحریم یا اخراج گمراهان در صراط مستقیم حفظ می کنند. 
آزاد اندیشی جهشی کنترل نشده!
برخی اوقات یک جهش می تواند از کنترل خارج شود. اصرار پروتستان ها بر خواندن متن انجیل اجازه داد که مردم نتیجهٔ مورد نظر خود را فارغ از تفاسیر روحانیون و خارج از کنترل کلیسا حاصل کنند. در نتیجه تعداد زیادی جهش در اروپای پس از لوتر رخ داد. وقتی مردم قادر شدند تا خود انجیل را بخوانند، برخی از ایشان لاجرم به این نتیجه رسیدند که همهٔ سامانه تنها خانه ای بر روی آب بوده است. بسیاری از آنان برای حفظ زندگی خود دهان خویش را بستند. برخی دیگر نیز دهان به نقد مذهب و نقش آن در جامعه گشودند. این نقدهای نخستین اجداد جنبش های آزاد اندیشی نوین امروزه شمرده می شوند. آزاد اندیشان علاقمند به تجربهٔ جهانی بدون آلودگی و چشم بند مذهب هستند. این افراد معمولاً لامذهب و بوده یا وابستگی بسیار کمی به دین دارند. برخی از ایشان عارف مسلک می باشند. این دسته از راه های مختلفی آلودگی ویروس خدا را در خود کاهش داده ا از بین برده اند.
خلاصه:
رهیافت های زیست شناختی ویروس ها شباهت های اساسی با روندهای گسترش ادیان دارد. به نظر می رسد که تبادل و تغییرات مذهب افراد را آلوده می سازد. در مدل ویروسی، ویروس خدا فرد را آلوده کرده و قدرت تفکر انتقادی فرد را به تناظر مذهب وی ذایل می کند. همانطور که ویروس هاری سلسله اعصاب مرکزی را آلوده می نماید. ویروس خدا ابتدا فرد را آلوده کرده و سپس وی را در برابر بقیه ویروس ها مصون می نماید. در زیست شناسی ناقلین حامل انگل، ویروس یا پاتوژن از یک منبع به منبع دیگر شناخته می شوند. این ناقلین به روش های مشابهی عمل می کنند: کشیش ها، ائمه، مبلغین مذهبی و... ویروس را انتقال داده و افراد را آلوده می نمایند. ویروس به دقت منابع را به سمت خود هدایت کرده و در برابر ویروس های رقیب مناطق ممنوعه ای تولید می نماید.  برخی اوقات ناقلین صدمه می بینند و از دست می روند. هزینهٔ سنگین یافتن ناقلی دیگر این امر را ضروری می سازد تا به هر نحو ممکن آنگونه که در مورد حفظ کشیش های کودک آزار جنسی می بینیم، ناقلین موجود را حفظ کرد. جهش ها نیز بطور دائم تولید می شوند. در پاره ای موارد یکی از آنها مانند مارتین لوتر به سمتی سوق پیدا می کند که افراد و فرهنگ های آسیب پذیر را آلوده نماید.
نویسنده: دارل ری
برگردان: علیرضا سربازی

تنها راهِ نجاتِ ما آگاهی‌ست!


عکسِ زیر کهکشانِ راه شیری را نشان می‌دهد و سیاره ما مانند قطره‌ای‌ست افتاده در میان اقیانوس! تا به امروز دانشمندان توانسته‌اند ٢٠٠ میلیون کهکشان را شناسایی کنند!
حال ما بیائیم فرض کنیم که این دستگاه دهشت‌انگیز و شگفت‌انگیز و حدود ناپذیر، آفریننده‌ای داشته است و این آفریننده تمام کارهای خود را رها کرده و آمده در آن قطره ناچیز در میان اقیانوس، عده‌ای را پیدا کرده و نماینده خود اعلام کرده (پیغمبران) و این افتضاح و بدبختی و جنگ و دو دستگی را بوجود آورده...
یعنی آفریننده‌ای با این عظمت تا این حد بدبخت و بیچاره شده که باید یواشکی پیغام خود را در گوش یک عده‌ای بخواند و آن‌ها نیز هر آنچه خواستند از سوی آن آفریننده تحویل مردم بدهند؟
خُب برای فهمیدن این حقایق که نباید حتمن دانشمند باشیم یا مدرک دکترا داشته باشیم. کافی‌ست تعصب را از خودمان دور کنیم، شروع کنیم بدون پیش‌داوری دربارهٔ چیزهایی که از کودکی به ما آموخته‌اند، پژوهش کنیم، تحقیق کنیم، تمام جوانب باورهایمان را بررسی کنیم، "از تغییر نترسیم"، به فکر دیگران کاری نداشته باشیم.
حتی اگر تشخیص دادیم که پدر و مادر ما نمی‌توانند دست از خرافات و توهمات بردارند، آن‌ها را به حال خود بگذاریم ولی اجازه ندهیم افکار پوسیدهٔ خودشان را بر ما و نسل‌های بعدی تحمیل کنند. به نظر من، هیچ ملّتی به آزادی پایدار نخواهد رسید مگر زمانی که اکثریّت آن‌ها به آگاهی واقعی رسیده باشند.

انسان خدا را آفرید، نه برعکس!


طبق آمار انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۸٤% جمعیّت جهان، وابسته به یکی از مذاهب سازمان‌یافته هستند و به نوعی از خدا باور دارند که تا پایان سال جاری تعداد معتقدین به ۵.۹ میلیارد خواهد رسید. مسیحیان حدودن ۲ میلیارد را به خود اختصاص می‌دهند. که نیمی از این جمعیّت کاتولیک‌اند. مسلمانان رتبهٔ دوم‌اند که کمی بیشتر از ۱ میلیارد نفر هستند. هندوها تقریبن ۸۵٠ میلیون نفر... بودایی‌ها ٤٠٠ میلیون نفر هستند. و چندین هزار میلیون ادیان قوم باور و اَنیمیست (جان کرا) و دیگر خداباوران در سراسر دنیا... تقریبن ۱٠.٠٠٠ دین مشخص و متمایز در کل جهان وجود دارد که تمام آن‌ها به شاخه‌های فرعی و جزیی تقسیم می‌شوند. به عنوان مثال مسیحیان که تقریبن به ۳٤.٠٠٠ مذهب مختلف تقسیم‌بندی شده‌اند.
از منظر یک محقق، این آمار و درصدها به شدّت نیازمند توضیح است که چرا بسیاری از انسان‌ها به این چیزها اعتقاد دارند! اما از دیدگاه یک شکاک، همان کاری که من می‌کنم... از کجا معلوم که افرادی که این طرف سالن نشسته‌اند، خدایِ حقیقی و دینِ حقیقی را انتخاب کرده‌اند و میلیاردها انسانی که به چیزهایی که این عده (مسیحیان حاضر در سالن) به آن معتقد هستند، باور ندارند، همه در اشتباه هستند؟ امشب که از اینجا رفتید، همین سؤال را از خودتان بپرسید.
چه دلایلی وجود دارد که این عده، خدا و دین واقعی را پیدا کردند و ده‌ها میلیارد نفر که قبل از ظهور عیسی‌مسیح زندگی می‌کردند، کسایی که اصلن چیزی در مورد عیسی‌مسیح نشنیده بودند و ده‌ها میلیارد نفر انسانی که از بعد از تولد عیسی زندگی کردند به عیسی اعتقادی ندارند. تمامِ این افراد انتخابِ اشتباهی دارند و اشتباه فکر می‌کنند؟ یا این احتمال بیشتر است که تمامِ این ادیان و خداباوری‌ها به صورت اجتماعی و روانی بنا شده؟ هیچ‌کدام‌شان طبق مفهوم واقعیّت و هستی‌شناسی درست نیستند و تمام‌شان بر همین اساس پایه‌ریزی و ساخته شده‌اند.
تمامِ ادیان و خداباوری‌ها طبق مفهمومِ واقعیّت و هستی‌شناسی نادرست‌اند و تمام‌شان به صورت اجتماعی و روانی بنا شده‌اند. در طول دقایقی که در اختیار دارم، برای اثبات این ادعا، دو مدرک و دلیل ارائه می‌دهم که انسان، خدا و دین را آفرید، نه برعکس!
اولین مدرک، نظریه فرگشتی‌ست. دومین مدرک، روان شناسی اجتماعی، اسطوره‌شناسی و دین‌شناسی تطبیقی‌ست.
۱) ما خیلی قدمت داریم. داستان (پیدایش) ما بر می‌گردد به میلیون‌ها سال پیش. خودتان را به عقب برگردانید، مثلن ۳.۵ میلیون سال پیش. یک هومونید (کپی بزرگ) در دشت های افریقا، یک جنوبی کپی عفاری، اسم‌ت لوسی‌ست. یک صدای خش‌خش بین سبزه‌ها می‌شنوی. آیا این یک مهاجم و شکارچیِ خطرناک‌ست یا فقط یک باد است؟
حالا اگر شما فکر کردی که آن صدای خش‌خش بین سبزه‌ها یک مهاجم خطرناک‌ست ولی معلوم شود که فقط باد بوده است، شما دچارِ خطایِ نوع اول شده‌ای، "مثبتِ کاذب". شما فکر کرده‌ای که "الف" به "ب" ربط داشته ولی اشتباه کرده‌ای. این نسبتن یک خطایِ بی‌خطر است، شما فقط هوشیارتر، مراقب‌تر و رمنده‌تر می‌شوی، مثل تمامِ حیواناتی که امروز در مرغزارهای افریقا می‌بینیم.
از طرف دیگر، اگر فکر کردی که صدای خش‌خش فقط صدای باد بوده و بعد بفهمی که در واقع یک مهاجم و شکارچی خطرناک بوده است، شما به غذایِ مهاجمِ خطرناک تبدیل شده‌ای. تبریک می‌گویم، شما برندهٔ جایزهٔ داروین شدی چونکه قبل از اینکه تولید مثل کنی، به موقع خودت را از خزانهٔ ژنی حذف کردی! ما نوادگان آن‌هایی هستیم که به احتمال زیاد خطایِ نوع اول را به جای خطایِ نوع دوم انجام داده‌اند. مثبتِ کاذب به جایِ منفیِ کاذب.
حالا چرا تو نمی‌توانی در چمن‌ها بنشینی و اطلاعات بیشتری جمع کنی تا بفهمی منشاء صدا دقیقن چه چیزی می‌تواند باشد؟ چونکه مهاجمان و شکارچیان در آن حوالی صبر نمی‌کنند تا طعمه اطلاعات بیشتری کسب کند. برای همین‌ست که مخفیانه کمین می‌کنند و به یکباره شکار خودشان را گیر می‌اندازند. پس ما این تمایل و خوی طبیعی را برای گرفتن تصمیمات لحظه‌ای پرورش دادیم.
قاعدهٔ سرانگشتی این‌ست که فکر کنیم تمامِ صداهای خش‌خشی که در میان سبزه‌ها به گوش می‌رسد یک شکارچی و مهاجم خطرناک‌ست، نه باد. فقط برای اینکه آمادگیِ مقابله با حملهٔ احتمالیِ شکارچی را داشته باشیم.
فرض کنید تمام چیزهایی که می‌خوانید، می‌شنوید و می‌بینید حقیقی و واقعی‌ست‌. حالا چه فرقی بین باد و مهاجم خطرناک‌ست؟
باد یک نیرویِ بی‌جان‌ست ولی مهاجمِ خطرناک یک عامل و نیرویِ با قصد و هدف‌ست. قصدش خوردن من‌ست و این احتمالن چیزِ خوبی نمی‌تواند باشد. پس ما این قابلیّت هم پرورش دادیم که نه تنها این خصوصیّات و الگوها را پیدا کنیم و یک خطا را به جای یک خطایِ دیگر انجام بدهیم، به فرض اینکه همه چیز حقیقی و واقعی‌ست‌، بلکه ما عامل و نیروی با قصد و هدف را هم در این الگوها قرار دادیم.
ما فقط فکر نمی‌کنیم که همه‌چیز حقیقی و واقعی‌ست، بلکه فکر می‌کنیم جان هم دارد، زنده هم هست حتی اگر غیر قابل مشاهده باشد. ما امروز مدارک و مستندات زیادی به واسطهٔ روان‌شناسی شناختی داریم که شکل‌گیری این موضوع از زمان بچگی شروع می‌شود، حتی می‌شود گفت شروع‌ش از سن دو یا سه سالگی‌ست.
فقط نتیجه‌گیری یکی از بسیاری از آزمایشاتی که انجام شده را به شما می‌گویم. پژوهش جِسی برینکز روی کودکان. کودکانی را به اتاق آورد که در آنجا توپ‌هایی بود که قسمت چسبنده‌ای داشتند که این توپ‌ها را به تخته دارت پرتاب می‌کنی و توپ‌ها به این تخته می‌چسبند، این کاری بود که بچه‌ها باید انجام می‌دادند.
بچه‌ها را وارد اتاق کردند ولی بچه‌ها نباید توپ را عادی پرتاب می‌کردند، باید پشت‌شان را به تخته دارت می‌کردند و توپ را پرتاب می‌کردند. در نتیجه به سختی این کار را انجام می‌دادند، همان‌طوری که برای همهٔ ما انجام این کار سخت‌ست. سپس آزمایش‌کننده از اتاق خارج شد و به بچه‌ها گفت نهایت تلاش‌تان را بکنید و نتیجه را به من بگوئید. خُب معلوم‌ست دیگر، بچه‌ها هم توپ را گرفتند و رفتند جلوی تخته دارت و توپ‌ها را به تخته چسباندند.
قسمت دوم این آزمایش، کودکان خردسال را وارد یک اتاق کردند و به این کودکان گفتند در کنار این تخته دارت یک صندلی قرار دارد، روی این صندلی "پرنسس آن" نشسته، این یک پرنسس نامریی‌ست و می‌تواند تمامِ کارهای شما را ببیند. آزمایش‌کننده اتاق را ترک می‌کند و بچه‌ها هم دیگر برای تقلب، به تخته دارت نزدیک نشدند.
سایهٔ اجبار و اجرا... القاء نیرویِ وجودیِ غیر قابل مشاهده که روی صندلی نشسته و رفتار و حرکات ما را می‌بیند. وجودی که رفتارهایِ اخلاقیِ ما را پیگیری و دنبال می‌کند. این قابلیّت از دوران کودکی شروع به شکل‌گیری می‌کند. مغز ما این قابلیّت را برای شناختِ این نیروها پرورش داده. این خداباوریِ اوّلیه در ابتدایِ زندگی‌ست.
حالا دومین مدرک، اتفاقی که بین پنج تا هفت هزار سال پیش افتاد... عقاید جان‌گرایانه (اَنیمیسم) و باور به خدایانِ اساطیری و ادیانِ اجتماعی رشد و نمو کرد که به ما به عنوانِ یک گونه پستاندارِ اجتماعی برای هم‌زیستی کمک کند. این عقاید با رشد جمعیّت از چند ده به چند صد نفر به هزاران و ده‌ها هزار، به هزاران میلیون نفر و جامعهٔ دولتی شروع به تفکیک‌شدن کرد. از طایفه و قبیله گرفته تا دولت و حکومت. ما به یک نیرو با رسمیّت بیشتر برای کنترل رفتار و اجرایِ قوانینِ همکاریِ اجتماعی نیاز داشتیم. دو نهاد برای این منظور به وجود آمد. دولت و دین.
دولت می‌گوید این لیستِ قوانین‌ هست و برای همه یکسان‌ست و این‌هم مجازات‌هایی‌ هست که در صورت سرپیچی از قوانین، اعمال می‌شود.
دین می‌گوید اگر از قوانینِ سرپیچی کردی و گیر نیافتادی و خیال کردی که سر دولت را کلاه گذاشتی، نه اشتباه فکر کردی، یک جفت چشم در آسمان‌هاست که همه‌چیز را می‌بیند، به همه‌چیز واقف‌ست و آن دنیا عدالت اجرا می‌شود. این یک نیروی بسیار قدرتمند برای کنترل اجتماع‌ست. وقتی که می‌توانی این برنامه را روی بچه‌ها پیاده کنی پس همین کار را هم می‌توانی با بزرگ‌سالان بکنی. همان کاری که کلیساها می‌کنند‌. پس این شیوهٔ امروزی و نوین‌ست.
حالا در مورد دومین مدرک در خصوصِ نمودِ اجتماعی و دین‌شناسیِ تطبیقی‌... با یک حساب سرانگشتی که فقط دقیق‌تر از یک حدس‌ست و با توجه به اهمیّت درستیِ این داده‌ها به راحتی می‌توان نتیجه گرفت که در ده‌هزار سالِ گذشته، تقریبن ده‌هزار دینِ مختلف و تقریبن هزار خدایِ متفاوت وجود داشته...
باز هم این سؤال دیگری‌ست که باید از خودتان بپرسید. بسته به اینکه امشب با چه ذهنیّت و باوری این سالن را ترک می‌کنید، چه دلیل و احتمالی وجود دارد که یهوه، خدایِ یکتا و حقیقی‌ست و آمون را، افرودیته، اپولو، بعل، برهمن، کانش، ایزیس، میترا، ازیریس، ثور، ویشنو، وانتون، زئوس و بقیهٔ ۹۸۶ خدایِ دیگر، خدایانِ ساختگی و قلابی هستند؟ شماها نسبت به تمامیِ خدایانی که نام بُردم مثلِ من آتئیست و ناباور هستید. فقط بعضی از ما به یک خدا بیشتر معتقدیم.
حالا به این فکر کنید، این هم یک آزمایشِ فکریِ دیگر است. اگر شما در قرن بیستم، اتّفاقی مثلن در امریکا یا انگلیس متولد شده بودید، شانسِ بسیار بالایی وجود داشت که امروز به یهوه به عنوان خالقِ توانا و عالمِ مطلق معتقد بودید که در قالبِ عیسی ناصری ظهور کرد و خودش را نشان داد. اگر در قرن بیستم به طور اتّفاقی در هند متولد شده بودید، به احتمال زیاد امروز هندو بودید، کسانی که معتقد هستند برهمن خدایِ تغییرناپذیر، لایتناهی و برتر است و اوست که خالقِ ماده، زمان و فضاست و به شکل و در قالب کانش در زمین ظهور کرده، همان فیل آبی‌رنگی که در هند از تمامِ خدایانِ دیگر، بیشتر پرستش می‌شود. برای یک انسان‌شناس در سیارهٔ بهرام، تمامِ این خدایانِ غیر قابل تشخیص هستند. درست‌ست که هر کدام‌شان تک‌تک باهم فرق دارند ولی اگر با دیدِ وسیع‌تری نگاه کنیم همهٔ این‌ها غیر قابل تشخیص هستند.
حتی بینِ سه دینِ بزرگ ابراهیمی، چه کسی می‌تواند بگوید کدام یک درست‌ست؟ مسیحیان بر این باورند عیسی‌مسیح نجات‌دهنده است و باید مسیح را به عنوان نجات‌دهنده برای راه‌یافتن به بهشت ابدی بپذیری. یهودیان عیسی‌مسیح را به عنوانِ نجات‌دهنده قبول ندارند، همین‌طور مسلمانان.
در واقع تقریبن دو میلیارد از ۵.۹ میلیارد انسان خداباور در جهان، عیسی را به عنوان نجات‌دهنده قبول ندارند! خُب حالا چه اتّفاقی برای این عده می‌افتد؟ آیا فقط مسیحیان درست فکر می‌کنند و بقیهٔ افرادِ خوبی که به همان اندازه و با همان تعصب شدید، نجات‌دهنده بودنِ عیسی را رد می‌کنند، در اشتباه هستند؟
مسیحیان اعتقاد دارند که انجیل بشارت دربارهٔ مسیح‌ست و توسط خداوند به انسان داده شده است. مسلمانان اعتقاد دارند که قرآن کلامِ حقِ خداوند است. مایهٔ تأسف‌ست که خالق هستی بیشتر از یک کتاب مقدس و آن‌هم در تضاد با هم نوشته! مسیحیان اعتقاد دارند که مسیح آخرین فرستادهٔ خداوند است، مسلمانان اعتقاد دارند که محمد آخرین فرستادهٔ خداوند است، مورمون‌ها اعتقاد دارند که جوزف‌اسمیت آخرین فرستادهٔ خداوند است و با همین رویه کمی جلوتر می‌رویم. ساینتالوژیست‌ها اعتقاد دارند که نویسندهٔ داستان‌های علمی تخیلی اِل‌ران‌هابرد آخرین فرستادهٔ خداوند است. پیغمبران بسیار و وقتِ ما کم!
افسانه‌های سیل، این افسانه در طول تاریخ بسیار متدوال‌ست، تاریخ‌ش برمی‌گردد به چندین قرن قبل از داستان طوفانِ نوحی که در انجیل آمده. دورهٔ حماسهٔ گیلکامش که در حوالی ۱۸۰۰ BC نوشته شده‌.
هشدار این سیل توسط خدایِ زمین "ایئا" (یکی از خدایان بابل) داده شد. قرار بود خدایانِ دیگر، هستی را در زمین توسط یک سیل نابود کنند. ایئا به اوتنا پیشتیم طرز ساخت یک کشتی را به شکل مکعب را یاد می‌دهد. مکعب! ۱۲۰ مکعب در دو طرف کشتی بکار برده شد و به طور تقریبی طول کشتی ۱۸۰ پا بود. این کشتی ۷ طبقه داشت و هر طبقه به ۹ قسمت تقسیم شده بود که باید یک جفت از تمام حیوانات به داخل کشتی آورده می‌شد.
افسانهٔ تولد از مادر باکره هم به همین صورت در ادوار مختلف و در تمام دنیا شروع و پخش شد. در بین کسانی که ادعا کردند که بدونِ همراهی معمول و متداول دودمان پدری آبستن شدند. دیونوسوس، پورسوس، بودا، اتس، کاریشنا، هورس، مرکوری، راملس و البته عیسی‌مسیح.
تشابهات دیونوسوس، خدایِ یونان باستان (خدایِ شراب) و عیسی ناصری را باهم مقایسه کنید. گفته می‌شود که هر دویِ این‌ها از مادری باکره متولد شدند، مادری فانی و زمینی اما پدر ایشان صاحب و سلطانِ بهشت بوده. هر دویِ این‌ها ظاهرن پس از مرگ زنده شدند، آب را به شراب تبدیل کردند. هر دویِ این‌ها خوردنِ گوشتِ بدن خالق و نوشیدنِ خونِ خالق را معرفی و توصیه کردند و ادعا کردند که نجات‌دهنده و آزاد کنندهٔ انسان‌ها هستند.
افسانهٔ سیل برای اولین بار در کتاب‌های مسیحیان نوشته نشده، همچنین افسانهٔ بکرزایی (متولد شدن از مادرِ باکره)، همچنین افسانهٔ قیام عیسی از مردگان. ازیریس، خدایِ مصرِ باستان، ایزدِ جهان زمینی، مرگ و حاصل‌خیزی یکی از قدیمی‌ترین خدایانی‌ست که تا امروز می‌شناسم. ازیریس اولین بار حدودن در ۲۴۰۰ BC در متون اهرام ظاهر می‌شود. ۲۴۰۰، یعنی قبل از آن یکی خدا که تا آن‌زمان، پیروی از وی بخوبی برقرار شده بود. او در بسیاری از نقاط جغرافیایی تا زمان سرکوب اجباری توسط دین پاکانی در اوائل دورهٔ مسیحیت، پرستیده می‌شد. ازیریس نه تنها رهایی‌بخش و دادرسی رحیم برای مردگان و زندگی پس از مرگ بود، بلکه مرتبط با حاصل‌خیزی و باروری و به طور برجسته و قابل ملاحظه‌ای برای جغرافیا، طغیان‌های سالانهٔ رود نیل‌ست.
در ضمن یک ارتباطِ جغرافیایی بین افسانهٔ سیل و بخش عمدهٔ آب‌هایی که باعث سیل می‌شود هم وجود دارد. یعنی یک سیل فراگیر نبوده، این سیل‌ها فقط در منطقه‌ای که زندگی می‌کردند، می‌آمده.
خودِ پادشاهانِ مصر در قضیه مرگ هم بطور تفکیک‌ناپذیری با ازیریس مرتبط بوده‌اند. به عنوان مثال هنگامی که ازیریس پس از مرگ دوباره زنده شد، پادشاهان مصر هم همراه او بودند. در زمان پادشاهی جدید، نه تنها فراعنه، بلکه مردان و زنان فناپذیری که اهرام مصر را ساختند هم پس از مرگ زنده شدند.
داستان از این قرار بوده. فراعنه به این نتیجه رسیده بودند که اگر به کارگرها وعدهٔ زندگی جاودانه بدهند، این کارگرها بیشتر کار می‌کنند و دیگر نیازی نیست که به آن‌ها دستمزد زیادی بدهند.
مارکس این موضوع را خوب فهمید، البته بین معدود چیزهایی که خوب فهمیده یکی‌ش همین بود، افیون توده‌ها. توده‌ها هیچ احتیاجی به وعده‌های پس از مرگ ندارند، مردم احتیاج به وسائل امرار معاش، همین حالا و در این دنیا دارند، مشکل دین همین‌ست! خب پس این مسائل از اینجا می‌آید.
اول به عنوان یکی از فراعنه، یک رهبر و یک پیشوا، زندگی ابدی را برای خودت می‌خواهی، گورِ پدرِ مردم! بعد متوجه می‌شوی که مردم بیشتر هم کار می‌کنند، بیشتر هم از تو حمایت می‌کنند اگر به آن‌ها وعده‌ٔ زندگیِ جاودانه بدهی.
مدت زیادی از به صلیب‌کشیدنِ مسیح نگذشته بود که مسیحِ دیگری طلوع کرد، بلیناسِ حکیم یا اپولونیوس تیانایی که هوادارانِ وی ادعا کردند که او پسر خدا بوده. ادعا کردند که او می‌تواند از درهای بسته عبور کند، بیماران را شفا بخشد، ارواح خبیث را براند و دختر مُرده‌ای را هم زنده کرده است. او متهم به جادوگری شد، به رُم فرستاده شد، قبل از زمان برگزاری دادگاه به زندان افکنده شد اما در همین حین از زندان گریخت. پس از مرگ‌ش هواداران‌ش ادعا کردند که وی بر آن‌ها ظاهر شده و سپس به سوی بهشت صعود کرده است. این رستگاری بعد از ذلیل‌شدن و تحتِ ستم قرار گرفتن، یک داستان متدوال در کل تاریخ‌ست و جوانب روانی‌ که پشتِ این قضیه هست را می‌توانید درک کنید.
امریکایی‌های بومی در سال ۱۸۹۰، یک داستان مسیحِ موعود را که پیغمبرش یک پاپوتی شمالی بود، راه انداختند... وُوُکا کسی که خدا را می‌دید، که فکر می‌کردند مسیحِ موعود یا پیام‌رسانِ عیسی‌مسیح‌ است. وعده می‌دادند که تمامِ بوفالوها برمی‌گردند و تمامِ سفیدپوست‌ها امریکا را ترک می‌کنند و به اروپا برمی‌گردند و زندگی دوباره زیبا خواهد شد. این کاری‌ست که مردمِ ستمدیده می‌کنند، از خودشان داستان می‌سازند تا احساس بهتری کنند.
اغلب این ادعا مطرح می‌شود که تو نمی‌توانی خلاف‌ش را ثابت کنی، که آتئیست‌ها نمی‌توانند ثابت کنند خدا وجود ندارد، ولی در عوض من می‌توانم ثابت کنم که انسان، خدایان و ادیان را آفرید که همین الان هم این کار را کردم.
هنوز هم پنجاه داستانِ دیگر از این قبیل وجود دارد که می‌توانم در موردشان حرف بزنم، مثلِ مکان جغرافیایی، زمانِ تولد، انسان‌شناسیِ دین، روان‌شناسیِ دین، جامعه‌شناسیِ دین که ما دقیقن می‌دانیم این مسائل چه جوری شکل می‌گیرد تا نورولوژی، دانشِ عصب‌شناسیِ دین.
ما می‌دانیم که مردمِ سازندهٔ این داستان‌ها هستند. البته که می‌توانید با این استدلال بگوئید که خُب خدا این برنامهٔ خدایی را در مغز ما قرار داده که بتواند با ما حرف بزند، پس چطوری‌ست که هر کدام از ما با یک خدایِ متفاوت حرف می‌زنیم و ارتباط برقرار می‌کنیم؟ آیا یک گله خدا آن بالا وجود دارد و سرِ مغز و فکر ما باهم رقابت می‌کنند؟ پس چرا همان‌طور که دن بارکر به آن اشاره کرد، این‌همه اختلاف بینِ باورمندان وجود دارد؟ چرا؟
پس نتیجه‌گیری حرف‌های من، همان‌طوری که از شما حضار خواستم که در موردش فکر کنید، این‌ست که کدام احتمال بیشتری دارد؟ کاملن واضح و روشن‌ست که تمامِ خدایان دیگر که شماها به آن معتقد نیستید، به نظر شما ساختگی و جعلی هستند، پس درخواست من از شما این‌ست که فقط به یک خدایِ بیشتر، به یک خدایِ اضافه فکر کنید. مرسی!
مایکل شرمر

فلسفه دربارهٔ بدی چه می‌گوید؟


داستایفسکی می‌گوید با واقعیت بدی باید ساخت زیرا اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که می‌شود به بدی خاتمه داد. به عنوان نمونه هریک از ما خود تفتیش‌گر و خبرچین دیگری هستیم. همیشه در جامعه یک مشت انسان مانند یک گله تشکیل خواهد شد و پیوسته در تبعیّت و تسلیم خواهد بود. جامعه به آن‌ها یک خوشبختی راحت و ساده خواهد داد و آنهم خوشبختی مخصوص مخلوقان ضعیف.
در شرایط رفتار گله‌وار و تهی از اندیشه، بسیاری از متجاوزان و وحشیان عادی پرورش پیدا می‌کنند. بقول هانا آرنت در همین لحظه تهی‌ست که بدی زائیده می‌شود. حقیقت این‌ست که همین لحظهٔ تهی‌ست که مردم گله شده را شیفته خود می‌کند و فانتاسم‌ها و عقده‌های او را آبیاری می‌کند. در جامعه به راستی آدم‌کشان حرفه‌ای نمی‌دانند چرا می‌کشند ولی می‌کشند. جامعه، آدم‌کشان را دارای هوش ویژه می‌داند و در مورد آن‌ها هیاهو بپا می‌کنند حال آنکه این قاتلان فاقد این هوش هستند و از تمایل نارسیسیک خود پیروی می‌کنند. آدم‌کشان در اردوگاه نازی‌ها و شکنجه‌گران گولاک سیبری و شکنجه‌گران اسلامی در زندان حکومت الهی، زیر مکانیسم‌های ایدئولوژیک و دینی بودند و در ضمن زیر فرمان امیال غریزی خود قرار داشتند.
آیا می‌توان بدی را دوست داشت و به زشتی علاقه داشت؟ افراد سادیست و شکنجه‌گران و آدم‌کشان حرفه‌ای دست‌خوش نوعی میل برای آزار رساندن و زخم زدن هستند. ولی همین ویژگی گاه به سراغ افراد دیگر می‌رود که در این گروه‌بندی اجتماعی قرار ندارند.
نیچه می‌گوید تا کنون تردید نکرده‌ایم که به انسان "خوب" نسبت به انسان "بد" ارزشی برتر ببخشیم. ارزشی برتر که به معنای ترقی و فایده و رفاه عمومی انسان و آینده اوست. حال یک لحظه فکر کنیم که ماجرا درست برعکس آن‌ست. این گفتهٔ نیچه حقیقتی هول‌انگیز است، هر چند که احتیاط در نتیجه‌گیری لازم‌ست.
اسپینوزا می‌گفت: کینه هرگز خوب نیست و سارتر می‌گفت: هر جنایتی همیشه کمی شورش در خود دارد و هر جنایت همیشه توأم با فکر است.
"سیمون وی" در کتاب "تفکرات دربارهٔ وحشی‌گری" می‌نویسد هنگامی که یک گروه انسانی معتقد است که حامل تمدن می‌باشد، این اعتقاد در اولین فرصت چه بسا شرایطی بوجود آورد که همین گروه به وحشی‌گری و تجاوز بپردازد. گفتهٔ سیمون وی در تاریخ تجربه شده است و قدرت‌ها و نیروهای "حامل تمدن" به وحشی‌گری دست زده‌اند. توسعهٔ برده‌داری در آفریقا و آمریکا و کشتار در ویتنام و آفریقا و آمریکا، تجلی این امر بوده است.
زیگموند فروید از نگاهی فلسفی و روانکاوانه معتقد است که انسان یک حیوان وحشی برای انسان‌ست. فروید در کتاب "بحران در تمدن" می‌نویسد مسیحیت به انسان می‌گوید فرد دیگر را مانند خود دوست بدار. فروید در نقد این دیدگاه می‌نویسد این گفته در تناقض با طبیعت ژرف انسان‌ست، زیرا انسان‌ها دارای غریزه‌های خشونت‌گر بوده و حاوی پولسیون مرگ هستند. جامعه تلاش می‌کند به این امیال غریزی کم و بیش جهت دهد. ولی تاریخ و اجتماع نشان می‌دهد که انسان فقط یک فرد لطیف که به عشق علاقه دارد نیست، او دارای غرایزی‌ست که دربرگیرندهٔ تهاجم نسبت به دیگری‌ست. دیگری برای او فقط یک کمک و یک وسیلهٔ جنسی نیست، بلکه دیگری برای او در ضمن فرصتی برای اجرای تندخویی و وحشی‌گری‌ست. سوءاستفاده از نیروی کار دیگری، بهره‌گیری جنسی بدون توافق دیگری، تصاحب اموال دیگری، خوار نمودن دیگری، عذاب دادن دیگری، له کردن دیگری و حتی کشتن دیگری، در رفتار انسان مستتر است. این تندخویی و وحشی‌گری در انتظار یک بهانه و فرصت‌ست و در شرایط و لحظه‌ای به اشکال گوناگون انرژی روانی به حرکت درمی‌آید و این رفتار تهاجمی عمل می‌کند. به همین دلیل جامعهٔ متمدن همیشه مورد تهدید قرار گرفته و جامعهٔ انسانی پاره و گسیخته می‌شود.
در برابر این طبیعت انسانی، عشق و دوستی و قانون همیشه کارساز نیست. انسان بدی را می‌سازد و بطور مسلم جامعه در آن نقش ایفا می‌کند. چگونه باید عمل کرد تا این طبیعت انسانی تربیت شود و تا حدودی مهار شود؟
گردآورنده : میلاد سلطانپور