دوستی در جایی گفتند بیخدایان حوصلهام را سر میبرند چون فقط از خدا حرف میزنند!
در پاسخ چه باید میگفتم؟ ایشان درست میگویند اما آنچه ندیدند این است که ما در مورد خدا حرف نمیزنیم بلکه داریم استفراغ خدا میکنیم! از زور پرخوری و غذای مسمومی که به نام خدا و دین بر معده فرهنگی ما تحمیل شده است بد مزاج شدهایم. آن را یک جوری یعنی با سلاح منطق باید پس بزنیم.
ما دچار دو استبداد و شاید سه استبداد هستیم، استبداد را همان شیوهء بردگی و بردهداری ببینید.
اولی استبداد الله و حاکمان و موبدان و کاهنان دینی که استبداد عناصر قدرت و ثروت را توجیه معنوی میکنند.
دومی استبداد اجتماعی که عرف و نگاه فرهنگی جامعه است که حاصل تربیت اجتماعی و باورها و عقاید آن اجتماع است. چنین اجتماع معلولی استبداد میسازد و اجازه هنجار شکنی نمیدهد.
سومی استبداد من بر من که اثرات تربیت اجتماعی است، پارامتری در من ایجاد میکند که اجازه تابو شکنی را به علت ترس از طرد شدن از اجتماع و یا احساس گناه نمیدهد و همواره خود را در یک حبس ابدی نگه میداریم
آنچه مهم است شجاعت و جستجوگری هر انسانی سبب دریدگی این حصارها میشود. انسانی که حصار خود را نشکند نمیتواند حصار جامعه را بشکند. جامعهای که حصار خود را نشکند در حصار تحمیلی خود کوچک میشود و تحلیل میرود.
بزرگی یک جامعه به نفوس و متراژ خاک و منابع آن نیست، اگر چه مهم هستند. بزرگی هر جامعه به تولید فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی و دانش آن جامعه است تا بستر در جهت هدف غایی که همان امنیت روانی و جانی جامعه است مهیا شود. انسان را به انسان واگذاریم و سیستم جامعه را متمرکز در عدالت کنیم تا پشتوانهء آزادی باشد. آزادی برای همه بیهیچ قید و شرطی! وظیفهء مالیاتگیرنده تضمین این عدالت اجتماعی است نه سرکوب!
ما هم از طرف الله سرکوب میشویم و هم توسط حاکم عرفی اجتماعی. نتیجه آنکه سعادتمند نیستیم و نخواهیم شد. سعادت انسان در گشودن قیدهای ناملزوم است. دین و خدا قید ناملزومی هستند که انسان را اسیر خود میکند.
خدا را استفراغ کنید تا معده فرهنگی شما آزاد شود تا بتوانید در بزنگهای انتخاب، تصمیمهای درست بگیرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر