دوگانگی جهان از نظر اسلامی



بنابر اصول اسلام تمام مردم این جهان به دو گروه تقسیم می‌شوند، مسلمانان و کافران (غيرمسلمان). از طرف دیگر همین تئوری می‌گوید تمام مردم جهان از بدو زندگی و بدنیا آمدن مسلمان بوده‌اند حتی حضرت آدم، هابیل و قابیل، عیسی و تمام یهودیان، مسیح و تمام مسیحیان از اول تولد مسلمان بوده‌اند، اگر این‌ها کافر شده‌اند و از راه اسلام جدا شده‌اند، در اثر اغفال آن‌ها توسط شیطان است.
مسلمانان پاک هستند و غیر مسلمانان نجس. وقتی غیر مسلمان در ظرفی غذا می‌خورد آن ظرف نجس می‌گردد و قواعدی وضع کرده‌اند که این نوع ظرف‌ها را پاک کنند نه فقط ظرف بلکه هر شیء که اگر غیر مسلمان آن را لمس کرده باشد باید هفت بار آن‌ها را شست و آب کشید. این پاک و نجس بودن شامل حال حیوانات هم می‌باشد. خوک و سگ نجس است، اگر سگ از ظرفی آب بخورد آن را هفت بار بایست با خاک شست. این پاکی و نجسی شامل زمین هم می‌گردد. وقتی قسمتی از هند جدا شد مسلمانان آن را پاکستان نامیدند این پاکی و نجسی را در مایعات به دست آمده از میوه‌ها هم می‌بینیم. مشروبات الكلی نجس است و بدین جهت بعضی از مسلمانان وقتی دمی به خمره می‌زنند دهان‌شان را می‌شویند.
در قدیم بسیاری از مواد غذایی که از فرنگستان وارد می‌شد نجس به حساب می‌آمدند ولی برای حل این مشکل چاره‌ای جسته و یک کلاه شرعی درست کرده بودند، وقتی این قبیل خوراکی‌ها از طریق دریا می‌آمد چون از آب گذشته بود پاک محسوب می‌شد به این ترتیب اسلام، جهان و انسان‌ها را به دو دسته تقسیم کرده است ولی فقط به تقسیم بندی اکتفا نمی‌کند. برای مسلمانان یک تکلیف شرعیِ الهی نیز وضع کرده است.
مسلمانان بایست این دوگانگی را از بین ببرند و تمام کافران را مسلمان کنند و سرزمین آن‌ها را با جنگ تسخیر کنند. جهان از لحاظ جغرافیایی از نظر اسلام به دو قسمت تقسیم می‌شود سرزمین‌های متعلق به مسلمانان که دارالاسلام و بقیه سرزمین‌های متعلق به کفار که دارالحرب (یعنی سرزمین‌هایی که باید با جنگ و خشونت تسخیر گردد) نامیده می‌شوند و این تقسیم‌بندی ادامه خواهد یافت تا روزی که مسلمانان تمام سرزمین‌های دارالحرب را تسخیر کنند و تمامیِ انسان‌ها را مسلمان کنند.
این دوگانگی برای مسلمانان وقتی به اتمام می‌رسد که اسلام تمام کره زمین را تسخیر کند و این یک اصل بسیار مهمی است در اسلام که امر در تحقق آن جهاد نامیده شده و یکی از وظایف مهم مسلمانان است. در چنین شرایطی تمامیِ کافران، سگان و خوکان را بایست کشت. این است کلیاتی از جهانی که اسلام برنامه تحقق آن را دارد. در این دنیای اسلامی تفکر عقلانی، اندیشه و فکر کردن، علم و تکنولوژی جایی ندارد!


اسلام خشن‌ترین دینِ تاریخ بشریت
نگارنده: فرخ معانی

اسلام يگانه دينی نيست که با خشونت و تندخویی درآميخته است؛ ديگر اديان هم‌چون مسيحيت و يهودیت نيز برای رسيدن به اهداف‌شان از حربه خشونت و ترور استفاده کرده‌اند. اما اسلام کماکان در امر بهره‌گيری از خشونت در ابعاد و اشکال مختلف فعال‌ترين دين است. در نيم قرن گذشته و بخصوص در سه دهه اخير بيشترين خشونت‌ها، ترورها، قتل‌های دسته‌جمعی و بمب‌گزاری‌های انتحاری به نام‌ دفاع از اسلام به وقوع پيوسته‌اند.
پرسيدنی است که چرا پيروان اسلام چه در مسند قدرت و چه در موقعيت اپوزسيون اين چنين از حربه ترور، خشونت و بی‌رحمی، آن هم در چنين ابعاد وسيع و اشکال مشمئز کننده‌ای استفاده می‌کنند. چگونه است که آن‌ها می‌توانند انسان‌ها را در انظار عمومی به دار آويخته و حلق‌آويز کنند و با شوق و شعف به تماشای آن بنشينند، می‌توانند دست و پا قطع کنند، چشم‌ها را از حدقه بيرون آورند، با وجدان راحت و خاطری آرام ديگران را سنگسار کنند و گردن بزنند.
فعال‌ترين و به احتمال قريب به يقين صادق‌ترين و مؤمن‌ترين پيروان اسلام نشان داده‌اند که می‌توانند به خود بمب بسته و در اماکن عمومی کوچک و بزرگ، زن و مرد را به قتل برسانند. آن‌ها ثابت کرده‌اند که قابليت اين را دارند که کشتارهای دسته‌جمعی راه بياندازند و ده‌ها هزار انسان را يکجا کشته و به گورهای دسته‌جمعی بسپارند. با ديدن اين اعمال سؤالاتی که به ذهن انسان متمدن خطور می‌کنند اين‌ها هستند:
آيا شرارت و خشونت قسمی از ذات اين انسان‌ها است؟ آيا آن‌ها قاتل و جانی هستند و فقط جهت توجيه اعمال خود از پوشش اسلام بهره می‌گيرند؟ به عبارتی باز هم صريح‌تر: منبع خشونت، دين اين انسان‌هاست يا خود آن‌ها؟ کدام طرف از طرفِ ديگر سوء استفاده ابزاری می‌کند؟ اسلام از انسان يا انسان از اسلام؟
دست به اسلحه‌ بردن و مبارزه مسلحانه را پيشه کردن مختص به مسلمانان نبوده و نيست. از نيروهای چپ گرفته تا احزاب راست و ليبرال در مراحل مختلف و به دلايل گوناگون برای رسيدن به اهداف‌شان خواسته يا ناخواسته گاهی به اسلحه روی آورده‌اند. اما هيچ‌کدام از اين نيروها خشونت را نه به اندازه مسلمانان وسعت داده و نه آن را بدين اندازه نهادينه کرده‌اند و مهم‌تر از همه اين‌ها نه تقدس الهی به آن داده‌اند!
بکارگيری خشونت در اسلام نهادينه و عملاً ازلی و ابدی شده است. يک فرد مسلمان، مسلمان است حال چه در زمان پيدايش اسلام و چه ده هزار سال پس از آن. يک فرد مسلمان مجبور به اجرای قوانين الهی است، زمان و مکان در اجرای اين وظايف نقش ايفا نمی‌کنند. اگر حکومت اسلامی ايران و يا افغانستان در اجرای احکام الهی مانند قطع دست و پا و چشم در آوردن کوتاهی نمی‌کنند و نسبت به دين محمد و گفته‌های خداوند مؤمن هستند، هر حکومت اسلامی ديگر نيز حتی اگر در آلمان، سوئد، غیره سرکار آيد قاعدتاً بايد چنين کنند، در غير اين صورت مؤمن به دين خدا و پيامبرش محمد نيستند.
قصاص يکی از اصول کيفری اسلام و لازم‌الاجرا است. مسلمانان معتقد هستند که خداوند، احکام آمده در اسلام را فقط برای منطقه خاصی نياورده است. اين احکام کُل بشريت را در هر مکانی که هستند در بر می‌گيرد. زمان و مکان نمی‌شناسد. اجرای کلام خدا نمی‌تواند مشمول زمان و مکان گردد. يک مسلمان واقعی و مؤمن به احکام خدا نبايد و نمی‌تواند شک کند!

خدا و هستی


موریس مترلینگ ــ خدا و هستی
نظری به اطراف انداخته و ملاحظه کنید که دردهای جسمانی تا چه اندازه جانوران و انسان‌ها را دچار شکنجه می‌نماید!
من اگر دنیا یا شخص دیگری بودم که این دردهای جسمانی را و نتایج مدهش آن بین جانوران به وجود آورده است، از مشاهدهء عمل خویش چنان پشیمان می‌شدم که فی‌الحال تمام جانوران را با خود از بین می‌بردم.
آنکس که یک تبهکار را از نیستی به هستی آورد یعنی آفرید! البته پیش‌بینی می‌نمود که او یک تبهکار خواهد شد. در این صورت آیا پیش‌بینی می‌نمود که پس از ارتکاب تبهکاری او را نخواهد بخشید؟
کودکی در شرف زائیده شدن است و خدا می‌داند که این طفل زائیده خواهد شد زیرا او دانای همه چیز است و چون دانای همه چیز است و همه چیز را پیش‌بینی می‌کند مطلع است که این طفل در این دنیا گنهکار خواهد شد و چون توانای مطلق است و هر کاری از او ساخته می‌باشد می‌تواند از زائیده شدن این طفل جلوگیری نماید ولی طفل زائیده و بزرگ می‌شود.
خواهید گفت که گناهکاری این کودک در نتیجهٔ آثار وراثت است ولی این توضیح حل دشواری نمی‌نماید فقط اشکال را چند مرحله عقب‌تر می‌برد. زیرا این صحبت به میان می‌آید که اجساد این گناهکار چرا زائیده شدند!
مفهوم تعصب چیست؟
مذهب و حقوق بشر ــ وله سوینکا
تعصب را با جلوه‌هایش خیلی آسان‌تر می‌توان تعریف کرد تا اینکه با جوهرش. اگر چه از دیرباز وجود داشته است، اما این بی‌منطقی عالم‌گیر و تکراری در تاریخ بشریت هرگز تا این اندازه در روابط بین‌المللی مدعی جایگاهی تا به این حد قدیسانه نبوده است.
هر ادعایی مبنی بر "منتخب" یا "برگزیده" بودن یک نظریه یا باور، به خودی خود شکلی از تعصب محسوب می‌شود؛ اما چنین باور یا نظریه برگزیده‌ای که باور به منتخب بودن خود، قوم، جامعه یا نژاد باشد، تا زمانی که صرفاً در سینه باورمندان به آن باقی بماند زیانبار نیست؛ چنین باوری زمانی زیانبار می شود که از حیطه باورمندان فراتر رود و این مؤمنان برای خود یک مأموریت الهی با هدف خودفرافکنی قائل شوند که با بلندپروازی در سطح جهانی توأم باشد.
به بردگی کشیدن یک قاره کامل، در آغاز توسط مهاجمان مسلمان و سپس توسط مهاجمان مسیحی، فرایند غیر مستقیم این میل غیر ارادی امپریالیست به نام اراده الهی بود. بدون تردید عامل اقتصادی نقش مهمی داشت و هیچ کس منکر نیروی محرکه این انگیزه ماتریالیستی نیست، اما آنچه می‌بایست به خاطر داشته باشیم این است که حد فاصل میان یک مرد آزاد و یک برده اغلب با میزان آمادگی فرد مورد نظر برای تغییر کیش تعیین می‌شد؛ البته هنگامی که تجارت برده به طور کامل جا افتاد دیگر ضرورتی برای این تمایز مطلوب وجود نداشت، اما آمادگی برای تغییر کیش غالباً بر رفتاری که با اسرا، حتی در شرایط بندگی می‌شد تأثیرگذار بود.
لازم است نخوتی را که تلویحاً در سلب و انکار آزادی اندیشه، حساسیت، بصیرت و عمل نهفته است به ابعاد عادی آن تقلیل داد؛ زمانی که این سلب و انکار را به ساختارهایی خرافاتی به نام مذهب گره می‌زنند، هیچ کلمه‌ای در توصیف چنین توهم موهومی اغراق‌آمیز نیست. برای نمونه دربارهء مذهبی که پیروانش به نام مذهب مسافران یک اتوبوس را در جاده‌ای دور افتاده از اتوبوس پیاده می‌کنند و به صف می‌کشند، سپس آن‌ها را به رگبار گلوله می‌بندند، بر اجسادشان بنزین می‌پاشند و آن‌ها را می‌سوزانند چه می‌توان گفت؟ همهء این‌ها به این دلیل است که این قربانیان متعلق به یک فرقه یا مذهب خاص نیستند!

دین بلای جان انسان‌هاست



جنگ‌های مقدس و تروریسم مذهبی، سرکوب هنر و ادبیات و سرکوب پیشرفت‌ها و دستاوردهای علمی، رفتار وحشیانه با زنان، کودکان، همجنس‌گرایان، اعمال خشونت به حیوانات، سلطه‌گری دینی، فساد روحانیون، مفت‌خوری و باج‌گیری آن‌ها، شستشوی مغزی کودکان و نوجوانان، ازدواج با کودکان، سنگسار، قتل‌های ناموسی، تفتیش عقاید، بریدن عضو اندام تناسلی و... بخش‌هایی از کارنامه سیاه گروه‌ها و حکومت‌های مذهبی، نه فقط در قرون وسطا و دوران بربریت بشر، بلکه همین امروز نیز است.
در جهان امروز، دین بلای جان همهء انسان‌ها شده است. گروه‌های اسلامی تروریستی در مراکز خرید، رستوران‌ها، هتل‌ها، اتوبوس‌ها، قطارها، هواپیماها، مسابقات ورزشی، مراکز تجمع مردم و خیابان‌ها، با انفجار بمب‌هایشان انسان‌های بی‌گناه بی‌شماری را از کودک گرفته تا زن و مرد، پیر و جوان در راه اسلام و خدای عزوجل‌شان، به دیار نیستی می‌فرستند.
حکومت‌هایی که قوانین‌شان، متأثر از ایدئولوژی اسلامی است، گروه گروه انسان‌ها را تیرباران می‌کنند، با شمشیر گردن می‌زنند، سنگسار می‌کنند، به انسان‌ها در ملاء عام شلاق می‌زنند و به دار می‌آویزند. بازجویان آن‌ها در زندان‌ها به زندانیان تجاوز می‌کنند و یا زیر شکنجه به قتل می‌رسانند.
بر اساس قوانین اسلامی قصاص، چشم را در مقابل چشم در می‌آورند و دندان در مقابل دندان می‌شکنند. این حکومت‌ها نه فقط آپارتاید جنسی و تفکر ارتجاعی را بر جوامع حاکم کرده‌اند، بلکه حتی تجاوز به دختربچه‌ها را نیز رسمیت داده‌اند.
به این ترتیب، اگر امروز کارل مارکس، زنده بود واقعاً باز هم می‌گفت: مذهب افیون توده‌هاست! به باور من نگاه آن دورهء مارکس، یعنی حدود ۱۵۰ سال پیش به مذهب غلط نبود. وی به درستی از موضع طبقاتی و در بطن این مبارزه، مذهب را نقد کرده است. اما اگر وی امروز زنده بود به احتمال قوی می‌گفت: دین بلای جان انسان‌ها شده است!
از این رو امروز باید دین را مستقیماً و بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای مورد نقد و افشاگری قرار داد و عواقب و عوارض و خطرات آن را نیز آگاهانه به جان خرید. دین، به معنای واقعی خرافه است، مغز انسان‌ها را شستشو می‌دهد و خرافی و مرتجع بار می‌آورد.
خداسازی، افسانه‌هایی هم چون آفرینش آدم و حوا، شر و خیر، سحر و جادو، دعا و معجزه، شیطان و فرشتگان، حوری و غلمان، بهشت و جهنم، نوح و کشتی نوح و غیره واقعیت ندارند و افسانه‌ها و داستان‌هایی هستند که دهان به دهان به ویژه توسط دستگاه قوی مذاهب و هم چنین دربارها و حکومت‌ها بازتولید شده‌اند و به سنت‌های جان سخت و ارتجاعی و خطرناکی تبدیل گشته‌اند.
مذاهب در طول تاریخ بشر تا به امروز، توسط بسیاری از حکومت‌ها رواج داده شده‌اند و در عصر حاضر نیز سیستم سرمایه‌داری، آن را به خدمت منافع طبقاتی و اهداف و سیاست‌های خودش درآورده است. چرا که مذاهب مالکیت را مقدس می‌شمارند و حافظ سیستم سرمایه‌داری و استثمار انسان از انسان، تبعیض و نابرابری و فاشیسم و خشونت هستند.
مذاهب، آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را دشمن خود می‌دانند از این رو آن‌ها در طول تاریخ بشر هر کسی که مدافع این آزادی‌ها بوده به زنجیر اسارت خود کشیده‌اند و به قتل رسانده‌اند.
مذاهب، زن را به عنوان انسان کامل به رسمیت نمی‌شناسند و آن را نصف انسان می‌دانند. مذاهب، مرد را رئیس خانواده معرفی می‌کنند که زن باید به طور مطلق از آن تبعیت کند. بنابراین، مذاهب سرسختانه حافظ و بقای گرایش ارتجاعی مردسالاری هستند. بی‌جهت نیست که از خدا گرفته تا همه پیامبران و امامان همگی مرد هستند و هیچ زنی در میان آن ها وجود ندارد.
 بهرام رحمانی