دو دهه پس از آن پاییزِ غریب



نزدیک به دو‌ دهه می‌گذرد از آن آذرِ غریب که «جمشید! یادته این زن و شوهر اتاق بغلیه رُ؟... مدیریت قدیمی درُ با لگد شکست رفت توو، دید دست همُ گرفتن، تیکه و پاره، رفتن که رفتن... یادته در حیاطُ زدن، رفتیم وا کردیم، کسی نبود. گذاشته بودنش پشت در، بی‌حقوق، با چشِ بسته، آبروشم دستش بود. پاییز بود بابا...».
کمی بعد آیت‌الله خامنه‌ای به نمازجمعه‌ی تهران رفت تا «قتل‌های زنجیره‌ای» را جبران کند. او در آن خطبه گفت: «من نمی‌توانم باور و قبول کنم که این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست...باید بگردند اینها را پیدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات می‌گویم؛ البته خصوصی هم پیغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام...» (۱۸دی‌ماه ۷۷).
با این خطبه، وظیفه‌ی مأمورانِ معذور مشخص شد، برادران می‌بایست دنبال «نمایشنامه‌ی خارجی» می‌گشتند نه دست‌های داخلی. زیرا آقا نه تنها در خطبه‌ی علنی از آنها همین را خواسته بود بلکه «خصوصی هم پیغام» داده بود!
ناگهان اعلام شد که سعید امامی یا اسلامی (معاون پیشین وزیر اطلاعات و متهم اصلی پرونده) دور از چشم مأموران زندان، با داروی نظافت خودکشی کرد؛ مدتی بعد ویدئوی بازجویی از همسر سعید امامی منتشر شد؛ به گواهیِ تصاویر هولناکِ آن ویدئو (که در پی اختلافات داخلیِ وزارت منتشر شد) همسرش شکنجه می‌شد تا بگوید به اسراییل رفته! او به زاری می‌گفت که نرفته اما آقای بازجو می‌گفت: «رفتی! نرفته باشی هم می‌فرستیمت». می‌دانید چرا؟ چون خطبه‌ی آقا می‌بایست درست دربیاید و قتل‌های زنجیره‌ای حتما باید کار خارجی‌ها و صهیونیست‌ها باشد...
قتل‌های زنجیره‌ای یک حادثه نبود یک تفکر بود. رهبری آن را به دشمن خارجی نسبت داد تا پرونده بسته شود اما بعدها همان‌ها که دولت خاتمی در حدّ توانش پاکسازی و اخراج و عریان‌شان کرده بود، جامه‌ی «سازمان اطلاعات سپاه» به تن کردند تا «حذف» را زیرکانه‌تر دنبال کنند.
سعید است ، امامیست ، من اکنون قتل های زنجیره ای تو ام ، من هم جیره ای تو ام . ( محسن نامجو )
قاتلان از آنچه در آینه می‌بینیم به ما نزدیکترند.
نوشته : محمدجواد اکبرین

آزادی


ملتی که آزادیش غصب شده، هر قدر در ثروت و رفاه غوطه ور باشد از نظر بشریت به اندازهٔ یک پادو مغازه ارزش ندارد! در نبود آزادی حتی مجلل‌ترین کاخ با درهای بسته فقط یک زندان است. صلح بدون آزادی گورستان زندگانی است که تنها به وصیت نامه مردگان عمل می‌کند. هر چیزی بدون آزادی، فقط حلقه ای از زنجیر توست حتی اگر از طلا ساخته شده باشد.

هیچ احمقی و هیچ شیادی (یعنی در مجموع تمام دنیا) با آزادی مخالف نیست، اما زمانی که به بحث "آزادی از ..." و "آزادی برای ..." می‌رسیم، تمامی زنجیرها، تمامی مغلطه ها ناگهان بر پاها و مغزها ظاهر می‌شوند.
چه بسیار آزادی خواهان که جان خویش و تمامی استعارات را برای بیان آزادی و خواست آزادی به خدمت گرفتند، اما هنوز که هنوز این میمون بی‌دُم، دُمی دراز به درازای تاریخ در زنجیر دارد. آزادی نقطه ای است که عقل و احساس به هم می‌پیوندند.
هر آنچه آموخته اید حلقه ای از زنجیر شماست که از نوک پا تا فرق سر، از مغز استخوان تا جمجمهٔ بی‌مغز شما امتداد می‌یابد. بر تمامی آنچه آموخته اید اربابی، خدایی، پدری، کثافتی سایه افکنده است.
مشکل شما این است که مغزتان مانند معده‌تان عمل نمی‌کند و سمومات ذهنی را استفراغ نمی‌کند. ذهن شما گندگاه سنتی است که لایه لایه رسوب کرده است. آنچه باید بیاموزید هنرِ قی کردن است.
هرآنکه و هرآنچه می‌ستائید را قی کنید، ادب و احترام را قی کنید. تاریخ و فرهنگ‌تان را قی کنید. بی‌هویتی آزادی شماست. مشاهیر و مفاخرتان را قی کنید، مذهب و سنتان را قی کنید، عقیده و پندارتان را قی کنید، همه چیز و همه ارزش‌ها را.
اکنون به آنچه مغزتان بالا آورده نگاه کنید. به آنچه قی کرده‌اید نگاه کنید. کدامیک از این‌ها را می‌توانید دوباره ببلعید؟ هرکدام که ارزشمند باشد حتماً باید بتوانید دوباره ببلعیدش. پس اکنون مغز شما آزاد شده است. آنگاه نوبت دستان و پاهای شماست و مطمئن باشید این ساده‌ترین کار خواهد بود. تازه اکنون می‌توانید زنجیرها را بر دستان و پاهایتان ببینید و آن روز آزادی نزدیک‌ترین واقعیت به شما خواهد بود.
آزادی ، دریایی متلاطم و طوفانی است ، آدم های ترسو آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح میدهند (توماس جفرسون) .

گردآورنده : میلاد سلطانپور

زلزله


 سلام زلزله
دیشب که آمدی
من ولیلا و حمید را در خواب بردی
نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آورا پیدا می کنند یا نه
تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم
راستی بقیه آدم ها هم ، تکلیف شان را انجام داده اند ؟
دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد
ساکتِ ساکت ، برای همیشه
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود ،
پیکرهای کوچک مان را در هم کوبید و ...
حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و می گفت نترس آبجی من هستم
ولی بعد از مدتی ، دیگر نه حمید بود و نه لیلا و نه من
می دانی زلزله ، ما که رفتیم
ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند
هم آنهایی که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودیم شان
لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا
ولی ما دیگه نبودیم ،
اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک ... بگذریم
لودر که می دانی چیست
همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه
از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها ، برای برداشتن آوار از سر مردم
مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند
و دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع باشد
همان وامی که به دلیل نبودن ضامن برای پدر
برای دادن نصف آن نیز ، هرگز موافقت نکردند
کاش قبل از آمدن تو ، وام را داده بودند
تا پدر خانه بهتری برایمان بسازد
تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی ، این آوار را
نمی دانم زلزله
شاید برای دادن وام پدر ، به پادرمیانی تو احتیاج داشتند
می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ، ثواب ندارد؟
راستی چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به ۷/۳  ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟
می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، درمانگاه بعدی و دستورات بعدی
و به زنده های لودر و همدلی  ندیده
به پدرهای روستاهای دیگر که با تنگدستی ،
 آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند
دلم برای لیلا و حمید و مریم های روستاهای بعدی می سوزد
می دانی زلزله
ما که رفتیم
ولی امیدوارم روزی بنویسند :
" ز" مثل " زندگی"

گردآورنده : میلاد سلطانپور

خدا یک پدیده ذهنی است نه عینی



خدا یک پدیدهٔ ذهنی است نه عینی، بنابراین یک پدیدهٔ ذهنی را نه می‌توان نگریست و نه آن‌را مشخص و نه حتی آن را به درستی تعریف کرد!
هر انسانی خدای ذهنی خود را دارد که با خدای دیگر انسان‌ها متفاوت است، پدیده های ذهنی که خدا هم از آن جمله است و به نظر افراد روشنفکر که مدعی هستند خدا را آخوندها و آیت‌الله ها ربوده‌اند و در زیر زمین مسجد پنهان کرده‌اند!
باید گفت خدا ربودنی و پنهان کردنی نیست، آنچه را که آن‌ها از ما ربوده و در زیر زمین پنهان کرده اند، عقل و خرد ماست وگرنه خدا با آن همه صفاتی که خداسازان و خداباوران برایش درست کرده اند ربوده شدنی و پنهان کردنی نیست.
ما اگر بخواهیم فقط آخوندها و پیامبران را از خداباوری خود کنار بگذاریم ولی دست به ترکیب خدا نزنیم، فردایی نه چندان دور، رندان دیگری با نام دیگری وارد این معرکه سودآور می‌شوند و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود.
پس تویی که ادیان را انکار می‌کنی ولی اظهار می‌کنی که فقط خدا را قبول داری، باید دین این خدایان را هم بپذیری چون این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و باید منکر این خدایان شوی چرا که این ادیان خدایان خاص خودشان را خلق کرده اند خدای یهوه با خدای مسلمانان متفاوت است!
انکار کردن خدا، یعنی این اجازه را به شیادان و دین فروشان نخواهی داد که ذهن و روانت را با هرزه گویی‌هایشان پر کنند تا دکان دین‌داری خودشان رونق بگیرد.
این فرصت را به این سود جویان و دین فروشان ندهید تا نتوانند زندگی شما را تحت تأثیر خدایانی قرار دهند که هیچ تأثیری در زندگی‌تان نداشته اند.
هر چه بوده و نبوده تلاش و کوشش و کم‌کاری خودت بوده است نه نیروی نامریی و نادیده! اگر خدا را مدد و کمک‌رسان خود بدانی یعنی آخوند و شیادان دین‌فروش را هم وارد زندگی شخصی خود کرده ای و در همه جای زندگی‌ات باید حضورشان را تحمل کنی! حتی سرویس رفتن‌ات را هم میزان می‌گیرند که با کدام حالت و کدام ذکر رفته ای!
هیچ وقت یک انسام متمدن و امروزی در یک کشور اروپایی یا امریکایی که صاحب شرکت عظیمی شده است در صحبت‌هایش از نیروی خدا و نیروی نامریی سخن به میان نمی‌آورد چرا که هر چه بدست آورده نتیجهٔ فکر و اندیشه و تلاش و کوشش خودش بوده که انجام داده است.
خود تو، خدای خودت هستی: پس توکل کن به خودت که محور همه چیز هستی!
گردآورنده: میلاد سلطانپور

زلزله در ایران بلای طبیعی‌تری است…


ایران تنها کشور دنیاست که هم روی گسل است هم یک گسل روی تمام ایران است. این گسل سال‌هاست که دارد تلاش می‌کند هر روز بیشتر در ایران و خاورمیانه پیش برود و تن مردم را بلرزاند. همین حالا این گسل از آن سر به سوریه و از این سر به یمن رسیده است و هر روز خدا خدا می‌کند که با لرزش عربستان باعث ریزش ایران بشود. هنوز زیاد نگذشته از چنگ و دندان نشان دادن این گسل به دنیا و بعد که دید همان گسل بیخ و بن خودش را دارد می‌کند به غلط کردم مذاکره و توافق افتاد.

بلای زلزله در ایران از همه جا طبیعی‌تر است. اصلاً اگر ایران زلزله نیاید و نلرزد غیر طبیعی است. چهل سال است این مردم به‌طور طبیعی دارند می‌لرزند. خود زلزله غیر طبیعی‌ترین چیزی است که می‌تواند ایران را بلرزاند. فعلاً هم مسئولین منتظرند پس لرزه‌های زلزله اخیر تمام بشود تا بدوند بروند سلفی بگیرند.

تا سه میلیون نفر را برداشتند پای پیاده بردند رای نمایش اربعین امسال. هیچکس نمی‌گوید اینهمه آدم اگر به چنگ آن زلزله می‌افتادند چه اتفاقی می‌افتاد؟ با این‌حال شما نگران نباید. آنقدر ادوات و امکانات از بسیج و هلال اهمر آنجا برای‌شان مستقر کرده‌اند که جمع آوری و انتقالش به کرمانشاه هنوز ممکن نشده. کرمانشاه که حرم ندارد…

برای مردم خانه که نمی‌سازند، رئیس جمهور “نمایش” مسکن مهر اجرا می‌کند. خودش دزد، پیمانکاری که کار را اجرا می‌کند دزد، مهندسی که نظارت می‌کند دزد، شرکتی که مصالح می‌دهد دزد، این خانه‌ها که به زلزله نیازی ندارد. اینها همان روزی که ساخته می‌شوند ویران شده‌اند. مگر بار اول است؟ مگر مهم است؟ مگر برای ساخت سدها همین نکردند و همین نشد؟

از هر طرفی که نگاه می‌کنی کثافت ممکلت را گرفته. بخدا اگر به ایران حمله بشود و سر تا ته کشور را بکوبند، خسارت دراز مدت و کوتاه مدتش به اندازه ده درصد خسارتی که الآن دارد می‌خورد نیست.
(علیرضا رضائی - مجله حلزون)

شاهکار دین



دلیلِ اینکه عده‌ای دروغ می‌گویند و یا دزدی می‌کنند، چیست؟

آیا دلیلش اینست که این افراد نمی‌دانند دزدی کردن و دروغ گفتن کار بدی است یا اینکه کسی به آن‌ها نگفته است که این کارها ناپسند و منفی هستند؟
در واقع تنها کاری که دین انجام می‌دهد اینست که می‌گوید خوبی خوب است و بدی بد، آیا تکرار این مسئله که دروغ بد است و یا دزدی بد، باعث می‌شود که کسی دروغ نگوید و یا دزدی نکند؟ قطعاً هرگز!
آیا کسی پیدا می‌شود که بگوید دزدی خوب است و دروغ گفتن بد نیست؟ آیا پیامبر اسلام واقعاً هنر کرده که مثلاً گفته دزدی بد است؟ انسان‌ها ربات نیستند که نیاز به یک سری دستور العمل‌ها داشته باشند که بخواهند آن‌ها را مو به مو اجرا کنند، اینکه شما برای مردم تکرار کنید که خوبی خوب است و بدی بد، هرگز باعث ترویج خوبی و از بین رفتن بدی نمی‌شود.
دین کار بزرگی برای ترویج اخلاقیات انجام نمی‌دهد، دین تنها می‌گوید خوب خوب است و بد بد است، کسی نیز برعکس آن‌را مدعی نمی‌شود، یعنی کسی نیست که بگوید خوب بد است و بد خوب است و این گفتار دین شرط کافی برای ایجاد جامعه ای اخلاقی‌تر نیست!
اندیشهٔ دینی تنها تعدادی از اخلاقیات بسیار پیش پا افتاده را پشت سر هم تکرار می‌کند در حالیکه نه تنها هیچ برنامه ای مثبت و عاقلانه برای ایجاد جامعه ای که در آن اخلاقیات اجرا شوند و شرایط دروغ نگفتن و… در آن پیش بیاید ندارد، بلکه شرایطی جهنمی ایجاد می‌کنند که همهٔ افراد مجبورند در آن شرایط دروغ بگویند و آدم‌های پلیدی باشند که همواره به دنبال بیرون کشیدن گلیم خود از آب و زیر پا گذاشتن حقوق دیگران باشند.
دین‌داران ترس از قیامت را ضمانت اجرای قوانین اخلاقی دینی می‌دانند، آن‌ها فکر می‌کنند انسان‌ها مانند خردسالان از جانوران تخیلی و متافیزیکی می‌ترسند و در واقع خود دین‌داران واقعاً از این چیزها میترسند! اما چیزی که ترس آن‌ها را تسکین می‌دهد بی حساب و کتاب بودن مفاهیم دینی و کشکی بودن آن‌هاست! به طور مثال در احادیث آمده که چنانچه برای امام حسین گریه و عزاداری کنید، او در روز قیامت شما را شفاعت خواهد کرد، این دست شوخی‌ها که از فسادِ دادگاهِ تخیلی الهی خبر می‌دهند باعث می‌شود که افراد چندان نیز در ترس از گناهان خود به سر نبرند، چون بقول خود دین‌داران راه برای بخشیدن گناهان بسیار زیاد است.
دین اصولاً آنقدر مبحث بی در و پیکری است که می‌توانید هر کاری را که انجام می‌دهید یا هر اندیشهٔ دینی را با استفاده از خودِ مفاهیم دینی توجیه کنید، اینست که ترس از عذاب الهی نیز چندان ضمانت مطمئنی نیست، چون چیز پایداری نیست!
گردآورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه



این نوشته برای چندین بار ارزش خوندن داره!!! گروهی از دانشمندان ۵ میمون را در قفسی قرار دادند.در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان دسته ای موز گذاشتند.هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت تا موزها را بردارد، دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند.پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند.مدتی بعد هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمون‌ها را بردارند و با یک میمون جدید جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که سعی کرد تا بالای نردبان برود، که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب قرار گرفت.پس از چندبار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا، اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود.میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. میمون جدید اول هم در کتک زدن میمون جدید دوم شرکت میکرد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید.به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از ۵ میمون بوده که با این که هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی را که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند.اگر امکان داشت که از میمون‌ها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می‌رود را کتک می‌زنند شرط خواهیم بست که جواب آن‌ها این خواهد بود: “من نمی‌دانم، این رسم ماست. همه این کارو میکنن”ًاین جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین می کند....!!!آدمها هستند که آن را می سازند! جهان سوم جا نیست، شخص است.جهان سوم منم،جهان سوم تویی،جهان سوم طرز تفکر ماست،نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می کنیم ! جهان سوم جاییست که درآمد یک دعا نویس از یک برنامه نویس بیشتر است.جهان سوم جاییست که مردمش وجهان سومی فکر میکنندجهان سوم جایی است که بسیاری ازمردمانش با یک "استخاره" هدف تعیین میکنند ! و با یک " عطسه " از هدف خود دست میکشند.
گردآورنده : میلاد سلطانپور