طبق آمار انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۸٤% جمعیّت جهان، وابسته به یکی از مذاهب سازمانیافته هستند و به نوعی از خدا باور دارند که تا پایان سال جاری تعداد معتقدین به ۵.۹ میلیارد خواهد رسید. مسیحیان حدودن ۲ میلیارد را به خود اختصاص میدهند. که نیمی از این جمعیّت کاتولیکاند. مسلمانان رتبهٔ دوماند که کمی بیشتر از ۱ میلیارد نفر هستند. هندوها تقریبن ۸۵٠ میلیون نفر... بوداییها ٤٠٠ میلیون نفر هستند. و چندین هزار میلیون ادیان قوم باور و اَنیمیست (جان کرا) و دیگر خداباوران در سراسر دنیا... تقریبن ۱٠.٠٠٠ دین مشخص و متمایز در کل جهان وجود دارد که تمام آنها به شاخههای فرعی و جزیی تقسیم میشوند. به عنوان مثال مسیحیان که تقریبن به ۳٤.٠٠٠ مذهب مختلف تقسیمبندی شدهاند.
از منظر یک محقق، این آمار و درصدها به شدّت نیازمند توضیح است که چرا بسیاری از انسانها به این چیزها اعتقاد دارند! اما از دیدگاه یک شکاک، همان کاری که من میکنم... از کجا معلوم که افرادی که این طرف سالن نشستهاند، خدایِ حقیقی و دینِ حقیقی را انتخاب کردهاند و میلیاردها انسانی که به چیزهایی که این عده (مسیحیان حاضر در سالن) به آن معتقد هستند، باور ندارند، همه در اشتباه هستند؟ امشب که از اینجا رفتید، همین سؤال را از خودتان بپرسید.
چه دلایلی وجود دارد که این عده، خدا و دین واقعی را پیدا کردند و دهها میلیارد نفر که قبل از ظهور عیسیمسیح زندگی میکردند، کسایی که اصلن چیزی در مورد عیسیمسیح نشنیده بودند و دهها میلیارد نفر انسانی که از بعد از تولد عیسی زندگی کردند به عیسی اعتقادی ندارند. تمامِ این افراد انتخابِ اشتباهی دارند و اشتباه فکر میکنند؟ یا این احتمال بیشتر است که تمامِ این ادیان و خداباوریها به صورت اجتماعی و روانی بنا شده؟ هیچکدامشان طبق مفهوم واقعیّت و هستیشناسی درست نیستند و تمامشان بر همین اساس پایهریزی و ساخته شدهاند.
تمامِ ادیان و خداباوریها طبق مفهمومِ واقعیّت و هستیشناسی نادرستاند و تمامشان به صورت اجتماعی و روانی بنا شدهاند. در طول دقایقی که در اختیار دارم، برای اثبات این ادعا، دو مدرک و دلیل ارائه میدهم که انسان، خدا و دین را آفرید، نه برعکس!
اولین مدرک، نظریه فرگشتیست. دومین مدرک، روان شناسی اجتماعی، اسطورهشناسی و دینشناسی تطبیقیست.
۱) ما خیلی قدمت داریم. داستان (پیدایش) ما بر میگردد به میلیونها سال پیش. خودتان را به عقب برگردانید، مثلن ۳.۵ میلیون سال پیش. یک هومونید (کپی بزرگ) در دشت های افریقا، یک جنوبی کپی عفاری، اسمت لوسیست. یک صدای خشخش بین سبزهها میشنوی. آیا این یک مهاجم و شکارچیِ خطرناکست یا فقط یک باد است؟
حالا اگر شما فکر کردی که آن صدای خشخش بین سبزهها یک مهاجم خطرناکست ولی معلوم شود که فقط باد بوده است، شما دچارِ خطایِ نوع اول شدهای، "مثبتِ کاذب". شما فکر کردهای که "الف" به "ب" ربط داشته ولی اشتباه کردهای. این نسبتن یک خطایِ بیخطر است، شما فقط هوشیارتر، مراقبتر و رمندهتر میشوی، مثل تمامِ حیواناتی که امروز در مرغزارهای افریقا میبینیم.
از طرف دیگر، اگر فکر کردی که صدای خشخش فقط صدای باد بوده و بعد بفهمی که در واقع یک مهاجم و شکارچی خطرناک بوده است، شما به غذایِ مهاجمِ خطرناک تبدیل شدهای. تبریک میگویم، شما برندهٔ جایزهٔ داروین شدی چونکه قبل از اینکه تولید مثل کنی، به موقع خودت را از خزانهٔ ژنی حذف کردی! ما نوادگان آنهایی هستیم که به احتمال زیاد خطایِ نوع اول را به جای خطایِ نوع دوم انجام دادهاند. مثبتِ کاذب به جایِ منفیِ کاذب.
حالا چرا تو نمیتوانی در چمنها بنشینی و اطلاعات بیشتری جمع کنی تا بفهمی منشاء صدا دقیقن چه چیزی میتواند باشد؟ چونکه مهاجمان و شکارچیان در آن حوالی صبر نمیکنند تا طعمه اطلاعات بیشتری کسب کند. برای همینست که مخفیانه کمین میکنند و به یکباره شکار خودشان را گیر میاندازند. پس ما این تمایل و خوی طبیعی را برای گرفتن تصمیمات لحظهای پرورش دادیم.
قاعدهٔ سرانگشتی اینست که فکر کنیم تمامِ صداهای خشخشی که در میان سبزهها به گوش میرسد یک شکارچی و مهاجم خطرناکست، نه باد. فقط برای اینکه آمادگیِ مقابله با حملهٔ احتمالیِ شکارچی را داشته باشیم.
فرض کنید تمام چیزهایی که میخوانید، میشنوید و میبینید حقیقی و واقعیست. حالا چه فرقی بین باد و مهاجم خطرناکست؟
باد یک نیرویِ بیجانست ولی مهاجمِ خطرناک یک عامل و نیرویِ با قصد و هدفست. قصدش خوردن منست و این احتمالن چیزِ خوبی نمیتواند باشد. پس ما این قابلیّت هم پرورش دادیم که نه تنها این خصوصیّات و الگوها را پیدا کنیم و یک خطا را به جای یک خطایِ دیگر انجام بدهیم، به فرض اینکه همه چیز حقیقی و واقعیست، بلکه ما عامل و نیروی با قصد و هدف را هم در این الگوها قرار دادیم.
ما فقط فکر نمیکنیم که همهچیز حقیقی و واقعیست، بلکه فکر میکنیم جان هم دارد، زنده هم هست حتی اگر غیر قابل مشاهده باشد. ما امروز مدارک و مستندات زیادی به واسطهٔ روانشناسی شناختی داریم که شکلگیری این موضوع از زمان بچگی شروع میشود، حتی میشود گفت شروعش از سن دو یا سه سالگیست.
فقط نتیجهگیری یکی از بسیاری از آزمایشاتی که انجام شده را به شما میگویم. پژوهش جِسی برینکز روی کودکان. کودکانی را به اتاق آورد که در آنجا توپهایی بود که قسمت چسبندهای داشتند که این توپها را به تخته دارت پرتاب میکنی و توپها به این تخته میچسبند، این کاری بود که بچهها باید انجام میدادند.
بچهها را وارد اتاق کردند ولی بچهها نباید توپ را عادی پرتاب میکردند، باید پشتشان را به تخته دارت میکردند و توپ را پرتاب میکردند. در نتیجه به سختی این کار را انجام میدادند، همانطوری که برای همهٔ ما انجام این کار سختست. سپس آزمایشکننده از اتاق خارج شد و به بچهها گفت نهایت تلاشتان را بکنید و نتیجه را به من بگوئید. خُب معلومست دیگر، بچهها هم توپ را گرفتند و رفتند جلوی تخته دارت و توپها را به تخته چسباندند.
قسمت دوم این آزمایش، کودکان خردسال را وارد یک اتاق کردند و به این کودکان گفتند در کنار این تخته دارت یک صندلی قرار دارد، روی این صندلی "پرنسس آن" نشسته، این یک پرنسس نامرییست و میتواند تمامِ کارهای شما را ببیند. آزمایشکننده اتاق را ترک میکند و بچهها هم دیگر برای تقلب، به تخته دارت نزدیک نشدند.
سایهٔ اجبار و اجرا... القاء نیرویِ وجودیِ غیر قابل مشاهده که روی صندلی نشسته و رفتار و حرکات ما را میبیند. وجودی که رفتارهایِ اخلاقیِ ما را پیگیری و دنبال میکند. این قابلیّت از دوران کودکی شروع به شکلگیری میکند. مغز ما این قابلیّت را برای شناختِ این نیروها پرورش داده. این خداباوریِ اوّلیه در ابتدایِ زندگیست.
حالا دومین مدرک، اتفاقی که بین پنج تا هفت هزار سال پیش افتاد... عقاید جانگرایانه (اَنیمیسم) و باور به خدایانِ اساطیری و ادیانِ اجتماعی رشد و نمو کرد که به ما به عنوانِ یک گونه پستاندارِ اجتماعی برای همزیستی کمک کند. این عقاید با رشد جمعیّت از چند ده به چند صد نفر به هزاران و دهها هزار، به هزاران میلیون نفر و جامعهٔ دولتی شروع به تفکیکشدن کرد. از طایفه و قبیله گرفته تا دولت و حکومت. ما به یک نیرو با رسمیّت بیشتر برای کنترل رفتار و اجرایِ قوانینِ همکاریِ اجتماعی نیاز داشتیم. دو نهاد برای این منظور به وجود آمد. دولت و دین.
دولت میگوید این لیستِ قوانین هست و برای همه یکسانست و اینهم مجازاتهایی هست که در صورت سرپیچی از قوانین، اعمال میشود.
دین میگوید اگر از قوانینِ سرپیچی کردی و گیر نیافتادی و خیال کردی که سر دولت را کلاه گذاشتی، نه اشتباه فکر کردی، یک جفت چشم در آسمانهاست که همهچیز را میبیند، به همهچیز واقفست و آن دنیا عدالت اجرا میشود. این یک نیروی بسیار قدرتمند برای کنترل اجتماعست. وقتی که میتوانی این برنامه را روی بچهها پیاده کنی پس همین کار را هم میتوانی با بزرگسالان بکنی. همان کاری که کلیساها میکنند. پس این شیوهٔ امروزی و نوینست.
حالا در مورد دومین مدرک در خصوصِ نمودِ اجتماعی و دینشناسیِ تطبیقی... با یک حساب سرانگشتی که فقط دقیقتر از یک حدسست و با توجه به اهمیّت درستیِ این دادهها به راحتی میتوان نتیجه گرفت که در دههزار سالِ گذشته، تقریبن دههزار دینِ مختلف و تقریبن هزار خدایِ متفاوت وجود داشته...
باز هم این سؤال دیگریست که باید از خودتان بپرسید. بسته به اینکه امشب با چه ذهنیّت و باوری این سالن را ترک میکنید، چه دلیل و احتمالی وجود دارد که یهوه، خدایِ یکتا و حقیقیست و آمون را، افرودیته، اپولو، بعل، برهمن، کانش، ایزیس، میترا، ازیریس، ثور، ویشنو، وانتون، زئوس و بقیهٔ ۹۸۶ خدایِ دیگر، خدایانِ ساختگی و قلابی هستند؟ شماها نسبت به تمامیِ خدایانی که نام بُردم مثلِ من آتئیست و ناباور هستید. فقط بعضی از ما به یک خدا بیشتر معتقدیم.
حالا به این فکر کنید، این هم یک آزمایشِ فکریِ دیگر است. اگر شما در قرن بیستم، اتّفاقی مثلن در امریکا یا انگلیس متولد شده بودید، شانسِ بسیار بالایی وجود داشت که امروز به یهوه به عنوان خالقِ توانا و عالمِ مطلق معتقد بودید که در قالبِ عیسی ناصری ظهور کرد و خودش را نشان داد. اگر در قرن بیستم به طور اتّفاقی در هند متولد شده بودید، به احتمال زیاد امروز هندو بودید، کسانی که معتقد هستند برهمن خدایِ تغییرناپذیر، لایتناهی و برتر است و اوست که خالقِ ماده، زمان و فضاست و به شکل و در قالب کانش در زمین ظهور کرده، همان فیل آبیرنگی که در هند از تمامِ خدایانِ دیگر، بیشتر پرستش میشود. برای یک انسانشناس در سیارهٔ بهرام، تمامِ این خدایانِ غیر قابل تشخیص هستند. درستست که هر کدامشان تکتک باهم فرق دارند ولی اگر با دیدِ وسیعتری نگاه کنیم همهٔ اینها غیر قابل تشخیص هستند.
حتی بینِ سه دینِ بزرگ ابراهیمی، چه کسی میتواند بگوید کدام یک درستست؟ مسیحیان بر این باورند عیسیمسیح نجاتدهنده است و باید مسیح را به عنوان نجاتدهنده برای راهیافتن به بهشت ابدی بپذیری. یهودیان عیسیمسیح را به عنوانِ نجاتدهنده قبول ندارند، همینطور مسلمانان.
در واقع تقریبن دو میلیارد از ۵.۹ میلیارد انسان خداباور در جهان، عیسی را به عنوان نجاتدهنده قبول ندارند! خُب حالا چه اتّفاقی برای این عده میافتد؟ آیا فقط مسیحیان درست فکر میکنند و بقیهٔ افرادِ خوبی که به همان اندازه و با همان تعصب شدید، نجاتدهنده بودنِ عیسی را رد میکنند، در اشتباه هستند؟
مسیحیان اعتقاد دارند که انجیل بشارت دربارهٔ مسیحست و توسط خداوند به انسان داده شده است. مسلمانان اعتقاد دارند که قرآن کلامِ حقِ خداوند است. مایهٔ تأسفست که خالق هستی بیشتر از یک کتاب مقدس و آنهم در تضاد با هم نوشته! مسیحیان اعتقاد دارند که مسیح آخرین فرستادهٔ خداوند است، مسلمانان اعتقاد دارند که محمد آخرین فرستادهٔ خداوند است، مورمونها اعتقاد دارند که جوزفاسمیت آخرین فرستادهٔ خداوند است و با همین رویه کمی جلوتر میرویم. ساینتالوژیستها اعتقاد دارند که نویسندهٔ داستانهای علمی تخیلی اِلرانهابرد آخرین فرستادهٔ خداوند است. پیغمبران بسیار و وقتِ ما کم!
افسانههای سیل، این افسانه در طول تاریخ بسیار متدوالست، تاریخش برمیگردد به چندین قرن قبل از داستان طوفانِ نوحی که در انجیل آمده. دورهٔ حماسهٔ گیلکامش که در حوالی ۱۸۰۰ BC نوشته شده.
هشدار این سیل توسط خدایِ زمین "ایئا" (یکی از خدایان بابل) داده شد. قرار بود خدایانِ دیگر، هستی را در زمین توسط یک سیل نابود کنند. ایئا به اوتنا پیشتیم طرز ساخت یک کشتی را به شکل مکعب را یاد میدهد. مکعب! ۱۲۰ مکعب در دو طرف کشتی بکار برده شد و به طور تقریبی طول کشتی ۱۸۰ پا بود. این کشتی ۷ طبقه داشت و هر طبقه به ۹ قسمت تقسیم شده بود که باید یک جفت از تمام حیوانات به داخل کشتی آورده میشد.
افسانهٔ تولد از مادر باکره هم به همین صورت در ادوار مختلف و در تمام دنیا شروع و پخش شد. در بین کسانی که ادعا کردند که بدونِ همراهی معمول و متداول دودمان پدری آبستن شدند. دیونوسوس، پورسوس، بودا، اتس، کاریشنا، هورس، مرکوری، راملس و البته عیسیمسیح.
تشابهات دیونوسوس، خدایِ یونان باستان (خدایِ شراب) و عیسی ناصری را باهم مقایسه کنید. گفته میشود که هر دویِ اینها از مادری باکره متولد شدند، مادری فانی و زمینی اما پدر ایشان صاحب و سلطانِ بهشت بوده. هر دویِ اینها ظاهرن پس از مرگ زنده شدند، آب را به شراب تبدیل کردند. هر دویِ اینها خوردنِ گوشتِ بدن خالق و نوشیدنِ خونِ خالق را معرفی و توصیه کردند و ادعا کردند که نجاتدهنده و آزاد کنندهٔ انسانها هستند.
افسانهٔ سیل برای اولین بار در کتابهای مسیحیان نوشته نشده، همچنین افسانهٔ بکرزایی (متولد شدن از مادرِ باکره)، همچنین افسانهٔ قیام عیسی از مردگان. ازیریس، خدایِ مصرِ باستان، ایزدِ جهان زمینی، مرگ و حاصلخیزی یکی از قدیمیترین خدایانیست که تا امروز میشناسم. ازیریس اولین بار حدودن در ۲۴۰۰ BC در متون اهرام ظاهر میشود. ۲۴۰۰، یعنی قبل از آن یکی خدا که تا آنزمان، پیروی از وی بخوبی برقرار شده بود. او در بسیاری از نقاط جغرافیایی تا زمان سرکوب اجباری توسط دین پاکانی در اوائل دورهٔ مسیحیت، پرستیده میشد. ازیریس نه تنها رهاییبخش و دادرسی رحیم برای مردگان و زندگی پس از مرگ بود، بلکه مرتبط با حاصلخیزی و باروری و به طور برجسته و قابل ملاحظهای برای جغرافیا، طغیانهای سالانهٔ رود نیلست.
در ضمن یک ارتباطِ جغرافیایی بین افسانهٔ سیل و بخش عمدهٔ آبهایی که باعث سیل میشود هم وجود دارد. یعنی یک سیل فراگیر نبوده، این سیلها فقط در منطقهای که زندگی میکردند، میآمده.
خودِ پادشاهانِ مصر در قضیه مرگ هم بطور تفکیکناپذیری با ازیریس مرتبط بودهاند. به عنوان مثال هنگامی که ازیریس پس از مرگ دوباره زنده شد، پادشاهان مصر هم همراه او بودند. در زمان پادشاهی جدید، نه تنها فراعنه، بلکه مردان و زنان فناپذیری که اهرام مصر را ساختند هم پس از مرگ زنده شدند.
داستان از این قرار بوده. فراعنه به این نتیجه رسیده بودند که اگر به کارگرها وعدهٔ زندگی جاودانه بدهند، این کارگرها بیشتر کار میکنند و دیگر نیازی نیست که به آنها دستمزد زیادی بدهند.
مارکس این موضوع را خوب فهمید، البته بین معدود چیزهایی که خوب فهمیده یکیش همین بود، افیون تودهها. تودهها هیچ احتیاجی به وعدههای پس از مرگ ندارند، مردم احتیاج به وسائل امرار معاش، همین حالا و در این دنیا دارند، مشکل دین همینست! خب پس این مسائل از اینجا میآید.
اول به عنوان یکی از فراعنه، یک رهبر و یک پیشوا، زندگی ابدی را برای خودت میخواهی، گورِ پدرِ مردم! بعد متوجه میشوی که مردم بیشتر هم کار میکنند، بیشتر هم از تو حمایت میکنند اگر به آنها وعدهٔ زندگیِ جاودانه بدهی.
مدت زیادی از به صلیبکشیدنِ مسیح نگذشته بود که مسیحِ دیگری طلوع کرد، بلیناسِ حکیم یا اپولونیوس تیانایی که هوادارانِ وی ادعا کردند که او پسر خدا بوده. ادعا کردند که او میتواند از درهای بسته عبور کند، بیماران را شفا بخشد، ارواح خبیث را براند و دختر مُردهای را هم زنده کرده است. او متهم به جادوگری شد، به رُم فرستاده شد، قبل از زمان برگزاری دادگاه به زندان افکنده شد اما در همین حین از زندان گریخت. پس از مرگش هوادارانش ادعا کردند که وی بر آنها ظاهر شده و سپس به سوی بهشت صعود کرده است. این رستگاری بعد از ذلیلشدن و تحتِ ستم قرار گرفتن، یک داستان متدوال در کل تاریخست و جوانب روانی که پشتِ این قضیه هست را میتوانید درک کنید.
امریکاییهای بومی در سال ۱۸۹۰، یک داستان مسیحِ موعود را که پیغمبرش یک پاپوتی شمالی بود، راه انداختند... وُوُکا کسی که خدا را میدید، که فکر میکردند مسیحِ موعود یا پیامرسانِ عیسیمسیح است. وعده میدادند که تمامِ بوفالوها برمیگردند و تمامِ سفیدپوستها امریکا را ترک میکنند و به اروپا برمیگردند و زندگی دوباره زیبا خواهد شد. این کاریست که مردمِ ستمدیده میکنند، از خودشان داستان میسازند تا احساس بهتری کنند.
اغلب این ادعا مطرح میشود که تو نمیتوانی خلافش را ثابت کنی، که آتئیستها نمیتوانند ثابت کنند خدا وجود ندارد، ولی در عوض من میتوانم ثابت کنم که انسان، خدایان و ادیان را آفرید که همین الان هم این کار را کردم.
هنوز هم پنجاه داستانِ دیگر از این قبیل وجود دارد که میتوانم در موردشان حرف بزنم، مثلِ مکان جغرافیایی، زمانِ تولد، انسانشناسیِ دین، روانشناسیِ دین، جامعهشناسیِ دین که ما دقیقن میدانیم این مسائل چه جوری شکل میگیرد تا نورولوژی، دانشِ عصبشناسیِ دین.
ما میدانیم که مردمِ سازندهٔ این داستانها هستند. البته که میتوانید با این استدلال بگوئید که خُب خدا این برنامهٔ خدایی را در مغز ما قرار داده که بتواند با ما حرف بزند، پس چطوریست که هر کدام از ما با یک خدایِ متفاوت حرف میزنیم و ارتباط برقرار میکنیم؟ آیا یک گله خدا آن بالا وجود دارد و سرِ مغز و فکر ما باهم رقابت میکنند؟ پس چرا همانطور که دن بارکر به آن اشاره کرد، اینهمه اختلاف بینِ باورمندان وجود دارد؟ چرا؟
پس نتیجهگیری حرفهای من، همانطوری که از شما حضار خواستم که در موردش فکر کنید، اینست که کدام احتمال بیشتری دارد؟ کاملن واضح و روشنست که تمامِ خدایان دیگر که شماها به آن معتقد نیستید، به نظر شما ساختگی و جعلی هستند، پس درخواست من از شما اینست که فقط به یک خدایِ بیشتر، به یک خدایِ اضافه فکر کنید. مرسی!
مایکل شرمر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر