قدرت تکنولوژی

 


‏در جهانی اینچنین هولناک زیست می‌کنیم

‏مسئله حذف توییتر یک شخص نیست‌ بلکه سازماندهی سیستماتیک حذف به واسطه‌ی یک قدرت مجازی تکنولوژیک است.

این بعثت خدایگان تکنولوژی‌ست. ‏عناصر ناهماهنگ‌ها به سیاست زیزمینی پناه خواهند برد و مونوپولی یا انحصارطلبی جایی برای نفس‌کشیدن  باقی نمی‌گذارد .

‏جهت بیان ساده‌تر مطلب:

‏۱-ما با نیروها و قدرت‌های متفاوت و متنوعی روبروییم. بخشی جدی از نتیجه‌ی جدال این قدرت‌ها براساس تصادف و شانس حاصل می‌شود اما این شانس بر مبنای امکانات آن نیروها اتفاق می‌افتد. دولت تنها بخشی از جریان قدرت است و نه همه‌ی آن. پس تقلیل دادن علت چیزها به دولت

‏۲-فراموش کردن باقی علت‌هاست. هرچه حضور قدرت‌ها بیشتر و ناپایدارتر باشد(کمی و کیفی) تغییر و دگردیسی و در نتیجه آزادی بیشتر است. تجمع قدرت در هر جایی موجب فساد و ناکارآمدی سیستم می‌شود. مونوپولی یا انحصارطلبی تکنولوژی خطر متاخر و جدیدی‌ست که اجتماع انسانی را تهدید می‌کند.

‏۳-اگر پیش از این( در جوامع مدرن) با نظام‌های دیکتاتوری متفاوت روبرو بودیم حالا نوبت به شکلی بسیار خطرناک از دیکتاتوری رسیده است. دیکتاتوری تکنولوژیک از تمام امکانات و ابزارهای انسانی و غیرانسانی در جهت سلطه و بسط قدرت خویش استفاده می‌کند. ما می‌دانیم که تاریخ انسان

‏۴- تاریخ سلطه از شکلی به شکل دیگر است، اما سلطه‌ای که پایان موجودیت انسان را رقم بزند بی‌سابقه است. انحصارطلبی رسانه‌های جمعی، نظم هارمونیک رشد کیفی انسان را منحرف خواهد کرد چراکه در ضدیت با کثرت‌گرایی‌ست و تنها عناصر شبیه به خود را جذب و عناصر متفاوت را حذف می‌کند.

‏۵- حذف تفاوت‌ها در ضدیت با امکان‌های بیشتر تصادف چیزهاست و با فروکاستن چیزها موجب یکدست و استانداردشدن عمومی می‌شود. تک‌رنگ شدن و تک‌ساحتی‌شدن عرصه زندگی چگونه می‌تواند هوشمند و آینده‌گرا باشد؟ تکنولوژی به واسطه‌ی «هوش» در پی آزادی‌ست؛ چراکه ما را به آزادی توانا می‌کند .

‏۶- اما اگر  توانایی جذب« دیگری» را از دست بدهد یعنی کارآمدی و توانایی آزادی خود را از دست داده است. چنین سیستمی مخالفان حذف شده‌ی خود را به سیاست زیزمینی پرت می‌کند و از شهروندان عادی دشمنانی ستیزه‌جو می‌سازد. این موجب برهم زدن بیشتر هارمونی اجتماعی و امنیت عمومی خواهد شد

‏۷- در پاسخ به «چه باید کرد» با مجموعه‌ای از راهکارهای کوتاه و بلندمدت روبروییم. اولین قدم حفاظت اولیه از اطلاعات شخصی خود در برابر  زیاده‌خواهی و انحصارطلبی رسانه‌های جمعی‌ست. قدم بعدی تغییر وضع حقوقی قوانین ناظر بر این ابررسانه‌هاست که تنها از طریق دخالت سازمانها و نهادهای

‏۸- مستقل و نیمه مستقل و فشار بر قانون‌گزار از طریق جمع‌آوری پتیشین‌های رسمی‌ ممکن می‌شود. امکان بعدی حمایت عمومی از رسانه‌هایی‌ست که کمترین دخالت را در حریم شخصی شهروندان دارند. مثلا سیگنال در برابر واتس‌آپ. اما مسئله‌ای بسیار مهم و مقدماتی آگاهی دادن به شهروندان است.

‏۹-خلاء بزرگ حضور قوانینی فراتر از قدرت این رسانه‌ها اگر پر نشود دامنگیر همه خواهد شد. رسانه‌هایی مانند توییتر باید بدانند حوزه‌ی خصوصی آنها میلیو‌ن‌ها بار با باغ شخصی یک مالک تفاوت دارد. حتی صاحب یک باغ هم باید براساس قوانینی فراتر از خود رفتار کند. مسؤلیت سیاسی این ابررسانه‌ها

‏۱۰- همچنان نامشخص است و وضع حقوقی اینها در برابر شهروندان سیاسی و نیز اتفاقات سیاسی و حدود اکت‌های‌شان باید مشخص بشود. میزان دسترسی ابررسانه‌ها به داده‌های کاربران باید محدود شود. استانداردهای چندگانه باید رفع و از قدرت تصمیم‌گیری‌های خودسرانه رسانه‌ها باید کاسته شود .

شاهین نجفی 

مذهب و سیاست ، آنچه که من تجربه کردم

 

به نام انسانیت


درود

پست قبلی را با  موضوع آنچه که من میدانم انتشار کردم ، در ادامه خواستم که کمی دقیق تر در باره ی  طرز تفکر و روابط ام در گذشته با شما صحبت کنم و اینکه نظرم را درباره سیاسی بودنمان با شما درمیان بگذارم .

بر میگردیم نزدیک به حدود 18 سال پیش ، من یک نوجوان 10 سال و ذهنی پر از پرسش که به دلیل داشتن مذهب (اسلام)  نمیتوانستم جواب سوال های در ذهن خود را پیدا کنم .

 چرا مذهب ؟، زیرا از نظر من  مذهب اسلامی ذهن انسان را طوری پروش میدهد که بیشتر باید تقلید و پیروی کنی و اجازه به چالش کشیدن طرزفکر ورفتار اسلامی را نداری والبته انتخابی هم به جز پذیرفتن آن نداری (جبر جغرافیا ). و اگر هم در پیرامون اشتباهات افکار نظام اسلامی قدم برداری و آنها را زیر سوال ببری در نهایت پاسخی که به آن میرسی این است که دین اسلام هیچگونه عیبی ندارد و این ما انسانها هستیم که  اشتباه میکنیم . در یک سال گذشته همانند سقوط هواپیمای که باعث کشته شدن نزدیک به 200 نفر شد و تحمل رنج و عذابی که به خانواده های این عزیزان تحمیل شد و تنها جوابی که  این خانواده های درد کشیده از سیستم جنایتکار اسلامی  که مسئول این فاجعه غمگین بود دریافت کردند چیزی بیش از این نبود یک اشتباه انسانی .

در دین اسلام خط قرمز هایی وجود دارد که تو در هیچ شرایطی نمیتوانی از آنها عبور کنی و حتی اگر در پیرامون این خطوط هم در حرکت باشی به صورت جدی مورد تهدید و تهاجم قرار میگیری . برای مثال تو هیچ وقت اجازه نداری که در مورد چگونه به وجود آمدن خدای مسلمانان پرسش کنی .یادم می آید که همیشه در جواب این سوال از مادرم تعدادی آیات قرآن دریافت میکردم که درنهایت به زبان ساده به این نتیجه میرسیدم که اگر بیشتر به این موضوع فکر کنم مورد خشم خدا قرار میگیرم و به سزای اعمالم خواهم رسید . به طوری که بعضی وقتها در کودکی به حدی میترسیدم که  به سنگ وسوسک و کانگرو تبدیل نشوم زیرا که نمیتوانستم ذهنم را از پرسش متوقف کنم و دائما در حال به چالش کشیدن  قدرت خدای متعال و بخشنده بودم .

 خدایی که من هرچه بیشتر در تلاش شناخت او بودم بیشتر از او فاصله میگرفتم . برای بهتر شناختن خدا سعی کردم که وارد مجموعه هایی بشوم که بتوانم او را بهتر درک کنم. زیرا که از دید خانواده واطرافیان ،همیشه درک و فهم من اشتباه بود و من هم صرفا به دنبال واقعیت و حقیقت .

 در کشور من ایران در زیر سایه ننگین مقام رهبری وارد مجموعه بسیج شدم زیرا که مادر من درگیر جلسات معنوی و عرفانی خویش بود پدرم هم در حال رونق اقتصادی خوانواده و برادران من هم هر کدام در مجموع بسیج و سپاه دنبال نزدیکتر شدن به امام و راه شهدا .من هم فکر میکردم که شاید باید مسیر برادرانم را ادامه دهم زیرا انها بیشتر از من مورد تایید خانواده بودند و من هم مرتد همیشگی که نیاز به هدایت داشت . به همین دلیل تصمیم  گرفتم که وارد مجموع بسیج شوم .این تصمیم را زمانی گرفتم که تقریبا 10 سال سن داشتم .

در ابتدا در پایگاه نزدیک به محل سکونت خود اقدام به ثبت نام کردم پایگاه شهید جمشیدیان زیر نظر حوزه 8 که در این اواخر به فرماندهی ابولفضل طالبیپور مدیریت میشد . که به یاد دارم در یک شب با جوانی برخورد کردیم که کریستال (شیشه ) مصرف میکرد و مدعی بود که برادرزاده طالبیپور است و حق دستگیری او را نداریم . یا شاید جالب باشد شبی دیگر به صورت اتفاقی جلوی خودرویی را گرفتیم و بعد از تفتیش ماشین مقداری تریاک پیداکردیم که صاحب ماشین خود را مسئول عملیاتی حوزه 8 شهید مدنی معرفی کرد و اینکه او ما را در آزمون قرار داده بود تا متوجه شود ما چقدر دقیق هستیم . بگذریم ، ما در پایین شهر زندگی میکردیم (همایون ویلا) ومناطق اطرافمان به صورت جدی ای درگیر مسئله نان بودن .به همین دلیل سطح اجتماعی ، فرهنگی جالبی بر منطقه حاکم نبود . به این صورت که هر کس قوی تر بود و به افراد بیشتری صدمه زده بود ومدت طولانی تری را در زندان بود احترام بیشتری داشت. در بسیج آن منطقه نتوانستم به جزء برنامه های آموزش نظامی و ورزشی چیز دیگری  پیدا کنم. این مجموعه وجود داشت که صرفا وجود داشته باشد که البته در این آواخر در حال ساخت و ساز مجتمعی بزرگ بودند که نمیدانم به چه جایی تبدیل خواهد شد.

 ورزش و آموزش نظامی تنها کارایی این مجموعه بود که بتواند تورا درگیر خود کند .البته در راستای هدف سیستم حاکم بر ایران . زیرا آن فرد که درگیر این مجموعه ها بود میتوانست به عنوان مثال از امتیاز ورزش کردن در سالن ورزشی بهرهمند شود و سالم بماند در غیر این صورت طبق شواهد آن جوان و نوجوان باید درگیر اعتیاد میشد زیرا نمیتوانست حتی به سختی نان فراهم کند و چه برسد به این که بتواند از زندگی لذت هم ببرد،بنابر این ساده ترین راه فرار از واقعیت و چه چیزی بهتر از مواد مخدر و محرک که میتوانی به وفور آن را فراهم کنی .البته این هم از نظر من یکی از اهداف سیستم فاسد حاکم بر ایران است .میتوان یک سوال در اینجا طرح کرد که آیا  سپاه مدیریت توضیع مواد مخدر را در دست دارد؟! از نظر من بله ولی خوب میتواند به تنهایی بحثی مفصل داشته باشد که در اینجا نمیگنجد.

 بعد از نزدیک به دو سال مدارکم را به بسیج پایگاه شهیدان پناهی زیر نظر حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی انتقال دادم که در این اواخر حوزه 10 زیر نظر علی شعبانی سرهنگ سپاه امام حسین بود و حسین مومنی هم فرمانده پایگاه شهیدان پناهی که در گذشته  پاسداراطلاعاتی سپاه ناحیه کرج بود که بعد از مدتی ظاهرا از سپاه خارج شده بود . شاید برای شما سوال باشد که چرا از اسامی این افراد استفاده میکنم برای این کارم دلیلی دارم به آن خواهیم رسید .

خانواده من به خصوص مادرم اسرار زیادی داشت که من را از منطقه ای که در آن زندگی میکردیم دور نگاه دارد زیرا از دید او آدم های لات و خلافکار در اطراف ما زندگی میکردند و من تنها کسی از خانواده بودم که با محیط اطراف در ارتباط بود زیرا من مسئله نان را میدیدم وحس میکردم ولی مادر من چون در شرایط اقتصادی مناسبی بود بیشتر در حال پرورش خودش و اطرافیان خودش بود  که به سطح آگاهی او احترام میگذاشتند که البته جمعیت کثیری هم بودن .او بیشتر مشغول جلسات معنوی ، تفسیر قرآن ، دعا و روضه و ....بود .

 به همین دلیل من روزانه توسط سرویس مدرسه به مدرسه  راهنمایی غیرانتفاعی سعادت میرفتم و در زمان بیکاری به پایگاه شهیدان پناهی واقع در چهار راه کارخانه قند کرج .کمی در مورد مدرسه ای که در آن درس میخواندم میگویم .مدرسه سعادت دارای سه دوره ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان بود که توسط خاندان امیری مدریت میشد البته حاج آقای امیری ،او و برادر و داماد و دیگر افراد مورد تایید خود را به دور هم جمع کرد بود و در حال آموزش به جوانان و نوجوانان مملکت .ایشان در سپاه هم شناخته شده بودن البته به دلیل سوابق حضور در جنگ ،  ناگفته نماند که برادر کوچک ایشان تریاک مصرف میکردند صرفا چون از لحاظ شرعی و عرفی ممنوع است اشاره میکنم .

 از بحث خارج نشوم به یاد دارم دوستی را که نیما نام داشت کمی متفاوت تر و ساکت تر بود. بعد از گذر چند ماه از شروع سال تحصیلی او را اخراج کرند زیرا که او مذهب زرتشتی داشت و مدیر مدررسه یعنی امیری بزرگ از این موضوع باخبر شد و او را اخراج کرد . به همین سادگی ، وقتی که از دین اسلام پیروی میکنی همه چیز راحت تر است زیرا بر این باور هستی که در راه خدا قدم بر میداری و هر کاری را که انجام میدهی برای نزدیکی به خدا است  . مثالی دیگر  ناظمی داشتیم به نام عربشاهی، ایشان یک ارادت خاصی برای من قاعل بود به طوری که هروقت احساس خستگی میکردم میتوانستم سر کلاس نروم و در نماز خانه استراحت کنم .  البته من نمیدانستم که  نمازخانه محل امن ایشان است و البته سعی میکند که نوجوانان ناآگاه را هم در آزمون الاهی شرکت دهد که این ازمون در ابتدا با مالش و در انتها با سایز آلت تناسلی و ارگاسم ایشان به پایان میرسید .ایشان به طرز خالصانه ای از خدای خود تشکر میکرد. خوشبختانه من در منطقه پایین شهر بزرگ شده بودم و از این موارد به وفور دیده بودم ولی من صرفا میتوانستم خودم را نجات دهم .

صحبت های یک دانش آموز نوجوان  در مقابل یک ناظم پر تجربه و با خدا که توجه کسی را جلب نمیکند و تنها وقتی احساس میکردم که در حال به دام انداختن دانش آموزی است به آن دانش آموز هشدار دهم که چه چیزی در انتظار اوست که البته به مرور زمان ارادت خاص ایشان به تهاجم تبدیل شد . جالب است که از خودم میپرسیدم من در مدرسه باید چه چیزی یاد بگیرم ؟ محروم کردن یک نوجوان از تحصیل؟ تجاوز کردن به یک نوجوان ؟ مصرف تریاک ؟ یا شاید علم ؟ ولی خوب من از دید اطرافیانم همیشه در اشتباه بودم .

یکی از موارد مهم در هر مجموعه ای جذب نیروی انسانی است . در دوران راهنمایی  در مدرسه سعادت افرادی از طرف موئسسه نور و معرفت که تازه در حال شکل گیری و راه اندازی بود با من صحبت کرند و خواستن که در برنامه های (فرهنگی-مذهبی) این مجموعه شرکت کنم . البته من از قبل از حضور این مجموعه آگاه بودم زیرا که من شخصا به دنبال  رسیدن به جواب های در ذهنم  بودم و اینکه این مجموعه در فاصله کمی از پایگاه شهید پناهی بود که من  در انجا فعالیت میکردم . این موئسسه که نور و معرفت نام داشت  از همان زمان راه اندازی به دلیل مسئله جذب نیرو کمی با بسیج شهیدان پناهی حاشیه داشت . طوری که الفاظی باب شده بودن که هر کس با مشکلی برخورد  میکرد میگفتند که میرود وجذب موئسسه میشود .

موئسسه نور و معرفت زیر نظر شخصی به نام حسن کرد میهن بود که در این اواخر سیستم جمهوری اسلامی این فرد را صادر کننده دستور حمله به سفارت عربستان دانست . این مجموعه در کنار مسجد جامع کرج و زیر نظر امام جمعه کرج بود . طبق اخرین اخبار حسن کرد میهن مسئول دفتر امام جمعه کرج و مسئول هیئت ورزشی جودو است. حسن کردمیهن خود را متفکر  راه اندازی این مجموع میداند و من هم میخواهم به اندازه اندک اطلاعاتم در مورد این مجموعه به شما اطلاعات دهم .آنچه که در آن زمان برای من قابل مشاهده بود اساسا جذابیت این مجموعه در ان دوره به این گونه بود که در مورد احکام ومسائل شرعی بدون پرده صحبت میشد به عنوان مثال عمل استبرار و استمنا بر روی یک قوری به صورت عملی بیان میشد .و خوب در جامعه بسته ای که همه چیز در ان تفکیک شده است و جوان و نوجوانی که توسط آموزش اشتباه محروم و محدود مانده اند این مجموعه میتوانست جالب و سرگرم کننده باشد. این مجموعه داری حلقه های معرفتی بود که یک مسئول حلقه چند نفر را در حلقه خود مدیریت میکرد و معمولا یک امر طبیعی شده بود که هر کدام از این مسئولین حلقه ارادت خاصی به زیبا ترین ، سفید ترین و بهترین فرد آن حلقه داشتند و البته نه تنها مدیریت بلکه درموارد همانند ناظم مدرسه سعادت (عربشاهی)، معلم قرآن مدرسه علوی (آقای کاظمی) معلم دینی هنرستان فجر(مظفری) و .... فرد را موظف  میکردند که به روش های معنوی خود را به خدا نزدیکتر کنند . این مسئله که از نظر من آزار جنسی است به مراتب در بسیج هم  وجود دارد .

 آنقدری میتوانم مثال بیاورم که وقتی درحال نوشتن این متن بودم  بارها از خودم این سوال را میپرسیدم که تو از کجا آمده ای ؟ دربین چه افرادی زیست کرده ای ؟ و چطور توانسته ای که از تمام این مسیر گذر کنی ؟

من نزدیک به بیش از 10 سال در مجموعه های مذهبی و نظامی (بسیج) فعالیت کردم و در تمام این مدت در حال یادگیری. ولی سوال اصلی که در تمام این مسیر از خودم میپرسیدم این بود که چیزی را یاد میگیری ؟ زیرا هیچ کدام از رفتارهایی که من با آنها آشنا میشدم و در ذهن خودم آنها را تحلیل و بررسی میکردم مورد تاییدم قرار نمیگرفتند . با گذر زمان در طی این 10 سال، رفته رفته رفتار من عوض میشد زیرا که به نقل قول از شاهین نجفی عزیز من نمیتوانسم لات اجاره ای باشم که برای بقاء خودم در مقابل هر تصمیمی سر فرود آورم و برعکس چند باری هم به آنچه از نظرم اشتباه و غیر اخلاقی بوده اعتراض کردم. ولی خوب هیچ وقت نتواتستم  مدیریت یک سیتم فاسد را زیر سوال ببرم و در عوض مورد تهدید و تهاجم  هم قرار می گرفتم .

نه افتخار ولی همین میزان که لات های اجاره ای خود فرخته سپاه پاسداران را عصبانی میکردم برایم لذت بخش بود . نا گفته نماند که من در طی این 10 سال به انسانی صدمه ای نزدم و برعکس مثل یک مهره ی نفوذی از داخل سعی به کمک کردن مردمان کشورم داشتم .این به این معنی نیست که من در این دوران اشتباهی نکردم ولی من هم نسبت به وضعیتی که در آن قرار گرفته بودم سعی کردم بهترین گذینه ها را انتخاب کنم . زیرا در ابتدا من بر این باور بودم که بسیج یک مجموعه مردمی است که کاملا اشتباه میکردم زیرا بسیج و سپاه کاملا یک مجموعه ضد مردمی است و باعث صدمه زدن و نابودی مردم ایران میشود.

به عنوان مثال اگر که به خوبی به یاد داشته باشم در یکی از اعتراضات سال 92 در کرج که  بیشتر نیروهای بسج به تهران اعزام میشدند حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی نیروهای خود را به صورت آماده باش درآورده بود زیرا که در نزدیکی میدان مادر در هوالی خیابان درختی کرج تعدادی از مردم به نشان اعتراض به انتخابات به خیابان امده بودند . نزدیک به تعداد 10 خودروی سواری نزدیک به 50 نفر به این منطقه اعزام شدیم . وقتی به محل رسیدیم فرمانده حوزه که در آن زمان سرهنگ جانباز محمدخوانی بود در ابتدا از خودرو پیدا و در بلندگوی دستی خود سعی در پراکنده کردن مردم کرد که در همین هنگام یک آجر از پشت بام یک خانه به سر او اثابت کرد و او از کنترل خارج شد و اگر اشتباه نکنم با الفاظی همانند این پدر سگ ها جمع کنید دستور درگیری را داد . که البته مردم هم از پنجره ها و پشت بام و خیابان به خوبی از ما پذیرایی کردند .ولی که نمیتوانستند در مقابل میل به خوشونت و وحشیگری برادران بسیجی مقاومت کنند . زمانی که این درگیری آغاز شد به یاد دارم که در آن صحنه دیگر مامورین اطلاعاتی حوزه 10 قابل مشاهده نبودند (اولویت حفظ جان) و نیروهای بسیجی هم در حال حمله ور شدن به مردم و آسیب زدن به اموال عمومی .

 به یاد دارم که شیشه های سختمان ها را با باتوم به صورت وحشیانه ای خرد میکردند و مردم را مورد ضرب و شتم قرار میدادند .در همین زمان افرادی  از طرف موئسسه نور معرفت  هم خود را به این منطقه رسانده  بودند .جالب این جاست که یک مجموعه مذهبی-فرهنگی چگونه و بر اساس چه حکمی از حاکمین شهر دستور اجرایی داشتند. شاید برای شما سوال ایجاد شود که خوب تو در انجا به چه کاری مشغول بودی ؟ سوال خوبی است ، گفتم که، نه اینکه به خودم افتخار کنم ولی از داخل سعی میکردم که از مردم  محافظت کنم و قبل از رسیدن بسیجی ها به آنها کمک میکردم که در مناطق امن قرار بگیرند یا در چند مورد پیشگیری از کتک خوردن آنها و به جای دستگیری کمک به فرار آنها میکردم . هر کاری که فکر میکردم میتواند از صدمه خوردن مردم جلوگیری کند انجام میدادم .

به یاد دارم که بعد از پراکنده شدن مردم و به اصطلاح آرام شدن آن منطقه دوباره به حوزه 10 برگشتیم . نمیتوانم این حس را فراموش کنم هرچند که برخلاف دستور داده شده عمل میکردم و از دید خودم به جای صدمه زدن ، به مردم کمک میکردم ولی ذهنم مرا آرام نمیگذاشت و دائم در حال پرسش بود ، انقدر از حضورم در انجا متنفر بودم که نمیتوانستم خودم را آرام کنم . میتوان این سوال را پرسید که چرا اصلا در آنجا حضور داشتی ؟ جواب این سوال برای من ساده نیست ، زیرا من در ابتدا به عنوان یک مسلمان شیعه در توهم پای گذاشتن در مسیر شهدا و اهل بیت باور داشتم که به سمت حقیقت در حرکت هستم وهمچنان من زمان زیادی را در این مجموعه گذرانده بودم و نمی توانستم به سادگی جوابی برای عدم حضورم داشته باشم علاوه بر آن بحث دیگری وجود دارد که به خانواده ام مرتبط میشود . زیرا من همراه دو برادر دیگرم که یکی از آنها فرمانده گردان 210 عاشورا حوزه 10 بود در این اعتراضات حضور داشتیم .همانطور که گفتم من به دنبال حقیقت که به مرور زمان متوجه این شدم که در مسیر اشتباهی قرار دارم .

 در میان آشفتگی افکارم که نمیتوانستم حس خوبی را پیدا کنم دیدم که گردان را مجدادا به صف کردند وقتی دلیل دوباره به صف شدن گردان را پرسیدم گفتند دارند اسامی افرادی را که در درگیری حضور داشته اند را یادداشت میکنند تا هزینه حضورشان به آنها پرداخت شود . من عصبانی تر از قبل کفری و غیر قابل کنترل ،با لحنی کاملا تمسخر آمیز به آنها گفتم که من  خصارت بیشتری به مردم و اموال آنها وارد کردم باید با من بیشتر حساب کنید . صدای خوشحالی به سکوت تبدیل شد و سیل عظیمی از نگاه بر روی من مترکز شد لبخند زدم و من آنجا را ترک کردم .البته به مراتب رفتار من باعث به وجود آمدن مشکلاتی شد که در نهایت ایران را ترک کردم .

یادم می آید که قبل ازاینکه ایران را ترک کنم در چهار راه کارخانه قند منتظر یکی از دوستانم بودم، دیدم پدری همراه با فرزند نوجوانش از مجموعه بسیج خارج شد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم از او سوال کردم که چه کاری در داخل بسج داشتید در جواب گفت که فرزندم را برای طرح تابستانی ثبت نام کردم ، پرسیدم چرا اینجا ؟ گفت چه جایی بهتر از اینجا امن و سالم . از او سوال کردم که شما هم بسیجی هستید ؟ گفت خیر . خیلی رک به او گفتم اگر که زمان و حوصله نگه داری از فرزند خود را ندارید از نظر من اگر او را در کوچه پس کوچه های این شهر به حال خود رها کنید ممکن است که اسیب کمتری ببیند تا اینکه او را در این مجموعه ثبت نام کنید . عصبانی شد ، خواستم که به اوتوضیح بدهم ولی  پرخاش کرد  و رفت . بعد از گذر تقریبا یک هفته به صورت اتفاقی دوباره او را دیدیم به سمت من در حرکت بود پیش خودم گفتم الان مجداد مورد پرخاش یک پدر نا آگاه قرار میگیرم به من که رسید در ابتدا بابت رفتار گذشته اش معذرت خواهی کرد و به من گفت متوجه منظورت نشده بودم سپاس گذارم که من را اتفاقات از پیش رو آگاه کردی . از او پرسیدم چطور متوجه منظورم شدی گفت یک روز که به دنبال پسرم رفته بودم دیدیم یک برادر بسیجی آن را بر روی پای خود نشانده و در حال نوازش کردن آن است با دیدین این صحنه تنها به یاد گفته های تو افتادم . به او گفتم من مدت زیادی از زندگیم را درگیر این سازمان ها بودم ، اگر که همین الان با من وارد این مجتمع شوی از کوچک و بزرگ مورد احترام قرار میگیرم ولی  ماهییت این مجموع برای من آشکار است به همین دلیل دیگر وارد آنجا نمیشوم و همینطور  نمیتوانم در مورد اهداف این سازمان ها آزادانه صحبت کنم . در نوجوانی به دلیل پر کردن وقتم توسط خانوادم به همین مسیر هدایت شدم خواستم که شما اشتباه آنها را مرتکب نشوید .

بر میگردم به این سوال که آیا ما سیاسی هستم ؟!

از خودم وقتی این سوال را میپرسم جملاتی در ذهنم پدیدار میشوند  تو چه میدانی آخه ، مگه کی هستی تو ؟ ، تو با این فهم کمت  ، بچه را چه به سیاست و ....

سیاسی بودن مگر چیست ؟ درگیر سیایت بودن چیست ؟ آیا سیاست کلمه بزرگ و سنگینی است که هرکسی نمیتواند آن را به زبان بیاورد؟ از نظر من ،من از روزی که به این دنیا آمده ام به دلیل جبر جغرافیا و زیستن در ایران، سیاسی بودم و برای رسیدن به آزادی نه واژه دست مالی شده امروزی ، آزادی به معنای آزادی تا حد توان و فهم خود مبارزه کرده ام . جمله ای از بنجامین فرانکلین هست که میگوید کسی که حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند لیاقت آزادی را نخواهد داشت .من در حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی در مقابل صدها نفر توسط سعید بهبودی جانشین مامور اطلاعاتی حوزه 10سیلی خوردم  ولی خفه نشدم . من به اندازه درک و فهم خودم بازی کثیف سیاسی حکومت جمهوری اسلامی ایران را دیده ام . دیده ام که چگونه جان انسان ها را از آنها میگیرن،دیده ام که چگونه به جامعه تجاوز میکنند . متوجه این شده ام که چگونه بدون داشتن حس پشیمانی قتل عام میکند . این را حس کرده ام که چگونه به دلیل در دست داشتن قدرت چگونه صدای اعتراض محرومان را خفه میکند . من دغدغه نان را در کوچه های لجن گرفته حجت آباد دیده ام .من اختلاف طبقاتی را لمس کرده ام . من فیش های حقوقی میلیونی مفت خوران سپاه جمهوری اسلامی ایران را جاب جا کرده ام  در  صورتی که تمام داشته هایم را به دوستم دادم تا بتواند خانه ای کوچک رهن کند که بتواند پناهگاهی برای مادرش محیا کرده باشد . من فهمیده ام که در طی 40 سال حکومت ننگین اسلامی سرزمین مادریم به سمت نابودی و انقراض در حرکت است و جواب به هرگونه اعتراض به سیستم فاسد جمهوری اسلامی حبس و شکنجه و مرگ است .

حالا می پرسم آیا من سیاسی هستم ؟!

اگر که من هم به جای فکر بهتر ساختن کشورم مثل دیگر لات های اجاره ای در حال ساختن امپراطوری قدرت مند خودم بودم آیا برای من امکان پذیر نبود ؟ من هم به اندازه خودم روابطی داشتم که بتوانم وارد سیستم سپاه شوم ،چرا نخواستم ؟! زیرا نخواستم که اصالت و انسانیتم را لگد مال کنم . زیرا که خودم را برده سیستم برده داری کثیف اسلامی نمیدیدم .زیرا هدف من مبارزه در راه آزادیست. مگر زندگی چیست ؟ امده ایم که تا انتها بمانیم ؟ مسئله حفظ بقاء قابل درک است اما به چه قیمتی ؟ به قیمت صدمه زدن و محروم کردن انسان ها از حقوق اولیه شهروندی خود ، چرا چون که ما بیشتر میخواهیم .بیشتر از ان چیزی که لایق آن هستیم ؟ و این لیاقت را سرمایه در دست داشته ما تعیین میکند ، مهم نیست که چگونه آن را به دست آورده ای ؟ به چه قیمتی ؟ شاهین نجفی  میگوید که مرگ آخرین سنگرم  . به راستی که به همین گونه است من هم آخرین سنگرم را پذیرفتم . تلاش میکنم برای بقاء ولی در انتها اخرین سنگرم امن ترین سنگر است .  

اگر که از بخشی از اسامی افراد استفاده کردم زیرا تعدادی از آنها هم اکنون متصل به سیتم فاسد جمهوری اسلامی هستند و جیره خور این سیستم ازجمله برادرم و تعدادی از آنها هم بعد از گرفتن وام هایی که هیچ شهورند ایرانی نمیتواند آن رادریافت کند از این مجموع خارج شدند .از این اسامی استفاده کردم زیرا فردی مثل حسن کرد میهن که بنیان گذر مجموعه هایی از قبیل موئسسه نور معرفت و هئیت الرضا است  لباس روحانیت به تن میکند و نشان میدهد که قدرت او لباس اوست ، نشان میدهد که سیستم حاکم ان لباس را تن او میکند چرا که او متفکر یک فرقه ی خود جوش است چرا که تجاوز را ترویج میکند ، بسترش را فراهم میکند و با توجیه حرکت در مسیر خدا ، اهل بیت و مقام وننگین جمهوری اسلامی دست به نابودی انسانیت میزنند .   لازم میدانم این موضوع را اضافه کنم که من در تمام این مدت هیچ گونه استفاده و سوء استفاده از میزان اعتبار واندک قدرت در دست داشته ام نکرده ام . برای مثال من حتی با اینکه میتوانستم از برگه ای به نام (برگه سبز ) که دارنده آن میتوانست از دوره ی آموزشی سربازی و کثری خدمت استفاده کند، من استفاده نکردم .زیرا که خودم را هم سطح مردم میدیدم نه لایق تر از آنها . مردمی که درگیر مسئله نان بودند من هم به همان میزان خودم را در سختی قرار میدادم تا بتوانم با آنها هم درد باشم تا بتوانم انسانیت را تمرین کنم ،بتوانم ساده از خبر مرگ جوانان معترض به سیستم فاسد ساده گذر نکم.

 من خدا را خالصانه پرستش میکردم و از او انتظار مهربانی داشتم .من سعی کردم گناهی نکنم که او از من رنجیده نشود ولی در اصل خدای را پیروی میکردم که به نام او رنج و عذاب بر کشورم حاکم است . خدای مسلمانان خدای نادانی است . خدایی است که مورد تجاوز قرار نگیر را بیشتر از تجاوز نکن آموزش میدهد . خدا خواب است . خدا مرده است . من به واقعی بودن خودم بیشتر باور دارم تا واقعیت خدایی که در هیچ لحظه ی جنایتی حضور ندارد . خیلی وقت است که دیگر به دنبال خدا نیستم . زیرا متوجه این شدم که افرادی نشسته اند و خدایی میکنند و از اعتماد مردم به خدا سوء استفاده و به نام خدا میلیون ها انسان را کنترل  و من دیگر اجازه نخواهم داد که هیچ خدایی آزادیم را صلب کند .

باشد که هر روز انسانیت را تمرین کنیم.

میلاد سلطانپور