از کتاب ۲۱ درس برای قرن بيست و يکم


يووال نوح هراری
مترجم: نيک گرگين

اجی مجی و صنعت باور
تمام داستان‌هايی که برای ما معنا و هويت ايجاد می‌کنند خيالی هستند، اما انسان‌ها نياز دارند تا آن‌ها را باور کنند. پس چه بايد کرد تا مردم داستان را واقعی حس کنند؟ واضح است که چرا مردم می‌خواهند داستان را باور کنند، اما اين باور کردن به‌واقع چگونه صورت می‌گيرد؟
کشيشان و شامان‌ها از همان هزاران سال پيش پاسخ را کشف کردند: تشريفات. تشريفات دينی يک عمل جادويی است که انتزاع را غير انتزاعی و مشخص، و خيالی را واقعی می‌کند. ذات تشريفات ادای کلمهء سحرآميز "اجی مجی لاترجی، الف همان ب است!"، می‌باشد.
چطور می‌توان مسيح را برای پيروانش زنده کرد؟ کشيش در مراسم کليسايی يک تکه نان و يک ليوان شراب با خود می‌آورد و اعلام می‌کند که آن نان گوشت مسيح و شراب خون مسيح است، و مؤمنين با خوردن و آشاميدن آن‌ها با مسيح محشور می‌شوند.
با چشيدن مسيح در دهان، عملاً چه چيز واقعی‌تری می‌تواند وجود داشته باشد؟ کشيش به طور سنتی اين اعلان‌های جسورانه را به زبان لاتين، زبان باستانی دين، قانون و رازهای زندگی ادا می‌کرد.
کشيش در برابر چشمان شگفت‌زدهء جمع رعيت‌ها تکه نانی را به هوا بلند می‌کرد و اعلام می‌کرد "اين جسم است"، "هو کست کورپوس" (Hoc est corpus)، و آنگاه نان فرضی به گوشت مسيح بدل می‌شد. "هو کست کورپوس" در گوش رعيت‌های بی‌سواد، که به زبان لاتين هم صحبت نمی‌کردند، به "هوکوس پوکوس" (اجی مجی لاترجی) شنيده می‌شد، و بدين‌گونه اين کلام نيرومند زاده شد، که می‌توانست قورباغه‌ای را به يک شاهزاده و يک کدو تنبل را به کالسکه تبديل کند.
هزار سال قبل از تولد مسيحيت، هندوهای باستان از ترفند يکسانی استفاده می‌کردند. بريهادارانياکا آپانيشاد مراسم قربانی کردن يک اسب را به عنوان تحقق تمامی داستان کهکشان تعبير می‌کند.
ساختار متن "اجی مجی لاترجی، الف همان ب است!" می‌گويد: "سر اسب قربانی، طلوع خورشيد است، چشمانش خورشيد است، نيروی حياتی‌اش هوا است، دهان بازش آتشی است که وايس‌وانارا ناميده می‌شود، و جسم اسب قربانی سال است... اندام‌هايش فصل‌ها هستند، مفصل‌هايش نقطهء اتصال ميان ماه‌ها و هفته‌ها هستند، پاهايش روزها و شب‌ها هستند، استخوان‌هايش ستارگان هستند، و گوشتش ابرها هستند... خميازه‌اش رعد و برق است، تکان بدنی‌اش غرش صاعقه است، ادرارش باران است و شيهه‌اش صوت است".
تقريباً هر چيزی می‌تواند به مراسم بدل شود و با حرکات دنيوی، مثل روشن کردن شمع، به صدا درآوردن ناقوس يا تسبيح انداختن يک معنای عميق مذهبی به‌وجود آورد. همين امر می‌تواند در مورد اشارات جسمانی صادق باشد، سر خم کردن، خود را به خاک انداختن، يا چسباندن کف دست‌ها به هم. هر شکلی از پوشش سر، از عمامه سيک‌ها گرفته تا حجاب مسلمانان، آنچنان بار معنايی يافته که طی صدها سال به جدال‌های خونين انجاميده است.
غذا هم می‌تواند از بار ارزشی غذايی خود بسيار فراتر رود، و  مفهومی معنوی به خود بگيرد، حال می‌خواهد تخم مرغ عيد پاک باشد که سمبل  زندگی جديد و رستاخيز مسيح می‌شود يا گياهان تلخ و نان فطير باشد که يهوديان بايد در عيد فصح بخورند تا بردگی خود در مصر و رهايی معجزه‌آسای خود را به‌ياد آورند.
به سختی می‌توان به غذايی برخورد که تفسيری سمبليک در آن نباشد. بدين شکل يهوديان در روز سال نو عسل می‌خورند تا سالی که در پيش است برای‌شان شيرين شود. آن‌ها کلهء ماهی می‌خورند تا مثل ماهی مفيد باشند و به‌جای پس رفتن به پيش روند، و انار می‌خورند تا اعمال نيکوی آن‌ها مثل دانه‌های انبوه انار زياد شود.

اثر: يووال نوح هراری



از کتاب ۲۱ درس برای قرن بيست و يکم
يکتاپرستی برای ارتقای معيارهای اخلاقی انسان چيز زيادی برای ارائه نداشت. آيا واقعاً فکر می‌کنيد که مسلمانان صرفاً به دليل باور به يک خدا از هندوهايی که خدايان متعددی را می‌پرستند، در اساس اخلاقی‌تر هستند؟ آيا مسيحيان اشغال‌گر از قبايل بومی آمريکايی کافر اخلاقی‌تر بودند؟
بدون شک آنچه که يکتاپرستی انجام داد اين بود که خيل عظيم انسان‌ها را بسيار نامداراجوتر از گذشته کرد و به اين وسيله در اشاعهٔ اذيت و آزار دينی و جنگ‌های مقدس دست داشت. اما برای تعددپرستان کاملاً قابل قبول بود که گروه‌های مختلف مردم خدايان متفاوتی را بپرستند و از آئين‌ها و رسوم گوناگونی پيروی کنند. تعددپرستان اگر نگوييم هرگز، اما به ندرت مردم را به واسطهٔ باورهای دينی‌شان مورد اذيت و آزار قرار می‌دادند و کشتار می‌کردند.
اما، بر خلاف آنها، يکتاپرستان معتقد بودند که خدای‌شان تنها خدا است و اين خدای يگانه از تمام جهانيان اطاعت می‌طلبد. در نتيجه، به موازات اين که مسيحيت و اسلام در جهان شيوع می‌يافت، جنگ‌های صليبی، جهادها، تفتيش عقايد و تبعيضات دينی گسترش می‌يافت.
برای مثال رفتار امپراتور آشوکای هند در قرن سوم قبل از ميلاد را با رفتار امپراتورهای مسيحی اواخر امپراتوری روم مقايسه کنيد.
امپراتور آشوکا بر يک امپراتوری مملو از انبوه اديان، فرقه‌ها و فاضلان دينی حکومت می‌کرد. او بر خود نام رسمی "مورد علاقهٔ خدايان" و "کسی که با شفقت به همه می‌نگرد" نهاده بود. او در زمانی در حوالی ۲۵۰ قبل از ميلاد، يک فرمان امپراتوری مبنی بر مداراجويی صادر کرد که اعلام می‌کرد:
شاه مورد علاقهٔ خدايان، که با شفقت به همه می‌نگرد، پرهيزکاران زاهد و پيروان تمامی اديان را مورد احترام قرار می‌دهد. کسی که از روی سرسپردگی افراطی دين خود را می‌ستايد و با اين بهانه که "می‌خواهد دين خود را بستايد"، دين ديگران را محکوم می‌کند، تنها به دين خود صدمه می‌زند. از اين رو تماس بين اديان مثبت است. هر کسی بايد به تعاليم ديگران گوش فرا دهد و به آن‌ها احترام بگذارد. شاه مورد علاقهٔ خدايان و کسی که به همه با شفقت می‌نگرد، مايل است که همه از تعاليم اديان ديگر چيزهای خوبی ياد بگیرد.


پانصد سال بعد، امپراتوری روم در اواخر دوران خود به اندازهٔ امپراتوری آشوکای هند متنوع بود، اما وقتی مسيحيت قدرت را به دست گرفت، امپراتورها نگرش بسيار متفاوتی را نسبت به دين اختيار کردند.
از ابتدای دوران کنستانتين کبير و پسرش کنستانتيوس دوم، امپراتوری تمام معابد غير مسيحی را بست و آئين‌های به اصطلاح "کفرآميز" را ممنوع و پيروان آن‌ها را محکوم به مرگ کرد.
اذيت و آزار در دورهٔ حکومت امپراتور تئودوسيوس به اوج خود رسيد. معنای لغوی نامش "از طرف خدا" است. تئودوسيوس در سال ۳۹۱  احکام تئودوسی را مقرر نمود، که به گونه‌ای تهاجمی تمام اديان، به جز مسيحيت و يهوديت را غير قانونی اعلام می‌کرد (يهوديت نيز به اشکال متعددی مورد پيگرد و آزار قرار می‌گرفت، اما همچنان قانونی باقی ماند).
بر اساس قانون جديد هر کس می‌توانست حتی برای پرستش مشتری يا ميترا در خلوت خانهٔ خود اعدام شود. امپراتورهای مسيحی، به عنوان بخشی از کمپين خود برای پاک کردن امپراتوری از تمام ميراث‌های کافرانه، بازی‌های المپيک را هم موقوف کردند. آخرين بازی‌های المپيک باستانی بعد از بيش از هزار سال زمانی در اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم از سر گرفته شد.
طبعاً تمام حاکمان يکتاپرست به اندازهٔ تئودوسيوس نامداراجو نبودند، و از طرف ديگر حاکمان بی‌شماری هم بودند که يکتاپرستی را رد می‌کردند، اما بلندنظری سياسی آشوکا را نداشتند.
با اين وجود، انديشهٔ يکتاپرستی با تأکيد بر اين که "هيچ خدايی به جز خدای ما وجود ندارد" به تفکر متعصبانه می‌گرايد.
قسمتی از کتاب انسان خداگونه
اکثر سوء تفاهم‌ها در خصوص علم و دين نتيجهٔ تعاريف غلط از دين است. بسيار زياد اتفاق می‌افتد که مردم دين را با خرافات، معنويت و اعتقاد به نيروهای ماوراء طبيعی، يا اعتقاد به خدايان اشتباه می‌گيرند. دين هيچ کدام از اين‌ها نيست.
دين نمی‌تواند معادل خرافات فرض شود، زيرا اکثر مردم مايل نيستند باورهای محبوب خود را «خرافات» بنامند. ما هميشه به «حقيقت» اعتقاد داريم. اين فقط ديگران هستند که به خرافات اعتقاد دارند.

به همين شکل، افراد کمی هستند که به نيروهای ماوراء طبيعی باور دارند. شياطين، برای کسانی که به آن‌ها اعتقاد دارند، نيروهايی ماوراء طبيعی نيستند. آن‌ها جزئی از طبيعت هستند، درست مثل کدو تنبل، عقرب و ميکروب. پزشکان نوين عامل بيماری‌ها را ميکروب‌های نامرئی می‌دانند و کشيشان وودو شياطين نامرئی را عامل بيماری‌ها می‌پندارند. هيچ چيز ماوراء طبيعی در اين نيست: شما شيطانی را عصبانی می‌کنيد و او هم وارد بدن شما می‌شود و درد ايجاد می‌کند. چه چيزی طبيعی‌تر از اين می‌تواند وجود داشته باشد؟ فقط آن‌ها که به شياطين اعتقاد ندارند، آن‌ها را جدا از نظم طبيعی چيزها می‌پندارند.

تعريف دين به «اعتقاد به خدا» نيز دارای اشکال است. ما اين‌طور فکر می‌کنيم که يک مسيحی متدين به اين دليل مذهبی است که به خدا اعتقاد دارد، در حالی که کمونيست‌های پرشور مذهبی نيستند، زيرا کمونيسم خدايی ندارد.
اما دين توسط انسان‌ها به وجود آمده است، نه خدايان، و بر اساس کارکرد اجتماعی خود مشخص می‌شود، نه وجود خدايان. دين هر آن چيزی است که به ساختارهای اجتماعی انسانی يک مشروعيت فوق بشری بدهد. دين به هنجارها و ارزش‌های انسانی، با اين استدلال که بازتاب قوانين فوق‌بشری هستند، مشروعيت می‌دهد.
دين ادعا می‌کند که انسان‌ها تابع نظامی از قوانين اخلاقی هستند که خودشان ابداع نکرده‌اند و نمی‌توانند آن‌ها را تغيير دهند. يک يهودیِ معتقد می‌تواند بگويد که اين نظامی از قوانين اخلاقی است که توسط خدا در کتاب مقدس حلول کرده است. يک هندو می‌تواند بگويد که قوانين توسط برهما، ويشو و شيوا خلق شده‌اند و توسط ودا به انسان‌ها وحی شده‌اند. اديان ديگر، از بوديسم و دائوئيسم گرفته تا نازيسم، کمونيسم و ليبراليسم، معتقدند که قوانين فوق بشری قوانينی طبيعی هستند، و محصول اين يا آن خدا نيستند. هر کدام طبعاً به نوع متفاوتی از قوانين طبيعی باور دارد، که توسط پيامبران و فرهيختگان، از بودا و لوازی گرفته تا هيتلر و لنين، کشف شده و ظهور يافته‌اند.
ترجمه: نيک گرگين

Friedrich Wilhelm Nietzsche (15 October 1844 – 25 August 1900)



In some remote corner of the universe, poured out and glittering in innumerable solar systems, there
 once was a star on which clever animals invented knowledge. That was the highest and most mendacious minute of "world history" — yet only a minute. After nature had drawn a few breaths the star grew cold, and the clever animals had to die.
One might invent such a fable and still not have illustrated sufficiently how wretched, how shadowy and flighty, how aimless and arbitrary, the human intellect appears in nature. There have been eternities when it did not exist; and when it is done for again, nothing will have happened.


فردریش نیچه
در گوشه‌ای دور افتاده از جهان جاری و درخشان با منظومه‌های شمسی بی‌شمار، زمانی ستاره‌ای وجود داشت که حیواناتی باهوش بر روی آن دانش را بوجود آوردند. این متکبرانه‌ترین و کذب‌ترین دقیقه تاریخ جهان بود، هرچند فقط یک دقیقه بود. هنوز طبیعت چند نفس بیشتر نکشیده بود که ستاره رو به سردی گذاشت و حیوانات باهوش بالاجبار تن به مرگ سپردند.
ممکن است یک نفر این داستان را نقل کند و با این حال هنوز هم به اندازهء کافی روشن نکرده باشد که این عقل انسانی در طبیعت چقدر واهی و دمدمی، چقدر بیهوده و دیمی به نظر می‌رسد. میلیارد هاسال بوده‌اند که این عقل وجود نداشته است و وقتی دوباره زمانش به پایان برسد، هیچ‌چیز اتفاق نیافتاده است.

قسمتی از سخنرانی ریچارد داوکینز در تظاهرات لندن علیه سفر پاپ روز ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۰/ تعداد شرکت کنندگان ۱۵ هزار نفر



جوزف راتزینگز (پاپ بندیکت شانزدهم) دشمن بشریّت است. او دشمن کودکانی است که اجازه داده است بدن آن‌ها مورد تجاوز قرار گیرد و دشمن کودکانی است که آن‌ها را تشویق کرده است با احساس گناه آلوده شوند.
یقیناً باعث سرافکندگی است که کلیسا بیشتر نگران نجات روح‌های تطهیر یافته از جهنم و اعتبار دراز مدت خودِ کلیساست تا نجات تن کودکان از تجاوزگران!
او دشمن افراد هم‌جنس‌گراست و با همان کینه با آن‌ها برخورد می‌کند که کلیسایش را برای یهودیان نگهداشته بود.
او دشمن زنان است، آن‌ها را از امور رهبانی منع کرده است انگار که وجود آلت رجولیت ابزاری ضروری برای انجام وظایف دینی است. کدام کارفرمایی اجازه دارد برای شغلی که مطلقاً به قدرت بدنی و سایر ویژگی‌های که گمان می‌رود فقط مردها آن‌ها را دارند بستگی ندارد بر اساس جنسیّت تبعیض قائل شوند؟
او دشمن حقیقت است با ترویج دروغ‌های بی‌پایه‌ای که کاندوم از ایدز جلوگیری نمی‌کند مخصوصاً در آفریقا.
او دشمن فقیرترین افراد بر کرهء زمین است که آن‌ها را محکم به داشتن خانواده‌هایی بی‌رویه می‌کند که نمی‌توانند آن‌ها را سیر کنند و آن‌ها را در حاشیه فقر ابدی نگه می‌دارند، فقری که با ثروت ناعادلانه واتیکان خوانایی ندارد.
او دشمن علم است که تحقیقات ارزشمند سلول‌های بنیادین را نه بر اساس اخلاقیات بلکه به خاطر خرافات پیشاعلمی مسدود می‌کند.
و یک نکتهء نه چندان جدی: از نظر من راتزینگز دشمن کلیسای ملکه هم هست که اظهارات وقیح سلف خود را در مورد کلیسای آنجلیکن را مطلقاً پوچ و بی‌نهایت باطل با تکبر تأیید کرده است در حالی که بی‌شرمانه تلاش می‌کند حقه‌بازانه روحانیون آنجلیکن را به سمت دستگاه روحانیت رقت‌انگیز و در حال زوال خود بکشاند.
و در آخر شاید به عنوان نگرانی شخصی خودم او دشمن آموزش است. فراتر از آسیب روانشناسی طولانی مدت که با احساس گناه و ترس، آموزش مذهبی کاتولیک را در سراسر جهان مشهور ساخته است او و کلیسایش دکترین آموزشی مهلکی را رواج می‌دهد که طبق آن شواهد و مدارک کمتر از ایمان، سنت، الهام و اتوریته، البته اتوریته خودش، در باور داشتن به خدا قابل اعتماد است.

قرائتِ انسانی جنگِ کربلا



یکی از بی‌معناترین سخنانی که در این روزها لقلقهء زبان خیلی‌هاست، این است که بیائید جنگ کربلا را قرائتِ انسانی کنیم. این ادعا از اساس بی‌راهه است و با پیش‌فرض الاهیاتی جنگ حسین و یزید همخوانی ندارد. حسین نه به خاطر انسان و انسانیّت بلکه به خاطر اصلاحِ دین جدش قیام کرد. دینی که از اساس غیر انسانی است، کشتنِ غیر مسلمانان را ثواب و چپاول و تاراج مال و اموال و تجاوز و کنیزسازی زنان آن‌ها را جایز می‌داند.
قرائت ملاها و قمه‌زن‌ها از جنگِ کربلا خطا و ضد انسانی نیست، اسلام آیین درنده‌خویی و دشمنِ سرسختِ قرائت انسانی از زندگی است. احیای دین محمد، یعنی احیای شیزوفرنیای خشونت و غزوات، داخلی‌سازی منازعات، بی‌احترامی به انسانیّت، تجاوز جنسی به زن و دختر و دشمنِ سیاسی و تخریبِ جهان واقعی برای رسیدن به بهشت وهمی و خیالی.
در هیچ سندی نیامده است که یزید به اهل و عیال و خواهران و دختران حسین و همراهان‌ش تجاوز کرده است ولی در تمامی غزوات و احادیث و متون معتبر آمده که محمد و لشکریان‌ش به زنان و دختران دشمنان سیاسی‌شان بی‌رحمانه و حتی در مواردی دست‌جمعی تجاوز کرده‌اند.
هیچ عنصر رهایی‌بخشی در جنگ حسین وجود ندارد. جنگ حسین و یزید، جنگ قبیله‌ای میان دو عرب مدعیِ قدرتی بود که بر برتریِ ذاتیِ اعراب بر غیر اعراب باور داشتند و همین‌طور برتریِ ذاتیِ قریش بر غیر قریش. حسین بیش از یزید، به این برتری خونی و ذاتی ایمان داشت. تمام خطابه‌های منسوب به حسین، سست‌گردانیدن به فضیلتِ خونی و برتری عرب بر عجم‌ند. به خاطر همین جنون برتری خونی و توهم حقِ حاکمیّتِ ذاتی لجاجت پیش کرد و خودش را به کشتن داد.
سر و سینه‌زدن به خاطر حسین که برای برتری‌خواهیِ ذاتی جنگید، نه فقط فضیلت و حاوی پیامِ انسانی نیست، بلکه نوعی شرم و قباحت است. مگر باور غیر انسانی‌تر از این هم وجود دارد که کسی مدعی شود من ذاتاً از شما برترم و برتری من بر دیگران در ملکوتِ الاهی نوشته شده است. این ادعا قبیح‌تر از ادعایِ نازی‌هاست.
شمر بن‌ ذی‌الجوشن که سر حسین را برید و هم عبیدالله بن‌ زیاد که راه را بر او بست، از یاران نزدیک علی بودند. ادعای قرائت انسانی از جنگِ کربلا مانند این است که کسی مدعی شود بیائید کشتارهای داعش را قرائتِ انسانی کنیم. چنین‌چیزی نه ممکن است و نه با ادعای خود حسین همخوانی دارد. زیرا زندگی از نظر حسین و داعش در عقیده و جهاد خلاصه می‌شود و انسانیّت در آن در جایگاهی ندارد. بنابراین بهتر است بجایِ زور زدن‌های بیهوده، از این باورها و عقاید غیرانسانی گذر کنیم. فقط با نفی این باورهای غلط است که زمینهء انسانی‌سازیِ جهانِ زندگی ممکن می‌گردد.


من از این محرم، محرم امسال ترسیدم. نه از تحمیق مردم، از مردانی که در خیابان‌ها خودشان را می‌زنند. جسم‌شان را جلو چشم همگان تباه می‌کنند، از صحنه‌های شنیع خون پاشیدن پیکرهای تازیانه خوردهء دین در کف خیابان‌ها، از کودکان بی‌حقوق، بی‌دفاع، صورت‌هایی که نه چالش عکس، که خودِ خودِ خشونت دینی و ترس و وحشت و لرزش یک کودک بی‌گناه زیر دست قداره‌ای به بلندی آسمان هستند. نه از گِل پاشی، نه از قمه‌کشی، عزاداری و گریه و زاریِ مملکتی که همین‌طوری هم خسته و غمگین است.
من از این ترسیدم، از اینکه تصویری هست، عکسی هست که بتواند همهء این تصاویر شنیع دیگر را حاشیه کند، بی‌تفاوت کند. روی دست آن‌ها بلند شود. تصویر گرسنگی مردم در محرم امسال! تصویر بلعیدن غذا در صف نذری! تصویر دختر و پسرهای نشسته لب جدول خیابان با ظرف غذا!
گرسنگی دین را از صحنه بیرون کرد. تصویر محرم امسال تصویر زنجیر زنی نیست. تصویر مردم گرسنه است. گرسنگی دین را از صحنه بیرون کرد. هم دینداران می‌دانند که گرسنگان نه به خاطر حسین که به خاطر گرانی، فقر و قیمت دلار در صف نذری‌ها ایستاده‌اند. هم گرسنگان خود می‌دانند که آنجا چه می‌کنند. خبری از امام حسین نیست، گرسنگی از صحنه بیرون‌ش کرد، همزمان اما، حرمت و شأن مردم نیز در این محرم جا گذاشته شد.
من از گرسنگان اینگونهء تاریخ همانند گرسنگان جنگ جهانی دوم، گرسنگان آفریقا، گرسنگانی که نقطهء امیدواری مردم و لایه‌های خاکستری مغز را یک شبه کور می‌کنند می‌ترسم. گرسنگانی که ارزش‌های اخلاقی، شأن و حرمت را در پیچ تاریخ جا می‌گذارند، مولد افق‌های سیاه‌ند!
مشکل گرسنگی مردم را بایست انقلابی حل کرد. انقلابی که شأن و حرمت را در راه گرسنگی قربانی نکند. انقلابی که به جای استیصال و پایین کشیدن و جا گذاشتن ارزش‌های اخلاقی، شأن و حرمت مردم، نظام آیت‌الله‌های دزد را پایین بکشد.

خدا را باید استفراغ کرد



دوستی در جایی گفتند بی‌خدایان حوصله‌ام را سر می‌برند چون فقط از خدا حرف می‌زنند!
در پاسخ چه باید می‌گفتم؟ ایشان درست می‌گویند اما آنچه ندیدند این است که ما در مورد خدا حرف نمی‌زنیم بلکه داریم استفراغ خدا می‌کنیم! از زور پرخوری و غذای مسمومی که به نام خدا و دین بر معده فرهنگی ما تحمیل شده است بد مزاج شده‌ایم. آن را یک جوری یعنی با سلاح منطق باید پس بزنیم.
ما دچار دو استبداد و شاید سه استبداد هستیم، استبداد را همان شیوهء بردگی و برده‌داری ببینید.
اولی استبداد الله و حاکمان و موبدان و کاهنان دینی که استبداد عناصر قدرت و ثروت را توجیه معنوی می‌کنند.
دومی استبداد اجتماعی که عرف و نگاه فرهنگی جامعه است که حاصل تربیت اجتماعی و باورها و عقاید آن اجتماع است. چنین اجتماع معلولی استبداد می‌سازد و اجازه هنجار شکنی نمی‌دهد.
سومی استبداد من بر من که اثرات تربیت اجتماعی است، پارامتری در من ایجاد می‌کند که اجازه تابو شکنی را به علت ترس از طرد شدن از اجتماع و یا احساس گناه نمی‌دهد و همواره خود را در یک حبس ابدی نگه می‌داریم
آنچه مهم است شجاعت و جستجوگری هر انسانی سبب دریدگی این حصارها می‌شود. انسانی که حصار خود را نشکند نمی‌تواند حصار جامعه را بشکند. جامعه‌ای که حصار خود را نشکند در حصار تحمیلی خود کوچک می‌شود و تحلیل می‌رود.

بزرگی یک جامعه به نفوس و متراژ خاک و منابع آن نیست، اگر چه مهم هستند. بزرگی هر جامعه به تولید فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی و دانش آن جامعه است تا بستر در جهت هدف غایی که همان امنیت روانی و جانی جامعه  است مهیا شود. انسان را به انسان واگذاریم و سیستم جامعه را متمرکز در عدالت کنیم تا پشتوانهء آزادی باشد. آزادی برای همه بی‌هیچ قید و شرطی! وظیفهء مالیات‌گیرنده تضمین این عدالت اجتماعی است نه سرکوب!
ما هم از طرف الله سرکوب می‌شویم و هم توسط حاکم عرفی اجتماعی. نتیجه آنکه سعادتمند نیستیم و نخواهیم شد. سعادت انسان در گشودن قیدهای ناملزوم است. دین و خدا قید ناملزومی هستند که انسان را اسیر خود می‌کند.
خدا را استفراغ کنید تا معده فرهنگی شما آزاد شود تا بتوانید در بزنگ‌های انتخاب، تصمیم‌های درست بگیرید.

آیا خدا جهان را آفریده ؟



وقتی مردم از من این پرسش را می‌کنند که آیا جهان آفریده خداست؟

من به آن‌ها می‌گویم این سؤال به خودی خود بی‌معناست!

زمان قبل از بیگ‌بنگ وجود نداشت. برای همین زمانی برای خدا وجود نداشت تا جهان را بسازد. این مانند این است که دستورالعمل‌های گوشه‌های زمین را از شما بخواهند، زمین یک کره است. بنابراین دنبال کردن آن کاری بیهوده است.

ما آزادیم هر آنچه را که می‌خواهیم باور کنیم و به نظر من این ساده‌ترین توضیح است: در اینجا خدایی نیست و هیچ‌کس جهان را نساخته و هیچ‌کس سرنوشت ما را هدایت نمی‌کند، این مسئله مرا به درکی عمیق می‌برد ،قطعاً بهشت و زندگی پس از مرگی وجود ندارد، ما باید از همین یک زندگی‌مان در طرح بزرگ جهان قدردانی کنیم و من برای این بسیار سپاسگذارم.

استیفن هاوکینگ، طرح بزرگ (The Grand Design) -



پی‌نوشت: خداپرستان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان می‌کنند که بی‌خدایان آن‌ها را با بیان سفسطه بودن‌شان اثبات می‌کنند!



در پاسخ به این دست از پرسش‌ها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم! پیوند علیت می‌گوید "هر معلولی علتی دارد" و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته می‌شود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوئیم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟



بنابراین خداباوران خداوند را به عنوان چیزی که معلول است نمی‌پذیرند و خداوند را علت‌العلل (چیزی که به وجود نمی‌آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) می‌نامند، در آشکار کردن و باز نمودن گسترده‌تر برهان علیت معمولاً گفته می‌شود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را می‌توان بدین‌سان چکیده و فشرده کرد که:


* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد (پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند).


* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است (بیگ‌بنگ آغاز کائنات است)



* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!



و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت‌العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد



زمانی از بی‌خدایان پرسش می‌شود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی آفریده است، به جای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بی‌خدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه‌ای باشد و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا به صورت بسیار کلی و گسترده است، خدا چیست؟!



به همین سبک باید از کسانی که می‌پرسند علت بیگ‌بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه می‌کنند که بیگ‌بنگ معلول است؟ می‌پرسند آن ذره ابتدایی بیگ‌بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا می‌دانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما می‌خواهید نام آن را بیان کنیم؟



در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا به اکنون دیده‌اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ‌بنگ بخواهد به یک "فرد" برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت می‌کند "چیست "؟ کسانی که پاسخ این پرسش که علت بیگ‌بنگ چیست را با واژه "خدا" پاسخ می‌دهند، درست کار همانند را انجام می‌دهند!



این که پیش از بیگ‌بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ‌بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ‌بنگ از دید فیزیکی علتی است که شوند به وجود آمدن زمان می‌شود، یا به گفته‌ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ‌بنگ آغاز می‌شود. گفته "پیش از بیگ‌بنگ" از دید فیزیکی بی‌معناست.



اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمی‌دانیم دلیل بیگ‌بنگ و یا فرگشت چیست، باز هم دلیل نمی‌شود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ بدهیم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمی‌دانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست!



در واقع عدمی که در فضای خلاء وجود دارد، از آشفتگی‌های زیر اتمی فضا زمان در فواصل بسیار بسیار کوچکی که با مقیاس پلانک سنجیده می‌شود، تشکیل یافته است همان فاصله‌ای که در آن، گرانش کوانتومی بر ساختار فضا زمان حاکمه در این مقیاس اصل عدم قطعیت هایزنبرگ اجازه می‌دهد که انرژی به مدّت کوتاهی به ذرات و پادذرات تبدیل شود، یعنی پیدایش چیزی از خلاء کوانتومی یا هیچ کلاً پیدایش از خلاء مطلق یا صفر، پس در مقیاس کلی جهان در نگر علمی نیازی به آفریننده ندارد.

مرگ



همیشه، "همین الان" است
سم هریس
راستش امروز می‌خواهم در مورد مرگ صحبت کنم. بیشتر ما سعی می‌کنیم که به مرگ فکر نکنیم، ولی همیشه بخشی از ذهن‌مان می‌داند که زندگی ابدی نیست. بخشی از وجود ما می‌داند که با مرگ تنها به اندازه یک مراجعه به دکتر یا یک تماس تلفنی ساده فاصله داریم تا با واقعیّت فانی خود و اطرافیان‌مان روبرو شویم. مطمئنم خیلی از شما به شکلی با این قضیه سروکار داشته‌اید. حتماً می‌دانید چقدر تکان‌دهنده است که به‌ ناگاه از مسیر عادی زندگی خارج شوید و تنها مسئولیّت شما "تلاش برای نمردن" باشد، یا مراقبت از کسی که رفتنی‌ است.
ولی چیزی که مردم در این لحظات به آن پی می‌برند این است که مدت زمان زیادی از زندگی‌شان را هدر داده‌اند. و سوال این نیست که با زندگی‌شان چه کار کرده‌اند، مثلاً زمان زیادی را صرف چک‌کردن بدون وقفه ایمیل‌شان کرده‌اند، نه. مسئله اصلی این است که در سال‌های متمادی به چیزهای اشتباه اهمیّت داده‌اند و تمرکزشان روی مسائل ریز و ناچیز بوده و حالا احساس پشیمانی می‌کنند. این اتفاق هم زمانی می‌افتد که زندگی‌مان در روال عادی‌ است و البته خود یک تناقض است زیرا همه‌ ما می‌دانیم که نوبت ما هم فرا‌ می‌رسد.
واقعاً نمی‌دانید نوبت شما هم فرا‌ می‌رسد؟ نمی‌دانید که روزی خواهد رسید که بیمار خواهید شد، یا آشنایی درخواهد گذشت و شما به گذشته نگاه می‌کنید، به چیزهایی که تمرکز شما را به‌خود جلب کرده بود و رو به خود کرده و از خودتان می‌پرسید: من داشتم چه غلطی می‌کردم؟
به رغم دانستن این حقیقت، بیشتر ما بخش زیادی از زندگی خود را طوری تلف می‌کنیم که انگار برای همیشه قرار است زنده بمانیم. برای مثال، یک فیلم بد را چهار بار تماشا می‌کنیم یا مدام با همسر خود دعوا و مرافعه می‌کنیم. این کارها فقط وقتی معنا پیدا می‌کنند که ما جاودانه باشیم و تا ابد زنده بمانیم. اگر قرار باشد زندگی‌مان را این گونه هدر دهیم کاش حداقل بهشتی که وعده می‌دهند واقعاً وجود داشته باشد.
راه‌هایی هست برای این‌که به واقع در لحظه زندگی کنیم. همیشه "همین الان" است. هرچقدر هم که به آینده فکر می‌کنید و برای آن برنامه‌ریزی می‌کنید و سعی می‌کنید ریسک را پایین بیاورید، باید بدانید که واقعیّتِ زندگی شما "همین‌الان" است .
شاید مسخره به نظر برسد، ولی حقیقت همین است. البته از لحاظ قوانین فیزیک زیاد هم درست نیست، چون در واقع "همین الانی" وجود ندارد. و این حرف از دیدگاه فیزیک هم خیلی درست نیست (همانطور که زمان حال برای دو نقطه در کهکشان‌ها یکی نیست)، در واقع "همین ‌الان‌ی" وجود ندارد، از نظر علم‌ عصب‌شناسی هم "همین الان" به درستی تعریف نشده (همانطور که در تعریف حس‌هوشیاری، اطلاعات ورودی به مغز در لحظات مختلف بر اساس‌ زمانبندی‌های جداگانه تبادل می‌شوند)، که باعث می‌شود ادراک ما از زمان حال فقط یک خاطره یا ذهنیّت باشد. ولی از نظر یک تجربه‌ حس هوشیاری، واقعیّتِ زندگی شما همیشه "همین الان" است. و من فکر می‌کنم این یک حقیقت رهایی‌بخش در مورد ذاتِ ذهن انسان است. در حقیقت فکر می‌کنم که برای داشتن شادی، احتمالاً چیزی مهمتر از درک این مسئله در مورد ذهن وجود‌ ندارد.
گذشته فقط یک خاطره است، مانند فکری که در زمان حال به ذهن خطور می‌کند. آینده هم صرفاً یک فرض است که در زمان حال ذهن شما را مشغول می‌کند. چیزی که ما در حقیقت در اختیار داریم همین لحظه‌ حال است… و این لحظه… و این لحظه…
و متأسفانه بیشتر زندگی‌مان را صرف فراموش کردن، انکار کردن، فرار کردن و چشم‌پوشی کردن از این واقعیّت می‌کنیم. و بدبختانه ما موفق به انجام این فراموشی می‌شویم. متأسفانه راهی پیدا‌ کرد‌ه‌ایم که هیچگاه با لحظه‌ حال ارتباط برقرار نکنیم و به امید پیدا‌ کردن شادی در آینده، شادی را در آن لحظه پیدا نکنیم. و آینده هیچگاه نخواهد آمد. حتی وقتی که فکر می‌کنیم واقعاً در لحظه‌ حال زندگی‌می‌کنیم، گوشه‌چشمی به آینده و حل مشکلات آن داریم.
و حقیقتاً ما می‌توانیم که به سادگی، حتی شده برای لحظه‌ای، مشکلات را کنار گذاشته، و از حقیقت زندگی که در لحظه‌ حال ‌است لذّت ببریم. این حرف‌، حرف تازه‌ای یا بر مبنای اطلاعات جدید نیست. فقط کافی است تغییری در رفتارمان بدهیم. تغییری در "ادراکی که نسبت به لحظهٔ حال" داریم .

چرا ادیان خطرناک و مضرند؟


خیانت کردن به همسر کار بدی‌ست ولی اگر چند همسری باشد و مذهب اجازه داده باشد کار موجهی می‌شود! تبعیض بین زن و مرد کار اشتباهی‌ست ولی اگر مذهب گفته باشد که سهمیه پسر دو برابر دختر است و حتی یک پیغمبر زن هم مبعوث نشده باشد اشکالی ندارد!
کشتن آدم‌ها جنایت محسوب می‌شود ولی اگر در راه خدا باشد خیلی هم خوب است و وعدهٔ بهشت هم برای آن داده‌اند! قربانی کردن فرزند انسان کثیف‌ترین کار دنیاست ولی اگر ابراهیم باشد و برای نشان دادن ایمانش به خدا باشد بزرگ‌ترین فضیلت دنیا محسوب می‌شود!
دروغ گفتن کار زشتی‌ست ولی اگر تقیه باشد و به نحوی به خدا و دین برگردد ایرادی ندارد! ازدواج از روی سیاست و نگاه ابزاری به زن اوج رذالت‌ست ولی اگر برای پیغمبر خدا باشد خیلی هم خوب و از روی خیرخواهی‌ست!
ازدواج مرد ۵۳ ساله با دختر ۷ ساله یک جنایت و نشانگر بیماری جنسی و یا بیشعوری‌ست ولی برای الگوی اصلی مؤمنان جایز و سمبل شعورست! به غنیمت گرفتن زن‌ها در جنگ و فروش آن‌ها به عنوان کنیز عملی شدیداً غیر انسانی‌ست ولی برای لشکر اسلام و در راه خدا بلامانع و توصیه هم شده است!
کتک زدن زن‌ها و زجر کُش کردن انسان‌ها با سنگ (سنگسار) عملی حیوانی‌ست ولی اگر در کتاب مذهب آمده باشد حتماً توجیه‌پذیر می‌شود! مجبور کردن دیگران به پذیرفتن و اجرای عقاید ما و گرفتن حق آزادی و دموکراسی از مردم کار بدی‌ست ولی اگر امر به معروف باشد، حجاب اجباری یا دین اجباری باشد، بسیار هم خوب و درست است!
و ...
نتیجه: هر کار غیر اخلاقی اگر اسم مذهب روی آن بیاید و به طریقی ادعا شود که برای خداست، توجیه‌پذیر می‌شود و فرقی ندارد که آن کار چقدر پست و رذیلانه باشد. این‌ها را که خواندی شاید بتوانی درک کنی که چرا ادیان خطرناک هستند. چون ادیان (بدون هیچ زحمتی) براحتی می‌توانند ضد ارزش‌ها را به ارزش‌ها و ارزش‌ها را به ضد ارزش‌ها تبدیل کنند و تازه دیگران هم بگویند که: به عقایدش احترام بگذار! عقاید هر کسی محترم است و مهم نیست که آن عقاید چه چیزهایی را شامل بشود، برای همین باید ریشه را زد و نه برگ‌ها را ...!
تا زمانیکه آدم‌ها باور دارند همهٔ امور اخلاقی بدون حضورِ خدای نادیده در آسمان‌ها نمی‌تواند به سامان بنشیند، جنایات بشری تمام نخواهد شد!
جنایاتی که خداباوران در طولِ تاریخ مرتکب شده‌اند، خود گواهی محکم و روشن بر این امر است که خداباوران با قربانی کردنِ حقیقتِ اخلاق، جز برای بقایِ منافع خود و خدایشان به هیچ نمی‌اندیشند.

اما ستیزجویی خداناباوران که همواره از حیطهٔ کلام نیز فراتر نرفته است، متضمن هیچ رنجی برای بشریت نبوده است. این معنا بسیار نابجاست که ما ستیزه‌جویی و جنایات هولناکِ حقیقیِ خداباوران را در طول تاریخ که بر جوامع انسانی تحمیل شده است را نادیده بگیریم.

جنایاتی که باورمندان به خدا تا امروز مرتکب شده‌اند بقدری هولناک است که یقین دارم بشر آینده از این که نیاکان‌شان به استناد آن متون دینی مرتکب شنیع‌ترین رفتارهای غیراخلاقی شده‌اند که متکی به احکام توهم‌زایِ خدایی نامریی بوده است از خود شرم خواهند کرد.
بی‌تردید برای یک خردِ تربیت شده، دین نوعی شکنجهٔ روانی‌ست که عدهٔ کثیری از نوع بشر به این بیماری مهلک مبتلا شده‌اند. این جزو مُسلّمات دین است که همواره آدم‌ها را از هر تغییری بر حذر می‌دارد، تا هویّتِ خود را در شما خدشه‌ناپذیر کند. تا همهٔ هویتِ شما را در خودتان مضمحل نماید. اما علم، قویاً به تغییرات ذهنی شعورِ آدم‌ها، از جهان اطراف خود اصرار دارد. تا موجودیت انسانیِ آدم‌ها را به تعریف کشد.

دین‌مداران با رمزآمیز جلوه دادنِ مهملاتِ خود در اذهان عموم کُلُفت‌ترین مغالطات را لباس تقدس می‌پوشانند تا شعورِ عمومِ جامعه را دم بن‌بستِ جهلِ خویش منجمد کنند. دردآورترین بخشِ تفکر باورمندان به خدا در این معنا نهفته است که وقتی شواهدی دال بر بطلانِ نظری که در کتاب به اصطالح مقدس آنان سروده شده است را به آنان ارائه می‌دهید، قبل از اینکه کتاب مقدس‌شان را به دید تردید بنگرند، شواهد انکار ناپذیرِ علمی را از خود دور می‌کنند، تا مگر بقای کتابِ مقدس‌شان را مصونیّت بخشند که حتی یک بار زحمتِ خواندنِ آن را به خود نداده‌اند.
جماعتِ دین‌مدار با باورهای ذهنی که از قرونِ اعصار در آن‌ها تخلیه کرده‌اند، خود را با حقایق بیگانه نموده‌اند. تا زمانی که ذهن‌مان را از باورهای بیهوده گذشتگان نجات نداده‌ایم، به حقیقت خودمان راه نخواهیم یافت. باید که به عموم باورهایی که در ما شکل داده‌اند مشکوک باشیم، اگر چنین نکنیم، قادر نخواهیم بود، تا خودمان را در خودمان پیدا کنیم. تا زمانی که ذهن آدمی به استقلالِ واقعیِ خود نرسیده است، قطعاً نمی‌تواند سره را از ناسره تشخیص دهد.

خدا و مذهب



چرا بی‌خدایان به دین اهمیّت می‌دهند و با آن مقابله می‌کنند؟
اگر کسی می‌خواهد به چیزی کاملن مسخره مانند مذهب اعتقاد داشته باشد، چرا باید برای یک بی‌خدا اهمیّت داشته باشد؟
توماس جفرسون می‌نویسد: “اینکه همسایه‌ی من به یک خدا یا حتی ۲۰ خدا اعتقاد داشته باشد، نه جیب من را میزند، نه باعث شکستن پای من می‌شود و نه در مجموع به من آسیبی وارد می‌کند.”
چیزی که جفرسون درک نمی‌کند، این‌ست که افرادی که تنها به یک خدا اعتقاد دارند، اغلب آسیبی بیشتر از تنها شکستن یک پا وارد می‌کنند. به عبارتی، ادیان خطرناک هستند. افراد از دین برای توجیه ظالمانه‌ترین اعمال و نگرش استفاده می‌کنند. برای نمونه، دین انگیزه‌ی اصلی حملات ۱۱ سپتامبر بود.
برخی از افراد مذهبی به این نکته اشاره می‌کنند که در جهان چیزهای بسیار زیادی هست که مردم از آن‌ها برای توجیه نگرش و اعمال بی‌رحمانه استفاده می‌کنند و با این همه به نظر می‌رسد که بی‌خدایان تنها بر روی دین تمرکز کرده‌اند. درست‌ست! اما با این حال، این بهانه، آن بخش از ظلم و ستم که دین مسئول انگیزش‌اش هست را توجیه نمی‌کند.
تفاوتی میان خشونت و ظلم الهام گرفته شده از دین و سایر انواع خشونت وجود دارد. این تفاوت ایمان است! ایمان قابلیت استدلال و مصالحه‌کردن را ندارد. وقتی شخصی به چیزی ایمان داشته باشد، هیچ مقدار از منطق و یا شواهد قادر به تغییر نظر فوری وی نخواهد بود.
چنین نگرش فلج کننده‌ای تنها توجیهی برای ظلم، خشونت و نفرت نیست بلکه علت اصلی چنین چیزهایی است. استیون واینبرگ، این مطلب را اینگونه بیان می‌کند: “دین توهینی به شأن انسانی‌ست. چه دین باشد چه نباشد، انسان‌های خوب کارهای نیک می‌کنند و انسان‌های بد، کارهای پلید. اما انسان‌های خوب برای انجام کارهای ناپسند، به دین نیاز دارند.”
اگر مردم تنها به این باور‌های اسطوره‌ای مضحک اعتقاد داشتند و بر اساس آن‌ها عمل نمی‌کردند، بی‌خدایان دیگر مشکلی نداشتند و احتمالن ”ذره ای از وقت‌شان را نیز صرف تکذیب اعتقادات مسخره‌ی مذهبی نمی‌کردند.”
اگر من، به شخص دیوانه‌ای برخورد کنم که بمن بگوید: "غول چرا جادو حقیقت دارد یا غول چراغ جادو می‌تواند آرزوهای ما را برآورده کند" با چنین شخصی درباره‌ی مرور مشکلات منطقی باورهایش به بحث نمی‌نشینم. اما حتی آن موقع هم نه این افراد، آن بیرون مشغول وضع قانون بر اساس باورهایشان هستند و نه یک ستاد انتخاباتی مهم مشغول ترغیب سیاست‌مداران برای وضع قوانین غول چراغ جادو است. این مؤمنان غول چراغ جادویی، پول پرداخت مالیات را در قالب وضعیت‌های معاف از پرداخت مالیات نمی‌دزدند و یا تلاش نمی‌کنند ازدواج را به عنوان رویدادی که بایستی توسط پیروان غول چراغ جادو صورت بگیرد، تعریف کنند.
نکته اینجاست که افراد مذهبی همه‌ی آن کارها را انجام می‌دهند! آن‌ها همیشه سعی کردند افکار مزخرف‌شان را به جامعه تحمیل کنند حتی بدون اینکه بتوانند برای اعتقادات‌شان شواهد کافی ارائه کنند. شاید یک فرد مذهبی جایگاه یک فرد بی‌خدا را بهتر درک کند اگر تصور کند چه اتفاقی می‌افتاد وقتی قرار بود ایدئولوژی حقیقت داشتنِ غول چراغ جادو به همان روش تبلیغ بشود که آن اعتقادات‌اش را تبلیغ می‌کند. آیا مذهبیون می‌نشستند و وجود داشتن غول چراغ جادو را باور می‌کردند؟ آیا از پذیرش وجود غول چراغ جادو امتناع می‌کردند ولی به خودشان هم زحمت نمی‌دادند که از عقاید معتقدین غول چراغ جادو انتقاد کنند؟ شاید هم احتمالن ”اعتقاد به وجود داشتن غول چراغ جادو را مسخره می‌کردند و آن اعتقاد را مضحک می‌خواندند.
من شرط می‌بندم اگر ۸۰٪ مردم به همچین باور مسخره‌ای معتقد بودند و تلاش می‌کردند با احداث معابد غول چراغ جادو در گوشه و کنار خیابان‌ها با هزینه‌ی پول‌های پرداخت مالیات، لابی کنگره برای وضع قوانین غول چراغ جادو مثل تغییر شعار ملی به ”غول چراغ جادو زنده است یا حقیقت دارد” و غیره به زور آن را به همه القاء کنند، آن‌وقت مؤمنان غیر غول چراغ جادویی، شروع به اعتراض و مخالفت می‌کردند.
این دنیایی‌ست که بی‌خدایان در آن زندگی می‌کنند. ما به دین اهمیت می‌دهیم چون مجبوریم که به آن اهمیّت بدهیم. اگر مذهبیون دست از تحمیل عقاید مزخرف‌شان به جامعه بر می‌داشتند، بی‌خدایان هم دیگر از آن اعتقادات انتقاد نمی‌کردند. ما در عوض با خودمان اینطور فکر می‌کردیم که شماها دیوانه شده‌اید و اصلن هم ”به خودمان زحمت نمی‌دادیم جنون شما را تکذیب کنیم. برای مثال من عمومن، اصلن به خودم زحمت نمی‌دهم مردم را از این مسئله آگاه کنم که هیچ زندگی هوشمندانه‌ای در کره‌ی مریخ وجود ندارد.
آیا اگر خدایی وجود می‌داشت ما باید سپاس‌گزار وی می‌بودیم؟
مبنای ادیان ابراهیمی بر این اساس‌ست که به ما لطف شده و ما "باید" به خاطر این نعمت‌ها از شخصی که این لطف را در حق ما کرده است با کارهایی همانند نماز و عبادت و قربانی و... تشکر نماییم. اما آیا واقعن به ما لطفی شده است؟ و اگر لطفی بوده آیا حتمن "باید" قدردانی نماییم؟
فرض را بر این می‌گذارم که ما توسط خدایی که این ادیان معرفی می‌کنند آفریده شده‌ایم و شخص "الف" را همان خدای لطف کننده و شخص "ب" را شخص مورد لطف قرار داده شده در نظر می‌گیرم، اما پرسشی که مطرح‌ست این‌ست که در حالت کلی چه زمان به ما لطف شده و چه زمانی لطف کننده برگردن ما حقی دارد؟ زمانی شخص "الف" می‌تواند توقع انجام کاری در قبال لطفش را داشته باشد که شخص "ب" از وی درخواست کرده باشد که لطف خاصی در حقش بکند و اگر بدون اینکه شخص "ب" درخواست کرده باشد شخص "الف" لطفی در حقش بکند، شخص "ب" لزومن نباید در پی جبران کاری که برایش انجام شده باشد. به خصوص اگر شخص "الف" انتظار انجام کارهای مشخصی را در قبال لطفی که بدون درخواست قبلی انجام داده را داشته باشد.
ما بدون اینکه از کسی درخواست کرده باشیم به این جهان آمده‌ایم پس دلیلی ندارد که ما لزومن سپاس‌گزار شخصی باشیم و آن شخص این حق را برای خود محفوظ بداند که در صورت عدم قدر دانی ما مجازات سختی برای‌ِمان در نظر بگیرد.
به مانند این‌ست که من بدون اینکه دوستم از من بخواهد به او ماشینی به عنوان هدیه بدهم و از او انتظار داشته باشم که هر روز به در خانه من بیاید و جلوی من زانو زده و تشکر نماید و اگر روزی این کار را انجام نداد مجبورش کنم تا کفاره بدهد و یا مجازاتی برایش در نظر بگیرم، همچنین به او بگویم که اگر ماشین را به من پس دهد مجازات سخت‌تری برای او در نظر خواهم گرفت و تا پایان عمرش او را شکنجه خواهم کرد!
آیا در مثال بالا من به دوستم لطفی کرده‌ام؟ حال همین مثال در مورد ادیانی مانند اسلام به این صورت خواهد بود که الله بدون اینکه از او تقاضا کرده باشیم به ما زندگی بخشید و از ما انتظار دارد در قبال این به اصطلاح هدیه الهی! هر روز کارهای معینی برایش انجام دهیم که او برای ما تعیین کرده و اگر آن کارها را انجام ندهیم و از دستوراتش سرپیچی کنیم او ما را مجازات خواهد کرد و اگر هم بخواهیم هدیه‌اش را با خودکشی پس دهیم باز هم گناه کبیره‌ای مرتکب شده‌ایم و مجازات سختی در انتظارمان خواهد بود.
آیا همچنان فکر می‌کنید به ما لطف شده است یا به این نتیجه رسیدید که در صورت واقعی بودن این ادیان به ما ظلم شده است؟
"خدا گرداب هولناکی‌ست که بهتر است نزدیکش نشویم"
شما اگر در جامعه‌ی یونان کهن می‌پرسیدید آیا خدا وجود دارد؟ این پرسش قابل فهم نبود زیرا جامعه‌ای بود با اسطوره‌ها و فیلسوفان و بنابراین خدا، جایی در ذهن افراد نداشت. امروز نیز اگر از چینی‌ها همین پرسش شود، این پرسش برای‌ اکثریّت قابل فهم نیست زیرا تائوئیسم آئین اصلی این کشور است و اصول آن عبارت از ارتقای معنویّت انسان، داشتن زندگی بهتر، ثروتمند شدن و پزشکی برای سلامتی انسان‌ست. حال اگر از پیروان دین یهود و مسیحیت و اسلام همین پرسش بشود. آن‌ها با قطعیّت می‌گویند بله خدا وجود دارد و آن خدایی‌ست یگانه که آسمان و زمین و انسان را آفریده است.
سپس اگر از این ادیان پرسش شود از آنجایی که شما ادعای توضیح سرآغاز هستی را دارید و می‌گوئید جهان در شش روز خلق شده است، حال بگوئید آینده‌ی بشر چگونه خواهد بود؟ در اینجا سکوت سنگینی برقرار می‌شود زیرا آن‌ها جز وعده‌ی قیامت و بهشت حرف دیگری ندارند. شگفت‌ست، این افراد از علم دلیل می‌خواهند ولی از دین دلیل نمی‌خواهند و به راحتی ادعای دین را باور دارند.
دین موسی می‌گوید قوم یهود طی چهل سال در بیابان زندگی کرد و موسی آب دریا را قطع کرد تا یهودیان گذر کنند. پیروان دین این قصّه را به راحتی بمثابه‌ی یک واقعیّت تاریخی می‌پذیرند. اسلام می‌گوید الله جاودانه است و قرآن وحی شده است و امام دوازدهم زنده است و در آخر خواهد آمد. پیروان بدون کوچک‌ترین دلیل، همه این داستان‌ها را بمثابه‌ی یک حقیقت می‌پذیرند.
انسان در روان خود حکم کتاب دینی را بدون چون و چرا می‌پذیرد که خدا آدم را از خاک خلق کرده و حوا را از بغل او آفریده است. هنگامی که می‌پرسید چرا و چگونه؟ آن‌ها می‌گویند خدا گفته است و کلام الهی‌ست. ولی همین انسان تئوری علمی چارلز داروین درباره‌ی فرگشت را نمی‌پذیرد و تحول شاخه‌ی حیوانی را به انسان‌های اولیه و سپس تحول به انسان هوشمند یا هوموساپینس و تئوری همه‌ی دانشمندان را مورد تمسخر قرار می‌دهد.
خُب، باید پرسید منشاء همین اعتقاد به خدا از کجا می‌آید؟ انسان نئاندرتال و هوموساپینس‌های اولیه چه بسا آته و ناباور هستند ولی از یک زمان خاصی هوموساپینس به عناصر طبیعت مانند خورشید باور می‌کند، اسطوره می‌سازد و سپس به آفرینش خدا می پردازد. قدیمی‌ترین فسیل‌هایی که از هوموساپینس کشف شده به ۱۰۰,۰۰۰ سال پیش برمی‌گردد. این هموساپینس یا انسان خردمند با رشد مغزی و قدرت آگاهی، به هستی خود پی می‌برد. در چنین روندی‌ست که انسان هموساپینس خدا را می‌آفریند. همه‌ی انسان‌ها به خدا نرسیدند و از میان خیل انبوهی که به خدا رسیده بودند، کسانی به ناباوری روی آوردند تا از خدا دور شوند.
گفتگوى يک اسلام‌گرا و يک منتقد اسلام
اسلام‌گرا: شما يک ويدئو از داعش قرار داده‌ايد و آن‌را به اسلام منسوب كرده‌ايد.
➕منتقد اسلام: بله همينطور است زيرا داعش تمامى اين اعمال را به توصيه قرآن انجام می‌دهد.
اسلام‌گرا: خير داعش ساختهٔ غرب و اسرائيل براى تخريب اسلام است، مثلاً كجا نوشته است سر ببريد يا تجاوز كنيد؟
➕منتقد اسلام: در آيه ٤ از سوره محمد به مسلمانان توصيه كرده است كه سر دشمنان‌تان را ببريد. در آيه ٢٤ سوره نساء نيز اجازه تجاوز به زنان اسير صادر شده است.
اسلام‌گرا: اين موضوعات اولاً مربوط به زمان جنگ است دوماً شروطى دارد كه فقها آن‌را تبيين كرده‌اند.
➕منتقد اسلام: پس شما ادعاى قبلی‌تان را نقض و حرف ما را تأیید می‌کنید؟ البته که با تبصره بدنبال توجيه آن هستيد.
اسلام‌گرا: شما سواد كافى نداريد. اگر سواد دينى داشتيد حتماً اين موضوعات را می‌فهميديد. هر بيسوادى كه نمى‌تواند به اسلام نقد وارد كند.
➕منتقد اسلام: اتفاقاً در اين‌مورد تحقيقات و آگاهى مناسب را دارم. به همين دليل شروع به نقد كرده‌ام و دعوت شما از من براى گفتگو نيز مؤيد اين امر است.
اسلام‌گرا: شما يا مزدور اسرائيل هستيد و يا وهابى هستيد و در نقش نقد اسلام براى وهابيت تبليغ می‌كنيد. همه‌تان بدنبال شهوت‌رانى هستيد.
➕منتقد اسلام: سپاس از پاسخ‌تان تاكنون چنين قانع نشده بودم.
اسلام‌گرا: بايد سر همهٔ شما را بريد و به خواهر و مادرتان تجاوز كرد.
➕منتقد اسلام: واقعاً ديگر قانع شدم كه داعش را غرب ساخته براى تخريب اسلام.
اسلام‌گرا: حرامزاده‌های زنازاده، تخم حرامی‌ها دست‌مان به شما رسید می‌دانیم چکارتان کنیم.
➕منتقد اسلام: سپاس که تا این اندازه منطقی و بزرگوارانه به گفتگو پرداختید.

مذهب و حق نادان بودن


ایمان زیرکانه ترین معادلی است که برای کلمه حماقت ابداع شده است. ما در این مقاله چند دستاویز شایع مذهبیون را برای فرار و گریز از استدلال و عقلانیت بررسی می کنیم.
در گذشته، پیش از دستاوردها و کشفیات علمی، انسان‌ها از جهان اطراف خود، قوانین حاکم بر طبیعت، تاریخ طبیعی و نحوه پیدایش کیهان، زمین و حیات شناخت و درکی نداشتند. برای انسان‌ها منطقی به نظر می‌رسید که اگر طایفه و خاندان آن‌ها در نهایت به یک جد مشترک می رسد، پس تمامی نوع بشر نیز در نهایت باید به یک جد مشترک مانند آدم و حوا برسد. بدون نظریه فرگشت و علم عصب شناسی و پزشکی، دشوار می توانستند تفکر را بدون فرض وجود روح و پیدایش جانوران را بدون فرض وجود یک آفریننده توضیح بدهند. آن‌ها نمی دانستند که طبیعت از قوانین ضروری و مشخصی پیروی می کند و بنابراین میشد امکان وجود معجزات را بپذیرند. مردم باستانی که شناخت‌شان از تعداد و تنوع جانوران در حد همان احشام و چند جانور معدود اطراف مکان زندگی اش بود، براحتی می توانستند بپذیرند که یک جفت از همه آن‌ها در یک کشتی بزرگ جا شود.
اما امروز چگونه مذهبیون می توانند این امور ناممکن و نشدنی را توضیح و توجیه کنند؟ اگر انسانها عقاید خود را برپایه عقل و منطق استوار می کردند، قاعدتاً امروز حتی یک نفر هم نباید پیرو مذاهب سامی و مدعی واقعی بودن اساطیر آن می بود. اما همچنان میلیاردها نفر به این مذاهب اعتقاد دارند. اگرچه تعداد خدانابوران یا غیرمذهبیون رو به افزایش است، اما ما همچنان مقاومت بسیار زیادی از سوی مذهبیون شاهد هستیم.
بنابراین مذهبیون که در حیطه عقل و استدلال و نیز گفتمان علمی ناتوان هستند، به راه‌های دیگری جز مغلطه در استدلال، متوسل می شوند. در گذشته آن‌ها می توانستند مدعی و مبلغ علم زمان خود باشند، براهینی اگرچه مغالطه آمیز برای اثبات خدا مطرح کنند و اساطیر و باورهای مذهبی را کاملاً مطابق با شناخت تجربی روزمره می دانستند. امروزه آن‌ها در این عرصه شکست خورده محض هستند، پس باید به ترفندهای دیگری متوسل شوند.
یک راه ساده مذهبیون برای گریز از بحث و استدلال این است که آن‌ها نقد خداناباوران را به عنوان توهین یا حمله به عقاید و باورهایشان تلقی کنند. صریحاً ادعا می کنند که این سخنان آزار دهنده و ناخوشایند است و باید اجازه داد که هرکسی عقاید و باور خود را داشته باشد. البته که آزادی بیان و عقیده محفوظ است و هیچ خداناباوری مدعی نیست که مذهب به خاطر غلط بودن خود باید ممنوع شود. اما خداناباوران هم آزادی بیان دارند و این وظیفه هر انسانی است که در جهت تنویر افکار و روشنگری بکوشد. مذهبیون که سنتاً در خفه کردن صدای دیگران ید طولانی دارند، اینک ادای قربانی را در می آورند. مذهبیونی که دست کم به حقوق بشر پایبند هستند معتقدند که هرکسی باید بتواند مذهب خود را تبلیغ کند، اما وقتی نوبت تبلیغ آتئیسم می رسد، با مغلطه "احترام به عقاید دیگران" تلویحاً خواهان خاموش کردن آن هستند.

این ادعای "احترام به عقاید دیگران"، در واقع تحریف زیرکانه ای است از "احترام به آزادی بیان دیگران". قرار نیست ما به بیان و عقاید دیگران احترام بگذارید بلکه قرار است به آزادی وی برای ابراز آن عقاید احترام بگذاریم. آنها زیرکانه،  عبارت "احترام به آزادی" را به عنوان یک حق اساسی با  عبارت "احترام به عقیده" برای خفه کردن انتقادات جایگزین کرده اند. متأسفانه بسیاری از مردم این را پذیرفته اند.
تکنیک دیگر مذهبیون ادعای این است که حیطه عقل و علم با حیطه ایمان و مذهب متفاوت است. اولی در دومی راهی ندارد و جایی که بحث ایمان مطرح است، عقل ناتوان است. این خصوصاً تمسک مورد علاقه پیروان عرفان است. در سنت فلسفی، مغالطه کارانی از این دست به شناخت شهودی معتقد بودند. وقتی از اثبات وجود خدا ناتوان می ماندند ادعا می کردند که شناخت خدا، از طریق شناخت مستقیم و درونی بدست می آید که شهودی یا قلبی است. اگر چنین باشد، پس شناخت خدا باید نزد همه مردم مشترک باشد، حال آنکه به لطف انسان شناسی و تاریخ، می دانیم که ایده خدا، یک ایده تاریخی است و بدویان هرگز تصوری از وجود خدا به شکلی که اکنون مد نظر است نداشتند البته تصوراتی از اشباح نیاکان و ... وجود داشته است .
جدا کردن حیطه عقل از ایمان اساساً مبتنی بر یک مغلطه خنده دار است. باید از ایشان پرسید آیا ایمان چیزی است جز اعتقاد راسخ به صحت چیزی یا گزاره ای؟ اگر از اعتقاد راسخ به صحت گزاره ای (مانند اینکه خدا یا وحی وجود دارد) صحبت می کنیم، پس درباره صحت و سقم چیزی قضاوت کرده ایم و قضاوت درباره صحت و سقم به حیطه عقل و منطق تعلق دارد. پذیرفتن گزاره ای بدون عقل و استدلال، همان نادانی است و در این صورت حیطه ایمان، در واقع نام دیگری است برای حیطه نادانی. مذهبیون مداوماً از کلمات تو خالی مانند ایمان، شناخت قلبی و ... صحبت می کنند بدون اینکه وارد محتوای آن شوند. به قول دنیل دنت، آن‌ها به ایمان داشتن ایمان دارند و بدین ترتیب، راه را برای بررسی و پژوهشی فلسفی و علمی بر موضوع اعتقادشان می بندند. خدای برخی از آنها بیشتر به یک "چیز" تبدیل شده است. برای مثال مدعی می شوند: من نمی دانم اما فکر می کنم یک چیزی هست، یک خدایی هست، یک انرژی، چیزی... این حرف‌ها احتمالاً بارها به گوش شما خورده است.
آخرین دستاویز ایشان ادعای مفید بودن مذهب است. اینکه مذهب باعث ترویج اخلاق، احساس خوب از زندگی، رهایی از پوچی و ... می شود. هیچ یافته جامعه شناسی تأیید نمی کند (اگر برعکس اش را تأیید نکند) که خداناباوران پوچ گراتر، ناشادتر یا بی‌اخلاق تر از مذهبیون هستند. پایه و بنیاد اخلاق عقل است و نه مذهب. در واقع مذهب فضایل اخلاقی را به رذیلتی مانند اطاعت و سرسپردگی فرو می کاهد. اینکه فرد به خاطر اطاعت از کسی مانند خدا یا از ترس وی، از انجام کار شرورانه ای خودداری ورزد، مورد ستایش هیچ کسی نیست. اگر کسی از ترس شما، جرأت آسیب زدن به شما را نداشته باشد، شما وی را خیرخواه خود نمی دانید و فضیلتی را از این نظر به وی نسبت نمی دهید.
در نهایت، مذهبیون که از عقل و استدلال ناتوان هستند، دستاویزهای متعددی می جویند تا از عقاید باطل خود دفاع کرده باشند. هرکسی حق دارد حتی نادان باشد، اما در مقابل دیگران هم حق دارند وی را نادان و عقاید وی را باطل خطاب کنند .
نویسنده : امین قضایی

ویروسی به نام خدا


 چگونه دین فرهنگ و زندگی ما را آلوده می‌کند.
دین به طور روزمره زندگی ما را بدون اینکه متوجه باشیم تحت تأثیر قرار می‌دهد. دین "عمو نِد" (شخصیتی خیالی که ظاهراً برای افراد دعا می کند) را وادار می سازد تا ساعت های متمادی را صرف دعا کردن برای شما بکند. همسایه "تعمیدی" شما را مجبور می کند تا بخاطر ازدواج فرزندش با یک کاتولیک وی را طرد کند. دین به خواهر "پانتکوستال" (فرقه ای از مسیحیت) شما می آموزد تا برای محافظت فرزندش از جهنم وی را با اُردنگ و کتک زدن تربیت کند. دین کشیش کاتولیک را مجبور می کند که تمایلات جنسی خود را منکر شود، همچنین باعث می شود تا افراد بسیاری پول های هنگفتی را خرج نهادهای مذهبی کنند.
پس می‌بینیم که دین بر روی شما و جامعه ای که در آن زندگی می کنید، اثراتی نهان و آشکارا می گذارد. این کتاب قصد دارد که این آثار را بررسی کند. پرده ها را از پیش روی اسرار کنار زده و راه هایی را پیشنهاد کند که بر اساس آنها بتوان تصمیم هایی آگاهانه در مورد دین اتخاذ کرد.
آیا تا بحال اندیشیده اید که چه عاملی ممکن است که دین را تا این پایه قدرتمند ساخته باشد؟ چه چیز باعث می شود که افراد با وجودی که در برخی موارد اعمالی منافی دین انجام می دهند، همچنان نسبت به آن دارای اعتقادی راسخ باشند؟ چه عاملی باعث می شود که دینداران تمام نکات غیرمنطقی دین های دیگر را درک کنند در حالیکه در برابر تشخیص مکانیزم های غیرمنطقی در مورد دین خود نابینا هستند؟ دین چگونه راه خود را به سمت مناسبات سیاسی ما می گشاید؟
اگر یافتن پاسخ این سؤالات برای شما جذاب است این کتاب به شما کمک می کند تا به قدرت دین در درون خود، خانواده خود و تأثیر آن بر روی فرهنگ خود پی ببرید.
برای مدت هزاران سال دین به شکلی غیرقابل توضیح و بلامنازع درون ساختار جوامع نفوذ کرده است. کسانی که در راستای افشای دین و پرسشگری گام برداشته اند، اغلب مورد تعقیب و آزار قرار گرفته اند، کتاب هایشان سوزانده شده، از جامعه طرد و حتی اعدام شده اند.
از گالیله که در حصر خانگی قرار گرفت تا داروین که کارهایش توقیف شد و از سلمان رشدی که به دلیل انتشار آیات شیطانی به مرگ تهدید شد تا تئودور ونگوگ که به خاطر فیلم کوتاه منتقدانه اش در مورد اسلام به قتل رسید.
نقد نظرات یک کشیش یا مفتی و غیرقابل توضیح نامیدن سخنان آنان می تواند بسیار خطرناک باشد.
پیش از نظریه عفونی، ویروسی و یا انگلی بودنِ بیماری ها، پزشکان هیچ ابزاری برای شناخت مکانیزم های بیماری‌زا و چگونگی انتشار آنها نداشتند. پس ارباب‌های دین آنها را نتیجه عملکرد شیطان، گناه آدمی و ارواح خبیث می دانستند. پس از کشف میکروب ها ابزار جدید جهت شناخت بیماری ها در دسترس دانشمندان قرار گرفت. از این پس آنها می توانستند چگونگی پیدایش عفونت ها، ایمنی شناسی، همه گیر شناسی و جنبه های بیشتری از این علوم را بررسی کنند. ناگهان علت بیماری هایی که در گذشته وحشت آفرین بودند قابل درک شدند. گناهِ طاعون، تب زرد، آبله، ذات الریه، سل و سفلیس از شانه های شیطان برداشته شده و عوامل آنها در حوزه طبیعت بررسی شدند.
فیلسوفان متعددی از اسپینوزا تا ولتر و از فوئرباخ تا مارکس چراغی را در مسیری به سمت شناختن دین و کارکرد آن در جامعه افروختند. اما تنها پس از ارائه مفهوم "ویروس ذهن" از سوی ریچارد داوکینز بود که متدی شسته و رفته به دست ما رسید تا بتوانیم در برابر دین همان رویکردی را داشته باشیم که در مورد ویروس آنفولانزا داریم.
این کتاب نشان می دهد که چگونه همه ادیان در قالب های دنیای مادی می گنجند و عملکرد آنها بر روی ذهن و فرهنگ ما چگونه است و شباهت های آنها با ویروس ها، باکتری ها و انگل هایی که در بدن ما زندگی می کنند چیست.
این کتاب بسیار وام دار اندیشه های ریچارد داوکینز و دانیل دِنِت است اما یک قدم را نیز فراتر گذارده است تا نشان دهد چگونه اندیشه های انقلابی ایشان در زندگی روزمره کاربردی می شود.
مدل اولیه ای که این دو تَن توصیف کردند قادر است چرایی بنیادگرایی "عمو نِد"، چرایی رفتار جنسی کشیشِ اخراجی یک     " اَبَرکلیسا" (نویسنده به کشیش هایی اشاره دارد که به دلیل رفتار جنسی خارج از عرف خواه با کودکان و خواه با بانوان شوهردار از خدمت در کلیسا منفصل می شوند، منظور اینجا از اَبَرکلیسا، کلیساهای بزرگ کاتولیک و انجیلی است) و همچنین دلیل رویکرد تربیتی خواهرِ پانتاکوستالِ شما را در مورد فرزندش توضیح دهد. همچنین می تواند توضیح دهد که چرا نوزده نفر می توانند هواپیمایی را به ساختمان تجارت جهانی بکوبند یا چرا یک زن می تواند خود را در بازاری شلوغ در قلب بغداد منفجر کند.
به عنوان یک عضو جامعه، شما قطعاً از تلقین های مذهبی تأثیر پذیرفته اید. تربیت شما هر چه که باشد، شما در دریایی مذهبی غوطه ورید و مجبورید جرعه ای از آب آن را بنوشید. حال این کتاب کمک می کند تا بتوانید در این سفر به مناظری که معمولاً نادیده گرفته می شوند نیز نگاهی بیندازید.
دگماتیسم، عادات و باورها و گناهان مذهبی می‌توانند از راه‌ هایی که فکر آنها را هم نمی کنید شما را تحت تأثیر قرار دهند. در سال های اخیر متوجه شده ام که نقش مذهب در زندگی اجتماعی ما بسیار پررنگ تر شده است.
مذهب تلاش می کند تا خود را در رویکردهای آموزشی، سیاسی و قانونگذاری و حتی روی تابلوی اعلانات مدارس ما وارد کند بطوری که گفتگوهای منطقی در مورد مسائل حقیقی دنیای ما از جمله معضلات آموزشی، توسعه اقتصادی و فجایع و جنگ ها بسیار کمرنگ شده اند. در بیرون از مرزهای آمریکا تعصب و خشونت فرقه های بنیادگرا چنان به جهان تحمیل می شود که یک نیاز مبرم برای درک مفهوم دین و قدرت آن احساس می شود. برخی انسان های ترسناک تنفر و تعصب را در غالب پند و اندرز ارائه می کنند. در حالی که کلام آنها واقعاً بوی تصفیه نژادی می دهد. به جملاتی از این دست از رهبران شناخته شده توجه کنید:
جری فال وّل: "امیدوارم بتوانم روزی را ببینم که مدارس عمومی مانند روزهای نخستین تشکیل کشور ما برچیده شده و دیگر مدرسه ای وجود نداشته باشد. کلیساها دوباره جای مدارس را بگیرند، مسیحیان آنها را اداره کنند. و آن روز چه روز خوشی خواهد بود".
پَت رابرتسون: "صلح جهانی مستقر نخواهد شد، مگر اینکه کلیسا و مردان خدا در جایگاه رهبری جهانی قرار گیرند".
گری نورث: "هدف بلند مدت مسیحیان در سیاست، آن است که کنترل اختصاصی حق رأی را بدست گیرند. تابعیت کسانی که بطور علنی با عدم تسلیم در برابر کلیسا به محرمات الهی از جمله غسل تعمید و عشای ربانی دهن کجی می کنند، باید سلب شود. دقیقاً همانطور که در اسرائیل قدیم مرسوم بود".
رندال تری: "از شما می خواهم که اجازه بدهید موجی از غیرت شما را شستشو دهد. بگذارید موجی از کینه شما را غسل دهد. بله کینه خوب است. هدف ما پایه گذاری یک ملت مسیحی است. ما وظیفه ای انجیلی داریم. خدا ما را خوانده است تا این کشور را فتح کنیم. ما عصر مساوات را نمی خواهیم. ما جامعه چند صدا نمی خواهیم".
اسامه بن لادن: "ما به یاری خدا، از هر مسلمان معتقد به خداوند که می خواهد با اجابت خواست های او مورد مرحمت خدا قرار گیرد، می خواهیم که هر زمان و هر کجا که آمریکایی ها را یافت آنها را به قتل رسانده و اموال‌ شان را غارت کند. ما همچنین از علما، جوانان، رهبران و سربازان مسلمان می خواهیم تا به سربازان شیطانی آمریکا و متحدین پلیدش حمله ور شده و تمام حامیان آنها را مرخص کنند تا این درسی برای ایشان باشد".
در تمام این نقل قول‌ها ارمان های مشترکی از جمله تعصب، تنفر، میل به چیرگی و انحصار طلبی به چشم می خورد. هدف مهم این کتاب این است که میزان قدرت دین را در وادار کردن افراد به داشتن چنین اندیشه ها و رفتاری توضیح دهد.
فیلسوف استرالیایی جان پاسمور در جایی گفت: "زنجیری ها به زنجیر خو می گیرند. کافی‌ست زنجیرهایشان را بشکنید تا هر آینه برای امنیت از دست رفته خود دلتنگ شوند".
دین بمثابه ویروس!
مارک تواین: "ما از تکریم و ستایش همه آن چیزهایی که در خارج از قلمرو مقدسات ما جای دارند بیزاریم و این در حالی‌ست که اگر دیگران از مقدسات ما نفرت داشته باشند، دچار بهت و حیرت می شویم".
آزمون فکر!
تصور کنید در حال سخن گفتن با دوست مسیحی معتقد خود هستید. دوست شما به اندازه کافی با هوش، تحصیل کرده و با معلومات است. برای ضبط نظرات خود نیز توافق کرده اید. موضوع بحث در مورد اسلام است. در طول بحث شما عنوان می کنید که محمد یک پیامبر خود گمارده بوده است که ادعای سخن گفتن با الله و فرشتگان را نموده است. یک کتاب فاقد خطا (قرآن) نوشته است و یک بار هم با اسب از اورشلیم تا بهشت پرواز کرده است.
در طول این مناظره به توافق می رسید که محمد احتمالاً دچار توهم سخن گفتن با خدا بوده است. به توافق می رسید که قرآن شخصاً توسط محمد نگاشته شده است و نه توسط الله. برای او خنده دار به نظر می رسد که محمد آخرین پیام آور است و به جز وی همه پیامبران دیگر جعلی باشند. نه شما و نه دوست‌تان باور نمی کنید که او به تنهایی و تنها با یک اسب به حضور عرش الهی رسیده باشد. همه این داستان احمقانه به نظر می رسد و نمی توانید بپذیرید که چگونه ممکن است برخی به چنین دینی باور داشته باشند. در انتهای گفتگو شما اضافه می کنید که مسلمانان با این دین به دنیا آمده اند و انتخاب دیگری نداشته اند و هر کس که در معرض اسلام و مسیحیت قرار گرفته باشد تشخیص می دهد که مسیحیت دینی حقیقی است.
ظرف مدت چند روز نوار این مصاحبه را بر روی کاغذ پیاده می کنید. سپس تمام واژه های محمد در این مصاحبه را با واژه مسیح جایگزین می کنید. مصاحبه شما احتمالاً چیزی شبیه به این می شود:
هر دو موافق هستید که مسیح تنها یک متوهم بوده است که در تمام مدت می پنداشته در حال صحبت با یهوه است. انجیل توسط انسان ها نوشته شده است و نه توسط یهوه. هر دو موافق هستید که خنده دار است که مسیح را آخرین فرستاده خدا بدانیم و بقیه پیامبران را جعلی بپنداریم. هیچ کدام از شما نمی توانید باور کنید که مسیح از مرگ برخواسته باشد و مشکل است درک کنید که چطور برخی می توانند به چنین دینی باور داشته باشند. و در انتها به توافق می رسید که مسیحیان دین خود را انتخاب نکرده اند و با مسیحیت به دنیا آمده اند. پس هر کس که در معرض اسلام و مسیحیت قرار بگیرد، به روشنی درک می کند که اسلام یک دین حقیقی است.
حال به دوست خود بگویید که متن گفتگوی خود را بر روی کاغذ پیاده کرده اید و مایل هستید که با هم آن را مرور کنید. شروع به خواندن متن کنید و واکنش او را ببینید. فکر می کنید به جملات شما چگونه پاسخ می دهد؟ چه مدت طول می کشد تا وی در موضع دفاعی قرار گیرد؟ با چه سرعتی سعی در آغاز مباحثی پیچیده خواهد داشت که نسبت به گفتگوی پیشین خود فاقد هر گونه اساس منطقی است؟ اگر بر روی استدلال های موازی خود پافشاری کنید چه مدت طول خواهد کشید که وی با واکنشی عصبی ادامه بحث را قیچی کند؟ آیا این گفتگو ممکن است به دوستی شما خللی وارد کند؟
چنین گفتگویی را نیز می توانید با باشندگان سایر ادیان آزمون کنید. مثلاً برای مورمون ها "ژوزف اسمیت" و برای یهودیان "موسی" را در متن خود جایگزین کنید. این آزمون چگونگی کارکرد ویروس خدا را روشن می سازد. ویروسی که مغز را آلوده ساخته و جایگزین مهارت های انتقادی ذهن شما می شود. و از اثرات آن این‌ست که مهارت های شما در نقد بقیه ادیان دست نخورده باقی گذارده ولی ذهن نقاد شما را در مورد دین خود ناتوان می سازد. در ادامه همانطور که در حال بررسی رفتار ویروسی دین بر روی فرد و جامعه هستیم، این آزمون فکری را در خاطر نگاه دارید.
نشانگان پایبندی به دین!
آیا تا کنون با افرادی که به دین خاصی پایبند هستند ملاقات داشته اید؟
برخی افراد وجود دارند که به ظاهر بسیار منطقی به نظر رسیده و هیچ وابستگی خاصی به دینی ندارند. اما اگر همین فرد یکی از والدین، فرزندان و یا دوستان خود را از دست بدهد و یا خود به بیماری سختی دچار شده و یا درگیر یک سانحه شود، ظرف مدت کوتاهی، پاسخ هایی را برای تمام پرسش های زندگانی پیدا کرده، تمام آموزه ها را مطالعه نموده و با لفت و لعاب تعریف می کنند. در طول این بازه آسیب پذیری روحی، دین می تواند براحتی ذهن فرد را مصادره نماید. حتی در بسیاری از این موارد، افراد جذب گروه های بنیاد گرا می شوند.
یکی از بستگان من، اخیراً پدرش را بر اثر بیماری سرطان از دست داد. این فرد پیش از این واقعه، فردی غیر مذهبی بود. پس از مرگ پدرش، تبدیل به فردی بشدت مذهبی شده و بطور شگرفی تغییر شخصیت داده بود. بطوریکه گذراندن یک بعدازظهر در کنار وی، همراه با یک شام دلپذیر در یک رستوران، به یک جلسه خسته کننده معرفی عیسی تبدیل شد. به هیچ وجه امکان پذیر نبود، بدون پیش کشیدن مفاهیم دینی موضوعی برای بحث بیابیم. بحثی بسیار فرسایشی. بنابر این تصمیم گرفتم که دیگر او را نبینم.
دیدگاه های مذهبی و تغییر ادیان از قرن ها پیش موضوع بحث بوده اند. بدون توجه به نوع دین، مباحث مشابه بسیاری در بین ادیان قابل مشاهده است.
ویلیام جیمز بیش از یک صده پیش در کتاب "گوناگونی های تجارب مذهبی" (١٩٠٢) به این تشابهات پرداخته است. چه دلیلی باعث می شود تا پایبندی به اسلام، این همه با اعتقاد به مسیحیت مشابهت داشته باشد؟ چرا مراسم شهود یک هندو، تا این پایه به مراسم روحانی سرخپوستان آمریکایی شبیه است؟
دانش عصب شناسی نشان داده است که این تجارب می تواند با تحریک ذهن ایجاد شود. بنابر این یک تحریک ساده ذهنی می تواند موجب تجارب شگفت انگیزی شود. استفاده از گیاه پیوت (نوعی کاکتوس حاوی آلکالوئید) توسط سرخپوستان و یا استفاده از ال اس دی توسط دکتر تیموتی لیری (روانپزشک آمریکایی) مدت ها پیش این مطلب را اثبات کرده بود. اکنون می دانیم که تجارب دلپذیر و شگفت آور به احتمال بسیار زیاد پاسخ های عصبی به عوامل محیطی و ذهنی است.
بررسی تجارب نزدیک به مرگ که برای مدت قرن ها توسط برخی افراد با فرهنگ های متفاوت گزارش شده اند شباهت های بسیاری به آزمایش های تحریک عصبی دارند.
دکتر اولاف بلانک عصب شناس دانشگاه پلی تکنیک لوزان در سوئیس از تحقیقات خود در تحریک مغز اینگونه نتیجه می گیرد: "وقتی احساس بدن دچار خطا می شود، توسل به فراطبیعت می تواند بسیار دلپذیر باشد، و توضیح صحیح آن که توضیحی طبیعی‌ست، آن‌ست که مغز در تلاش است تا اطلاعات متضاد را پردازش کند".
احساساتی که برای قرون متمادی، مرموز و شگفت انگیز نام داشتند اکنون می توانند در آزمایشگاه دکتر بلانک به کمک الکترودهای متصل به مغز باز تولید شوند.
شما که هستید و با دوست من چه کرده اید؟
به نظر می رسد برخی از افرادی که دین داری را تجربه می کنند، دچار تغییر شخصیت می شوند. تا جایی که به مسائل روزمره مربوط است، آنها می توانند کاملاً آسان گیر و خوش مشرب باشند اما به مجرد اینکه در مورد ایمان خود صحبت کنند خلق و خو و رفتاری متفاوت خواهند داشت. آهنگ صدایشان عوض خواهد شد، لبخند بر لبان‌شان خواهد خشکید و در برابر پرسش های مربوط به شواهد باورهایشان در موضع دفاعی قرار خواهند گرفت. برقراری یک گفتگوی دوستانه با آنها بسیار مشکل خواهد شد. دقیقاً مانند صحنه ای از فیلم مکتبی "حمله جسد دزدها" (Invasion of the Body Snatchers) که در آن آدم های فضایی با کنترل جسم و روح انسان ها آن ها را به آدم ماشینی هایی بی احساس تبدیل می کنند.
به محض اینکه انسانی به دینی پایبند شود، وارد شدن به بحثی منطقی در مورد جنبه های غیرمنطقی باورهایش با وی بسیار مشکل خواهد بود. همانند این‌ست که چیزی به فرد حمله کرده بخشی از شخصیت وی را تسخیر می کند. چنین فردی قابلیت بحث مستقیم را از دست می دهد. مثل اینکه ارتباط هایش از طریق یک موجود مذهبی که در درون وی زندگی می کند، کانالیزه می شوند. جواب هایی از پیش تمرین شده پس می دهد. جملاتی نظیر اینکه: "خوب این یک رمز و راز است و قرار نیست ما از آن سر در بیاوریم". و یا "خدا انتظار دارد که تا دستوراتش را بدون پرسشگری اجرا کنیم". "مسیح با من سخن گفته است و می دانم که او در قلب من است". روشن است که درِ جستجو و تفحص در مورد چنین جملاتی نیز بسته است.
آلودگی مذهبی!
ریچارد داوکینز و دیگران به شباهت های بین مذهب و کنترل های رفتاری انگلی برخی از جانداران اشاره کرده اند. برای مثال دنیل دِنِت رفتار دین برای طلسم شکنی را یک رفتار انگلی می داند. من به عنوان نویسنده در صدد این نیستم که کارهای این افراد را باز معرفی کنم ولی تلاش دارم با معرفی طبیعت انگلی دین نظریاتی را ارائه دهم تا بتواند چراغ راه ما برای چگونه زیستن در این دنیای مذهب زده باشد.
به عنوان حسن ختام این بخش با استفاده از استعاره "ویروس" به گشتی در دنیای ادیان می پردازیم. ادعایی ندارم که این استعاره در همه موارد صادق است اما پتانسیل بسیاری دارد که بتوان از آن برای توصیف رفتارهای مذهبی جمعی و فردی استفاده کرد و همچنین به شک گرایان مذهبی چارچوبی داد تا بر مبنای آن بتوانند به نفوذ نامحسوس مذهب پی ببرند.
کسانی که با نظریه انقلابی "میم" (meme) ریچارد داوکینز آشنا هستند، به راحتی درک خواهند کرد که واژه ویروس تعبیر دیگری‌ست برای اشاره به "میم" مذهبی.
اما من به جای میم از واژه ویروس استفاده کرده ام زیرا ویروس ها برای همگان شناخته شده هستند و زیست شناسی آنها ابزاری مفید برای بحث ما خواهد بود. در هر صورت من بسیار مدیون دکتر داوکینز و کارهای پیشرویِ وی هستم بخصوص در مورد کتاب های پیشگامانهٔ "ژن خودخواه" و "توهم خدا.
برنامه ریزی انگلی!
داستان های علمی تخیلی پر از مثال هایی است از تسلط آدم های فضایی بر جسم و ذهن انسان ها جهت دست یابی به اهدافی خاص، اما ببینیم چنین ایده هایی چگونه وارد اینگونه داستان ها شده اند؟
حقایق می توانند از افسانه ها قدرتمندتر باشند. مثال هایی در زیست شناسی از انگل ها، ویروس ها و سایر عوامل بیماری‌زا موجود است که در آنها این عوامل مغز قربانی را هدف قرار می دهند و رفتار قربانی را کنترل می کنند. برای درک بهتر "مدل ویروسی دین"، اجازه بدهید که بیش از هر چیز به بررسی برخی از مثال های زیستی بپردازیم:
ملخ هایی که توسط نوعی کرم بنام Spinochordodes tellinii آلوده می شوند. اکثراً تمایل پیدا می کنند به درون آب، یعنی جایی که کرم چرخه تولید مثل خود را طی می کند، شیرجه بزنند. بدین‌سان است که انگل برای بقای خود موجب خودکشی میزبان می گردد.
    
ویروس "هاری"؛ نورون های تخصصی را در مغز پستاندار میزبان آلوده می کند که منجر به بروز رفتاری تهاجمی می گردد. میزبان به موجودات دیگر حمله کرده و آنها را گاز می گیرد تا ویروس بتواند خود را به میزبان دیگری انتقال دهد و بقا یابد و اگر این کار را نکند ویروس قدرت انتقال خود را از دست می دهد. پس می بینیم که چگونه ویروس مغز میزبان را که معمولاً تلف خواهد شد، بدون توجه به سلامت وی و در راستای اهداف خود کنترل می کند.
قلاب دار سر نیزه ای (Dicrocoelium) مغز مورچه را به شکلی کنترل می کند که مورچه های حامل این انگل از برگ های گیاه بالا رفته و به سوی سربرگ های گیاه می روند تا احتمال بلعیده شدنش توسط گاو بیشتر گردد. سپس انگل بلعیده شده در درون روده گاو تخم گذاری کرده و تخم ها پس از خروج از آن به کمک مدفوع، توسط حلزون ها خورده می شوند. غده های گوارشی حلزون انگل را به شکل ماده چسبناک لزجی بیرون می دهد که همین ماده دوباره بعنوان منبع جذب رطوبت توسط مورچه نوشیده خواهد شد.
در این مثال ها و مثال های بسیارِ دیگری از این دست، می بینیم که انگل ها، ویروس ها و عوامل بیماری زای دیگر جزء به جزء مغز میزبان را تسخیر کرده، کنترل می کنند. در نتیجه قادر می شوند تا بدن میزبان را در راستای کسب بیشترین میزان سود خود و بیشترین میزان آسیب به میزبان برنامه ریزی کنند.
یک مثال جالب منحصر به فرد دیگر Toxiplasma gondii است. این "پروتوزوآ" عامل آن‌ست که جوندگان حساسیت ذاتی خود را به بوی گربه از دست بدهند. این رفتار به نفع توکسی پلاسماست زیرا این انگل در بدن گربه ای که موش های واسطه را می خورند، تولید مثل می کند. گربه نیز به نوبه خود از طریق ترشحات بدن باعث گسترش انگل می شود.
"رابرت سَپُلسکی" در (نشریه) "دانشمند آمریکایی" در مارس ۲۰۰۳ می نویسد: "جوندگان آلوده توسط این انگل هنوز قادرند بقیه بوها را از هم تشخیص دهند و تنها ترس خود را بطور اختصاصی در برابر فرومون های گربه را از دست می دهند که منجر به شکار ساده تر آنها می شود".
وی اینچنین ادامه می دهد که چنین رفتاری مانند آن‌ست که انسانی با نوعی انگل مغزی آلوده شود بطوری که هیچ اثری بر روی تفکرات فرد، احساسات، نمرات درسی و علاقمندی های وی در مورد برنامه های تلویزیونی و... نگذارد، بلکه برای تکمیل کردن چرخه تولید مثل خود اشتیاق غیرقابل مقاومتی را در قربانی برای رفتن به باغ وحش، پریدن از روی حصار و تلاش برای گرفتن بوسه ای عاشقانه از زشت روترین خرس قطبی، تولید کند.
اکنون با درک چنین استراتژی کارآمدی در زیست شناسی، می توان این ایده ویروسی را به دین نیز تعمیم داد. همانطور که یک انگل ادراک مورچه را کنترل می کند، دین نیز دریافت فرد را زیر کنترل قرار می دهد.   
تصور کنید که دین ویروسی است با تمام مشخصه های منحصر به فرد خود. اگر چه ویروس اچ آی وی با ویروس سرما خوردگی متفاوت است، اما هر دو آنها موجود زنده را به شکلی تسخیر می کنند که شرایط تولید مثل خود را فراهم کنند. ادیان پنج مشخصه دارند که در همه آنها به درجات متفاوتی دیده می شوند:
۱- افراد را آلوده می کنند.
۲- آنتی بادی و یا سپری دفاعی در برابر بقیه ویروس ها ایجاد می کنند.
۳- برخی از ذهنیات و کارکردهای جسمی را کنترل می کنند و خود را به شکلی در فرد پنهان می کنند که ردیابی آنها برای فرد امکان پذیر نیست.
۴- از روش های خاصی برای گسترش ویروس استفاده می کنند.
۵- میزبان را به شکلی برنامه ریزی می کنند که ویروس را بازتولید کند.
همه ادیان کمابیش در هر کدام از این حوزه های یاد شده تأثیر گذارند. حال بگذارید نگاه نزدیک‌تری به هر کدام از این ویژگی ها بیندازیم.
فرد آلوده!
تمام ادیان کمابیش نخستین استراتژی آلوده سازی خود را بر روی تلقین های دوران کودکی بنا نهاده اند. سایر روش های آلوده سازی شامل مواردی از جمله تغییر مذهب، ارائه پیشنهاد کمک هایی از قبیل کمک های مالی، در اختیار قرار دادن فرصت های آموزشی در موسسات مذهبی و رهیافت های دیگری‌ست که در رسانه ها و در زندگی روزمره به آنها برخورد می کنیم.
ساخت دیوار دفاعی در برابر بقیه مذاهب!
وقتی مذهبی فردی را آلوده می کند (همان میزبان در اصطلاح زیست شناسی) به سرعت شروع به تولید آنتی بادی هایی علیه ویروس های رقیب می کند. برای مثال، کسی که به تازگی مسیحی تعمیدی (باپتیست) شده باشد، وارد مطالعات انجیلی می شود که انباشته از آیات و توجیهاتی پیرامون درستی گزینه های تعمیدگرایی و در عین حال موضع گیری های فراوان در برابر بقیه تفاسیر موجود از کتاب و دیگر مذهب مسیحی می شود.
در مراحل نخستین، ارائه هر چه بیشتر آنتی بادی به بدن میزبانِ تازه متدین صورتی مسابقه ای می یابد و به همین دلیل است که میزبان در برابر دیگران و بخصوص ادیان رقیب در موضع دفاعی قرار گیرد. همینطور به مجرد آلوده شدن یک فرد توسط کاتولیسیزم، فرد به ندرت برای مسلمان شدن وسوسه خواهد شد. یک قربانی مسیحیت تعمیدی نیز به ندرت ممکن است بودایی شود.
بطور کلی وقتی کودکان توسط ویروس خدایی خاص آلوده گردند، برای تمام عمر بصورت کاملاً معنی‌داری در حوالی آن دین پرسه خواهند زند. هر چند احتمال دارد که یک مسیحی تعمیدی به یک مسیحی لوترین یا مسیحی پرسبیتری تبدیل شود، ولی بسیار بعید است که به اسلام یا پاگان (ادیان باستانی) تغییر دین دهد.
برنامه ایمن سازی مذهبی برنامه ای است قدرتمند که به منظور حفاظت از کودکان در برابر تأثیرات خارجی طراحی شده است و این در یک جامعه تکثرگرا مسأله ای است مهم. ویروس نمی تواند کنترل ارتباط با بقیه ادیان موجود در محیط را در اختیار بگیرد، بنابراین ابزار پیش گیرانه ای را بکار می گیرد تا فرد را در برابر بقیه ادیان نابینا یا نفوذ ناپذیر کند. این مسأله بخصوص در مورد کودکان که سیستم ایمنی آنها هنوز تکامل نیافته است، حائز اهمیت بیشتری است.
آلودگی های مذهبی در دوران کودکی بسیار قدرتمند بوده و اصولاً اثری همیشگی در بیشتر افراد بجا می گذارند. این اثرگذاری نخستین بار توسط "کنراد لورنز" و "نیکو تینبرگن" برندگان جایزه نوبل پزشکی و زیست شناسی در سال ۱۹۷۳ تشخیص داده شد.
آنها در تحقیقات خود بر روی پرندگان و دیگر حیوانات، نشان دادند که بسیاری از حیوانات بلافاصله بعد از تولد یاد می گیرند که والدین خود را شناسایی کنند. همچنین در یک آزمایش مشهور با غازها، نشان دادند که تعویض والد واقعی با مجسمه ای شبیه به انسان منجر به اثرگذاری بر روی حافظه فرزند می شود. به طوری که پس از معرفی دوباره والدِ واقعی، جوجه غازها توانایی برنامه ریزی برای تعقیب مادر حقیقی خود را از دست داده و بجای آن به دنبال مجسمه جایگزین شده به راه می افتند.
چنین توانمندی قدرتمند و سریعی در یادگیری، در بسیاری از حیوانات حسی نیرومند و در بیشتر موارد یک سویه (برگشت ناپذیر) می باشد. احتمالا عفونت های مذهبی نیز به همین گونه عمل می کنند. به مجرد اینکه رد پای یک دین بر ذهن فردی حک می شود، دیگر آن فرد قادر نیست تا مذهب خود را به آسانی تغییر دهد. تشریفات، مراسم و سرودهای مذهبی راهی است برای چسباندن ویروس مذهب به افراد به نحوی که فرد همواره احساس تهی بودن می کند، مگر اینکه به شکلی در همان محیط و شرایط خاص مذهبی قرار بگیرد.
برنامه ریزی میزبان برای کپی کردن ویروس!
و بالاخره هر ویروس باید طوری میزبان خود را برنامه ریزی کند که آن میزبان خود بتواند ویروس را در بدن خود کپی نماید. برخی رفتارها به این منظور برنامه ریزی می شوند که انتقال ویروس از میزبانی به میزبان دیگر بخصوص فرزندان میزبان ها، تضمین شود. ایده القای گناهکار بودن از جمله این قبیل برنامه ریزی هاست، که می تواند از راه برگزاری تشریفات مذهبی تولید احساس امنیت کند. مثال هایی از این دست فراوانند: مراسم اولین عشای ربانی برای کودکان (چیزی شبیه به جشن تکلیف)، غسل تعمید، بار میتزوَه (مراسم ذهبی یهودی برای کودکان پسر)، تثبیت (پذیرش فرد بصورت دائمی در کلیسا)، دعاهای روزمره، خوانش انجیل و اقرار و اعتراف به گناه.
مصونیت های دینی!
ادوارد جنر در ١٧٩٦ نشان داد که آلوده شدن فرد با ویروس آبله گاوی احتمال ابتلا به ویروس وحشی آبله را از بین می برد. به زبان دیگر یک ویروس می تواند در برابر بقیه ویروس ها مصونیت ایجاد کند. دین نیز به همین شکل عمل می کند.
فردی که با باپتیسم آلوده شده است معمولاً در برابر ابتلا به اسلام یا کاتولیسم دارای مصونیت می گردد. بنابر این دین در یک میزبان دسته ای از مکانیزم های دفاعی را فعال می کند که از ابتلا به بقیه انواع ویروس مذهب جلوگیری می کنند. برای مثال یک باپتیست به ندرت می تواند در مطالعه قرآن به اندازه مطالعه انجیل کوشا و تلاش گر باشد. بسیاری از کاتولیک ها وقتی برای مطالعه نظرات جان وزلی (بنیانگذار کلیسای متدیست) اختصاص نمی دهند. یک مسلمان شیعه احتمالاً به فکر مطالعه مضامین پل مقدس نمی افتد و یک مسلمان سنی نیز بودیسم را احتمالاً چرند و پَرت می داند.   
ویروس خدا چنان دیوار بلندی را در برابر ذهن می سازد که بسیاری از مردم حتی توانایی اندیشیدن به بقیه مذاهب را هم از دست می دهند چه برسد به درک آنها.
از دید ناظر بی طرف رفتار گروه های متفاوت مذهبی، شبیه و همانند به نظر می رسند. برای مثال به مواعظ اوساما بن لادن و پت رابرتسن توجه کنید. هر دو فجایع طبیعی را واکنش خداوند در برابر شرارت ها و پلیدی ها می دانند. هر دو در ادیان خود بانوان را خوار و کوچک می شمارند. هر دو جهان را زیر کنترل شیطان می دانند. از دیدگاهی کلان‌تر همه ادیان بزرگ از بسیاری جهات شبیه به هم هستند. تنها با تغییر دادن چند کلمه محدود می توان موعظه ای از رابرتسن را به سادگی به خطبه ای از بن لادن تبدیل کرد. من مثال هایی از رهبران شناخته شده مذهبی آوردم اما چنین تجزیه و تحلیلی را به همین سهولت نیز می توان در مورد کلیساها و مساجد محلی بکار برد.
پس از سال ها گوش فرا دادن به سخنان کشیش های بنیادگرا، اکنون می توانم بسیاری از این دست سخنان غیرقابل باور صادره از سوی منابر را به گواه بگیرم که حتی با کوچک‌ترین صدای اعتراضی از سمت گروه های خرد گرا و هوشمند روبرو نشده اند.
هم بن لادن و هم رابرتسن دارای مغزهایی با قابلیت کارکرد کاملاً منطقی، توانایی مطالعه، یادگیری و تفکر انتقادی هستند اما ویروس خدا تعدادی از این کارکردها را غیر فعال می کند. این امر دقیقاً شبیه چگونگی عملکرد ویروس Toxiplasma gondii در از بین بردن ترس موش ها از فرومون بوی گربه است.
دیگر لازم نیست چیزی بیش از این تغییر کند! از بین رفتن توانایی تفکر انتقادی همه آن چیزی است که ویروس خدا به آن نیازمند است.
حرمت و ممنوعیت!
بخش مهمی از کنترل ویروسی را می توان در قوانین مربوط به حرمت و ممنوعیت ردیابی کرد که باورمندان را بر روی تشریفات و آیین هایی متمرکز می کند که بنیان دین را بر روی باورهای روزانه و یا حتی ساعتی مستحکم می نمایند. این چنین مواردی معمولاً در محرمات جنسی قابل مشاهده اند: برقراری رابطه جنسی پیش از ازدواج ممنوع. برقراری رابطه جنسی در هنگام قاعدگی ممنوع. همجنس گرایی ممنوع و مثال هایی از این دست. بسیاری از ادیان محرمات غذایی را نیز در دستورات خود گنجانده اند. خوردن گوشت خوک ممنوع. خوردن گوشت به جز گوشت ماهی در روزهای جمعه ممنوع. در برخی روزهای مقدس روزه داری نمایید. هر دین رهیافت های متفاوتی دارد اما همگی اهداف یکسانی را پیگیری می نمایند: حفظ تمرکز فرد آلوده بر روی محتوای مذهب و حفظ خانواده به مثابه واحد گسترش ویروس. مسلمین از راه مصادره شدید آزادی های بانوان و گسترش قدرت عناصر ذکور به منظور کنترل بانوان و خانواده، به این امر مبادرت می ورزند. کاتولیک ها همین کار را از راه مجاب کردن والدین برای تربیت فرزندان به  روش های کاتولیکی و ممنوع کردن برقراری روابط جنسی بدون ازدواج و محدود کردن آن صرفاً برای مقاصد تولید مثل انجام می دهند.
این حرمت در الزام به تجرد کشیش ها و راهبه ها به شکل بسیار شگرفی به چشم می خورد. اینجاست که ویروس از راه مجبور کردن میزبان به چشم پوشی از خاصیت توالد و تناسل خویش، خود را تکثیر می نماید. زیرا صرفاً در این صورت است که فرد می تواند تا جهت انتقال ویروس به حداکثر تعداد افراد ممکن، خود را تمام و کمال در خدمت آن قرار دهد. دقیقاً مانند ویروس هاری که مغز یک راکن را آلوده می نماید و آن را به شکلی برنامه ریزی می کند تا بقیه حیوانات را حتی به قیمت از دست دادن جان خود گاز بگیرد. ویروس کاتولیسیسم نیز کشیش را به شکلی هدایت می کند که تمام انرژی و وقت خود را صرف تکثیر ویروس نماید. چنین عملی برای ژن های آن روحانی، عملی است کشنده اما برای کلیسای کاتولیک ابزاری قدرتمند تدارک می بیند تا خود را تکثیر نماید.
روش های آلوده سازی ناقل!
ناقلین مذهب از روش های پیچیده ای برای آماده سازی و بهره برداری از توان بالقوه میزبانِ ویروس مذهب استفاده می کنند. این ناقلین می آموزند تا از روش های وعظ و خطابه که میزبان را احساساتی می نماید، استفاده کنند.  یافتن ناقل برای ویروس هزینه بَر است. بنابر این ویروس تلاش می نماید تا ناقلین موجود را تا نهایت حد ممکن حفظ کرده و آنها را تقویت نماید. چنین رویکردی در پشتیبانی کلیسا از روحانیون و وعاظ در بسیاری از رسوایی های جنسی اخیر آنان به چشم می خورد.
ناقلین می توانند حتی پس از مرگ قدرتمندتر از پیش باشند. مثال های بسیاری از ناقلین مرده موجود است: عیسی مسیح، پل، علی (فرزند خوانده محمد)، ولادیمیر ایلیچ لنین (بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی)، چگوارا (انقلابی آمریکای لاتین) و ژوزف اسمیت (بنیانگذار مورمونیسم).
مرگ ژوزف اسمیت در واقع یک رویداد مساعد برای کل جنبش ساختهٔ وی بود. سودمندی وی برای نشر ویروس تقریباً به انتهای راه خود رسیده و وی رفته رفته در حال از دست دادن جایگاه خود در مقام یک رهبر بود. اما به مجرد مردن، تبدیل به شهیدی شد که بریگام یانگ از رهبران کاریزماتیک و صاحب نام این فرقه (در کلیسای مورمون) توانست از قِبَل نام او، جماعت باورمند را از نو سر و سامان داده و شهر پارادایز در یوتا را برای ایشان بنا نهد. (و آن را به مرکز تجمع مورمن ها تبدیل نماید).
نیکوکاری تنها در خدمت ویروس!
ویروس خدا میزبان را به اشکال بسیار تخصصی برنامه ریزی می کند. تمام ویروس های خدا باورمندان به خود را ملزم به پرداخت های نقدی می نمایند، نوعی نیکوکاری دقیقاً از پیش تعریف شده. من این مفهوم را وقتی 19 ساله بودم از راه آزمون و خطا در یک کریسمس آموختم.
در آن زمان دانشجوی فقیری بودم که هزینه های تحصیل خود را شخصاً می پرداختم و برای هر دلار درآمد به سختی کار می کردم. وقتی توانستم بیست دلار برای اعانهٔ کریسمس پس‌انداز کنم، پدر و مادرم بسیار به من افتخار کردند. اشاره نکرده بودم که قصد دارم این بیست دلار را در چه راهی صرف کنم ولی طبعاً پدر و مادرم تصور می نمودند که احتمالاً قصد دارم به کلیسای خود کمکی کنم. یا حداقل به خیریه ای مربوط به کلیسا. چند هفته بعد از کریسمس، مادرم در حالیکه در آتش کنجکاوی می سوخت بالاخره پرسید: "آن بیست دلار را به کجا پرداختی؟" به او گفتم که آن را به ALCU، بنیاد مبارزه با خشکسالی پرداخته ام.
و من به سرعت یاد گرفتم که ALCU در زمره سازمان های خیریه محسوب نمی شود و خداوند آن کمک را به حساب من نخواهد نوشت. آموختم که یا همیشه باید به کلیسا یا سایر نهادهای مذهبی کمک کرد و یا کمک شما پذیرفته نخواهد شد. تا آن موقع متوجه نشده بودم که در بهشت یک بخش حسابداری نیز وجود دارد. فکر می کردم با مطالعهٔ انجیل یاد گرفته بودم قرار نیست که ما کمک های خیریهٔ خود را مانند فریسیان در بوق و کرنا کنیم. (متی 6: 4-1)
چرا این فرهنگ های عامیانه هنوز باقی هستند؟ زیرا ناقلین خوب به سختی یافت شده و توسعهٔ آنها نیازمند سرمایه گذاری های کلان است. تا زمانی که یک ناقل به طرز کارآمدی ویروس را با پول و میزبانی تغذیه می کند، قادر به بقا خواهد بود. کمی رسوایی بهای کوچکی است که ویروس برای چنین ناقل مطلوبی پرداخت می کند. کشیش های کاتولیک در ردهٔ گرانترین ناقل های موجود دسته بندی می شوند. وقتی کج رفتاری جنسی یک کشیش، آزار جنسی کودکان و برقراری رابطه دگرجنس گرایانه یا همجنس گرایانهٔ یک روحانی کلیسای کاتولیک آشکار می شود، این سرمایه گذاری ها تحت خطر قرار می گیرد.
دقیقاً به همین دلیل است که کلیسا به نسبت مؤمنین معمولی از ناقلین کشیش خود بسیار بیشتر مراقبت می کند. زیرا سر و کله زدن با یک کلیسا روی عادی بسیار راحت‌تر است تا سرمایه گذاری بر روی تولید یک ناقل (کشیش) جدید. معضل کاتولیک ها با کودک آزاری جنسی روحانیون، خود نکته قابل تأمل دیگری‌ست. حدس می زنم که پروتستان ها نیز با چنین مشکلات عمده ای در زمینه بی‌بند و باری های جنسی کشیش های خود دست در گریبانند.
دین های جهش‌زا دقیقاً مانند سامانه های بیولوژیک ادیان نیز بارها دچار جهش می شوند. جهش ها همواره رخ می دهند ولی این جهش ها به ندرت منجر به پیدایش ادیان جدید می شوند. باپتیست ها با یک جهش به جنبش باپتیستی جدیدتری تبدیل می شوند. این راه ساده ای ست که دی‌ان‌ای اصلی جنبش بدون به چالش کشیدن همهٔ محتوای آن حفظ شود. کاتولیک ها با حذف کردن ایشان جهش پیدا می کنند. راهبرد کاتولیسیسم حفظ خلوص هستهٔ دی‌ان‌ای خود و کاهش تأثیر جهش ممکن است. بنابر این، تهدید کردن دگر اندیشان به طرد، نخستین روش تصفیه و پاکسازی است، همانطور که سوزاندن تکفیر شدگان در گذشته روشی عمومی بود. این راهبردهای کاتولیک ها و باپتیست ها تا کنون بسیار نتیجه بخش بوده اند.
جهش های بیولوژیک در برخی موارد بسیار قدرتمند بوده، به نحوی که عامل بیماری‌زا از قدرتمندترین سدهای دفاعی عبور کرده و یک جمعیت را آلوده می کند. این اتفاق زمانی روی میدهد که ویروس به جمعیتی مستعد و حساس بر بخورد. چنین رهیافتی برای ادیان نیز متصور است.
در قرن شانزدهم ویروس خدای مارتین لوتر به همین شکل تعداد زیادی افراد سطحی و عامی را در شمال آلمان درگیر کرد. ویروس لوتر به قدری قدرتمند بود که بسیار سریع‌تر از آن مقداری که ویروس اصلی کاتولیسیسم در طول هزار سال گذشته جمعیت اروپا را مبتلا نمود، عمل کرد. به شکلی که به محض رها شدن در سطح جامعه به سرعت جهش یافت. جنبش آناباپتیست به موازات جنبش های اوگونوها در فرانسه، کواکرها، باپتیست های آلمان و جنبش های بسیار دیگری شکوفا شد. جمعیتی که از سوی ادیان دیگر طرد شده و عامی نیز باشد، استعداد شگرفی در حرکت به سمت نوعی جهش دست راستی و یا جهش به سمت ویروس خدایی دیگرگون دارد. هندوئیسم ویروس جهش یافتهٔ بودیسم است که قبل از میلاد مسیح جامعه هند را مبتلا کرد و هم اکنون بزرگ‌ترین ویروس خدای موجود در جهان است. اسلام نیز تنها در طول مدت دویست سال به چنین موفقیتی نائل شد.

احیای مجدد آمریکا:
اگر شما با خدمات کلیسای بنیادگرا در آمریکا آشنا باشید احتمالاً با سرود "آمریکا را احیا کنیم" آشنا هستید. این سرود در واقع اعلام نیازی‌ست از سوی مبتلایان برای دریافت یک واکسن یادآوری. هدف واکسن های یادآوری بطوری وسیع افرادی هستند که ناقل ویروس می باشند. وقتی من کودک بودم کلیسای ما هر ساله نوعی رنسانس را سامان می داد. یک واعظ میهمان در مورد جوان سازی و اعلام تعهد دوباره به کلیسا موعظه می نمود. بیشتر مردمی که نجات یافته تلقی می شدند، به نوعی  هنوز با کلیسا در ارتباط بودند. به ندرت پیش می آمد که فردی از خیابان وارد کلیسا شده و به مرتبهٔ نجات مفتخر شود.   پدیدهٔ احیای مجدد روشی انطباق‌پذیر برای قدرتمند نگاه داشتن باورهای درونی و جلوگیری از ورود و تهاجم نیروهای خارجی است.
این روش می تواند به عنوان روشی برای جلوگیری از جهش نیز بکار رود. علاوه بر آن کمک می کند تا مردم در راهی مستقیم و باریک گام بردارند. من سال های سال در دامن رسوم بنیادگرا بزرگ شده ام و این حقیقت فرصت های بسیاری را به من داده است تا شاهد چگونگی کارکرد روند احیای مجدد باشم. این روند به نسبت سایر خدمات روزمرهٔ کلیسا بیشتر بر روی احساسات فرد متمرکز است.
چنین مراسمی معمولاً توسط یک روحانی کاریزماتیک میهمان رهبری می شود. بهترین واعظ آن کسی است که بتواند بیشترین میزان احساسات را در میان جمعیت به قلیان درآورد و از این راه پول بیشتری نصیب کلیسا کرده و قربانی بیشتری برای ویروس خدا تولید نماید. در حالی که فدا کردن خود و پرداخت اعانه موضوعات اصلی جلسات احیا هستند، اما سخنران بیشتر وقت جلسه را در مورد مقاومت علیه چیزی که خود ویروس وسوسه می نامد و عواملی که می توانند موجب گمراهی دست جمعی شوند، از جمله برنامه های تلویزیونی، کتاب ها و فیلم ها صرف می کند. کل این روند می تواند به نوعی "خالص نگاه داشتن ویروس" تعبیر شود. بقیه ادیان نیز روش های خود را برای خالص سازی ویروس بکار می گیرند. کاتولیک ها از روش تجدید ازدواج بعنوان نوعی دیوان سالاری خدشه ناپذیر برای نگاه داشتن گروه بر روی مسیر استفاده می کنند. مورمن ها و شاهدان یهوه دارای سلسله مراتب منظم‌تری هستند که اعضای گروه را از راه تحریم یا اخراج گمراهان در صراط مستقیم حفظ می کنند. 
آزاد اندیشی جهشی کنترل نشده!
برخی اوقات یک جهش می تواند از کنترل خارج شود. اصرار پروتستان ها بر خواندن متن انجیل اجازه داد که مردم نتیجهٔ مورد نظر خود را فارغ از تفاسیر روحانیون و خارج از کنترل کلیسا حاصل کنند. در نتیجه تعداد زیادی جهش در اروپای پس از لوتر رخ داد. وقتی مردم قادر شدند تا خود انجیل را بخوانند، برخی از ایشان لاجرم به این نتیجه رسیدند که همهٔ سامانه تنها خانه ای بر روی آب بوده است. بسیاری از آنان برای حفظ زندگی خود دهان خویش را بستند. برخی دیگر نیز دهان به نقد مذهب و نقش آن در جامعه گشودند. این نقدهای نخستین اجداد جنبش های آزاد اندیشی نوین امروزه شمرده می شوند. آزاد اندیشان علاقمند به تجربهٔ جهانی بدون آلودگی و چشم بند مذهب هستند. این افراد معمولاً لامذهب و بوده یا وابستگی بسیار کمی به دین دارند. برخی از ایشان عارف مسلک می باشند. این دسته از راه های مختلفی آلودگی ویروس خدا را در خود کاهش داده ا از بین برده اند.
خلاصه:
رهیافت های زیست شناختی ویروس ها شباهت های اساسی با روندهای گسترش ادیان دارد. به نظر می رسد که تبادل و تغییرات مذهب افراد را آلوده می سازد. در مدل ویروسی، ویروس خدا فرد را آلوده کرده و قدرت تفکر انتقادی فرد را به تناظر مذهب وی ذایل می کند. همانطور که ویروس هاری سلسله اعصاب مرکزی را آلوده می نماید. ویروس خدا ابتدا فرد را آلوده کرده و سپس وی را در برابر بقیه ویروس ها مصون می نماید. در زیست شناسی ناقلین حامل انگل، ویروس یا پاتوژن از یک منبع به منبع دیگر شناخته می شوند. این ناقلین به روش های مشابهی عمل می کنند: کشیش ها، ائمه، مبلغین مذهبی و... ویروس را انتقال داده و افراد را آلوده می نمایند. ویروس به دقت منابع را به سمت خود هدایت کرده و در برابر ویروس های رقیب مناطق ممنوعه ای تولید می نماید.  برخی اوقات ناقلین صدمه می بینند و از دست می روند. هزینهٔ سنگین یافتن ناقلی دیگر این امر را ضروری می سازد تا به هر نحو ممکن آنگونه که در مورد حفظ کشیش های کودک آزار جنسی می بینیم، ناقلین موجود را حفظ کرد. جهش ها نیز بطور دائم تولید می شوند. در پاره ای موارد یکی از آنها مانند مارتین لوتر به سمتی سوق پیدا می کند که افراد و فرهنگ های آسیب پذیر را آلوده نماید.
نویسنده: دارل ری
برگردان: علیرضا سربازی