فرار مغزها


نفرات برتر کنکور سالهای گذشته الآن کجا هستند!؟
اینجا اسامی تعدادی از آنها را که متعلق به کنکور سال ۸۰ است را برایتان آورده ایم،  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:
- ندا ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
-اشکان برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
-احسان شفیعی پور‌فرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
-محمد فلاحی سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
-محمد امین خلیفه سلطانی (نفر دوم رشته تجربی): اطلاعات خاصی پیدا نشد
-پیمان حبیب اللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
- و اما محمدرضا جلایی‌پور (نفر اول رشته انسانی):
بعد از تحمل ۸۸ روز زندان ( ۵۰ روز انفرادی، ۳۸ روز سلول سه نفره)، بیست و یكم شهریورماه ۸۸ از زندان اوین آزاد شد و اکنون استاد در دانشگاه آکسفورد،انگلستان است!
اینها فقط چند نمونه از چند صد هزار ایرانیان تحصیل کرده هستند که به دلیل شرایط کاری، تحصیلی، اجتماعی، ... و یا سیاسی مجبور به ترک ایران شدند.
اینها سرمایه های واقعی و موتور پیشرفت ایران بودند که اکنون در کشورهای دیگر بسر میبرند.
فرار مغزها واقعیت تلخ ایران در طی این ۳۷ سال گذشته تا به امروز بوده است امری که همچنان ادامه دارد و بر شدت آن نیز هر روز افزوده تر میشود.
خسارت فرار مغزها برای ایران بسیار بیش از فرار سرمایه و رانت خواری های داخلی بوده است زیرا فرار مغزها قوه محرکه دگرگونی و پیشرفت یک جامعه را نه تنها کند بلکه کاملاً متوفق می کند.
آماری را اخیراً خواندم که نوشته بود صدها هزار تحصیلکرده در ایران بیکارند از آن جمله بیش از ۱۱۰ هزار دکتر در رشته های مختلف در ایران بیکارند و بیش از یکصد هزار تحصیل کرده سالیانه از ایران به دلایل مختلف به کشورهای دیگر مهاجرت می کنند!
آیا هیچ میدانی که حتی یک آخوند بیکار نیز در ایران وجود ندارد!؟
مرگ بر اصل ولایت فقیه
سرنگون باد جمهوری اسلامی
سرنگون باد جهل
گردآورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه



مرحوم محمد قاضی،
مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان در کتاب خاطراتش روایت می کند :

در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند.
جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.

ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.
کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!!
لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.
حال مرا که دید قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.

در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.
خاطرات یک مترجم
محمد_قاضی

انشای یک دانش آموز، در مورد «پول حلال»





 نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
 آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .
*دایی من  هم کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند.
پول حرام بی‌برکت است.
 *ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم دیشب میخواستم به پدرم بگویم:
کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!!!!
گرداورنده : میلاد سلطانپور

داستان کوتاه


خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :
چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :
پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند
!از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
و اما نتیجه ......
این داستان واقعی است .
گردآورنده : میلاد سلطانپور
 

من (خدایِ تو) چند سؤال دارم و فکر میکنم باید آن ها را از شما بپرسم.


گاهی اینجا در عرش بدون هم صحبت نشستن واقعاً سخت میشود. من واقعاً میخواهم با کسی حرف بزنم. البته همیشه میتوانم با فرشتگان حرف بزنم، اما از آنجا که آن ها فاقد اختیار هستند و همهٔ اندیشه هایشان را خودم در ذهنشان فرو کرده ام، نمیتوان گفتگوهای خیلی جالبی با آن ها داشت.
البته، میتوانم با پسرم عیسی و با "سوم شخصم" روح القدس هم صحبت کنم، اما چون هر سه‌مان یکی هستیم، نمیتوانیم از هم چیزی بیاموزیم. در ذهن خدا هیچ حاضر جوابی خوش آیندی نیست. هر سه‌مان میدانیم که دیگری چه میداند. درست به همین خاطر نمیتوانیم با هم شطرنج بازی کنیم.
شما تحصیل کرده هستید. فلسفه و ادیان جهان را مطالعه کرده اید و مدرکی دارید که شما را شایستهٔ بحث با کسی در سطح من میکند، این طور هم نیست که من با همه کس صحبت نمیکنم، البته من با مؤمنان بی سوادی هم که مساجد را پر میکنند و با عریضه های بی پایانشان تملقم را میگویند صحبت میکنم، اما شما میدانید که این صحبت ها در چه سطحی است. همگی ما گاهی طالب همفکری هستیم. شما مطالب علما را خوانده اید. شما مقالاتی دربارهٔ من نوشته و کتاب هایی منتشر کرده اید و مرا بهتر از هر کس دیگری میشناسید.
شاید از اینکه می بینید من سؤالاتی از شما دارم شگفت زده شوید. نه، پرسش های من از آن نوع پرسش های بلاغی نیست که به کار خطابه های معنوی می آیند، پرسش های من واقعی و بینی و بین اللهی هستند. این پرسش ها نباید شما را متحیر کنند، چون بالاخره من در تصورم شما را خلق کردم. کنجکاوی شما میراث خودم است. مثلاً شما میگوئید که عشق، تأملی است که در وجودتان درمورد سرشت من میکنید، درست است؟ خوب، چون پرسیدن هم سلیم است، از جانب من به شما اعطا شده است. زمانی کسی میگفت ما باید همه چیز را ثابت کنیم و آنچه که خوب است به فراست دریابیم.

من از کجا آمده ام؟
از وقتی که خودم را شناخته ام، اینجا در عرش نشسته ام و اطراف را مینگرم و متوجه میشوم که جز خودم و اشیایی که آفریده ام هیچ چیز در اطرافم نیست. نه موجود دیگری میبینم که رقیبم باشد و نه کس دیگری را فوق خودم می یابم که آفریننده ام باشد، مگر اینکه در حال قایم موشک بازی با من باشد. تا آنجا که میدانم (فکر میکنم که همه چیز را میدانم) در هر رخدادی هیچ چیز جز خود سه شخصیتی ام و مخلوقاتم هیچ چیز دخیل نیست. شما میگوئید که من همیشه بوده ام. من خودم را خلق نکرده ام، زیرا اگر چنین کرده بودم، پس باید عظیم تر از خودم میبودم.
پس من از کجا آمده ام؟
من میدانم که شما در مورد وجود خودتان چگونه به این پرسش پاسخ میدهید. شما میگوئید که طبیعت و به خصوص ذهن انسان، شاهدی بر طرح هایی ظریف است. شما هرگز چنان طرح هایی را جدای از طراح ندیده اید. پس استدلال میکنید که بشر باید خالقی داشته باشد، و از جانب من هم مخالفتی نمی بینید.
اما در مورد من چه میشود؟
من هم مانند شما ذهنم را پیچیده و ظریف می یابم. ذهن من بسی پیچیده تر از اذهان شماست، در غیر این صورت نمی توانستم ذهن هایتان را بیافرینم. شخصیت من نشانگر سازمان یافتگی و هدف دار بودن است. گاهی من از خردمندی خودم حیران میشوم. اگر فکر میکنید که وجودتان نشانگر طراحی است، پس در مورد وجود من چه می اندیشید؟ آیا من شگفت انگیز نیستم؟ آیا من کارکردهایی منظم ندارم؟ ذهن من انبانی از اندیشه های نامرتبط نیست؛ بلکه نشانگر چیزی است که شما شواهد طرح مندی میخوانید. اگر شما نیاز به یک طراح دارید، چرا من نباید داشته باشم؟
ممکن است فکر کنید که چنین پرسشی کفرگویی است، اما این برای من گناه نیست. من میتوانم هر پرسشی که میخواهم بپرسم و فکر میکنم این پرسش درستی باشد. اگر میگوئید که هرچیزی نیاز به یک طراح دارد و سپس میگوئید که هرچیزی (من) نیاز به طراح ندارد، آیا تناقض گویی نمیکنید؟ با حذف من از استدلالتان، آیا مصادره به مطلوب نکرده اید؟ آیا این استدلالی دوری نیست؟ من نمیگویم که با نتیجه گیریتان مخالفم، چطور میتوانم مخالف باشم؟ فقط از خودم میپرسم که چرا استنباط  طراح داشتن برای شما مناسب است ولی برای من مناسب نیست.

من از کجا آمده ام؟
چرا ازلی بودن، عظمت بیشتری از زمانمند بودن دارد؟
اگر بگوئید که برای من لازم نیست که بپرسم از کجا آمده ام، چون کامل و عالم مطلق هستم اما شما انسان ها ناکامل هستید، پس شما اصلاً این برهان طراح را لازم ندارید، نه؟ شما از پیش وجود مرا فرض گرفته اید. مسلماً شما میتوانید چنین فرضی کنید و من آزادیتان را منکر نمیشوم. این برهان پیشینی و دوری ممکن است برایتان تسلی بخش باشد، اما برای من جالب نیست. به من کمکی نمیکند که بدانم از کجا آمده ام.
میگوئید که من از ازل وجود داشته ام، اگر میدانستم که معنای ازلی بودن چیست، اعتراضی به آن نداشتم. اما تصور وجود ازلی برایم دشوار است. من اصلاً آن قدر قدیم ها را به خاطر نمی آورم. تا ابد طول میکشد که بتوانم ازل را به خاطر بیاورم، در این صورت وقتی برای هیچ کار دیگری برایم باقی نمیماند، پس برایم غیرممکن است که تأیید کنم که از ازل وجود داشته ام. حتی اگر این درست باشد، چرا ازلی بودن عظمت بیشتری از زمانمند بودن دارد؟ آیا عظمت یک موعظهٔ طولانی بیش از یک موعظهٔ کوتاه است؟ "عظیم تر" به چه معناست؟ آیا چاق ها عظیم تر از لاغرها  هستند، یا پیران عظیم تر از جوانان؟
شما فکر میکنید اینکه من همواره وجود داشته ام اهمیت دارد. من عجالتاً حرفتان را میپذیرم. پرسش من از درازای زمان وجودم نیست، بلکه در مورد منشاء وجودم است. من نمیدانم که ازلی بودن چقدر این مشکل را میگشاید. من هنوز هم میخواهم بدانم که از کجا آمده ام.
من تنها میتوانم پاسخ های محتمل را تصور کنم و از پاسختان سپاسگزار خواهم شد. من میدانم که وجود دارم. میدانم که نمیتوانم خودم را آفریده باشم. همچنین میدانم که هیچ خدای عظیم تری نیست که بتواند مرا خلق کرده باشد. چون نمیتوانم بالای سرم کسی را بیابم، پس باید نظری به پایین بیافکنم و آفریدگانم را بنگرم. چه بسا این تنها یک فرضیه است، پس عذرم را بپذیرید، چه بسا شما مرا آفریده باشید.
جا نخورید. قصد تملق شما را ندارم. چون من شواهدی دال بر طرح دارم و چون هیچ جای دیگری نمی یابم که این طرح از آن سرچشمه گرفته باشد، مجبورم که به دنبال طراح یا طراحانی برای سرشت خودم بگردم. شما جزئی از طبیعت هستید. شما هوشمندید؟ خوانندگانتان چنین میگویند. چرا نباید در شما به دنبال پاسخ پرسشم بگردم؟ در این مورد مرا یاری دهید.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

آلزایمر ملی


بسیاری از مردم به‌تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش. ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند. نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند. آیا در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را می‌شناسید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ایرانی نمی‌داند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماه‌ها در سیاه چال قجری، کتک خورد. شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمۀ مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمی‌دانند که نام یکی از بزرگ‌راه‌های تهران است، و از اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بی‌خبری محض به سر می‌برند. ایرانی نمی‌تواند دربارۀ رژیم پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.
آیا جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران، بیشتر می‌داند یا دربارۀ قیام مختار؟ چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟
کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست، نخواهدث دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چند ایرانی را می‌شناسید که بداند چرا مجلس پنجم مشروطه نتوانست پیشنهاد رضاشاه را مبنی بر تغییر سلطنت قاجار به جمهوری تصويب كند؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانۀ مشروطیت» در تبریز به اند ازۀ زائران یکی از امامزاده‌های کاشان نیست؟ آیا مردم ایران می‌دانند چرا انگلیسی‌ها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی می‌داند چرا ناصرالدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنی‌ها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است.
مدرسه به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت. پیش از آن، فرزندان ایران در مکتب‌خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» می‌خواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستان ‌های قم است. نوروز امسال(93) برای زیارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نیافتم. هیچ کس هم نام او را نشنیده بود و نشانی قبرش را نمی‌دانست. در همان قبرستان، مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. می‌گویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که می‌دید، می‌شناخت. بر مزار او مقبره‌ای ساخته‌اند و مردم نیز گروه‌گروه به زیارتش می‌روند.
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است. آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشت‌ساز را بر باد داده‌ است. کتاب‌های درسی و رسانه‌ها به‌ویژه‌ صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشته‌اند.
نوشته : رضا بابایی

قرآن چیست؟ معجزه یا امر مقدس؟


گفتگوی ناباور با مومن
➖ناباور: خُب رفیق... من منتظر پاسخی که به دنبالش رفتی هستم.
➕مؤمن: شاید فعلاً نتوانم پاسخ عقلی و فلسفی برایت بیاورم، اما به هرحال معجزه ای مانند قرآن را نمیتوانم ندیده بگیرم.
➖ناباور: چرا فکر میکنی قرآن معجزه است؟ 
➕مؤمن: چون هیچکس نمیتواند کتابی و گفته ای مانند آن بیاورد و هیچ خطایی و تناقضی که حاکی از انسانی بودنش باشد در آن وجود ندارد.
➖ناباور: اتفاقاً در مورد همین مسئلۀ جبر و اختیار که به دنبال پاسخ رفتی، در قرآن تناقض وجود دارد. 
➕مؤمن: چه تناقضی؟
➖ناباور: در بعضی آیات قرآن، انسان مسئول اعمالش معرفی شده و او را دارای اختیار و آزادی در انتخاب سرنوشتش معرفی کرده است و در بعضی دیگر گفته شده که سرنوشت انسان و حتی اینکه هدایت شود یا گمراه گردد به خواست خداست و تلاشِ هیچکس در برابر خواست خدا به جایی نمیرسد.
(در حدود ۳۰سوره و بیش از ۶۰‌ آیه که بیشترشان مکی هستند از اختیار سخن میگویند و انسان را در مقابل اعمالش مسئول میدانند و در حدود ۱۵ سوره و ۴۰ آیه که بیشترشان مدنی هستند از جبر سخن میگویند و سرنوشت انسان را از پیش محتوم میدانند و‌ این مفهوم را گاهی با صراحت و گاهی به طور ضمنی ادا میکنند.) 
به علاوه، اشکالات تناقضیِ دیگر و نیز خطاهای علمی فاحشی در قرآن وجود دارد.

➕مؤمن: بیا این ها را که گفتی بررسی کنیم.
➖ناباور: علاقه ای به بحث دربارۀ آن ها ندارم زیرا شما مسلمان ها معمولاً توجه ندارید که معنی معجزه چیست و با قرآن به عنوان معجزه برخورد نمیکنید و در آخر میگویید ما نمیدانیم حقیقت دربارۀ قرآن چیست و نمیتوانیم دربارۀ کتاب خدا قضاوت کنیم و علما باید نظر بدهند و... خلاصه در نهایت بدون نتیجه گیری، راهتان را میکشید و میروید.
➕مؤمن: البته که ما قرآن را معجزۀ پیامبر میدانیم. چطور میگویی آن را معجزه نمی دانیم؟
➖ناباور: لطفاً خوب توجه کن!... معجزۀ یک مدعیِ پیامبری، همان دلیلی است که قرار است ما را متقاعد کند و دیگر شک و شبهه ای برای ما باقی نگذارد که مدعی، راست میگوید.
➕مؤمن: همینطور است. ما هم جز این فکر نمیکنیم.
➖ناباور: آیا وقتی کسی ما را مخاطب قرار میدهد و برای ما شروع به آوردن دلیل و  بیّنه میکند، من و تو این حق را برای خود قائل هستیم که با عقل و شعور خود، دلایل و شواهدِ او را بررسی کنیم یا خیر؟
➕مؤمن: با لحنی حاکی از اطمینان: البته که این حق را داریم. 
➖ناباور: آیا ما حق داریم هرگاه دلایل و شواهدِ او را متقاعد کننده نیافتیم، آن ها را غیرقابل قبول بدانیم، یا خیر؟
➕مؤمن: بله حق داریم.
➖ناباور: ولی غالب مسلمانان با این دیدگاه به قرآن نگاه نمیکنند. از یکطرف میگویند که این کتاب، معجزۀ پیامبر است؛ پس انتظار میرود برای خود، این حق را قائل باشند که بتوانند بر اساسِ عقل و دانشِ خودشان این معجزه را محک بزنند تا ببینند متقاعد میشوند یا نه؛ اما از طرف دیگر به محض اینکه مشکلی در آن می بینند و یا تناقضی در قرآن به آن ها نشان داده میشود، حتی اگر نتوانند با عقل و دانشِ خودشان پاسخی برای تناقض بیابند، ایمانشان را به صورت معلق در نمی آورند، بلکه میگویند حتماً در قرآن تناقضی نیست و حتماً علما راه چاره ای برای آن دارند و حتماً عقل ما نمیرسد.
➕مؤمن: مگر نباید صبر کرد تا دید علما چه میگویند؟ اینکه رویکرد غیر عاقلانه ای نیست.

➖ناباور: تا منظورت از صبر کردن چه باشد؛ اگر منظورت این باشد که با صبر و حوصله، سخنان علمای موافق و مخالف را مطالعه کنیم تا حتی المقدور نکته ای مغفول نماند و طی این مدت به الهی بودن قرآن و نبوت محمد، نه با ایمان، بلکه با شک و تردید نگاه کنیم، چنین رویکردی غیرعاقلانه نیست. در واقع این رویکردی است که ما نسبت به همۀ امورِ غیرمقدس و غیرایمانی داریم. اگر تا دیروز از بابت چیزی مطمئن بوده ایم اما امروز دلیل قابل تأملی برعلیه آن مشاهده کنیم، اطمینان ما تبدیل به تردید میشود.
ولی اگر منظورت از صبر کردن این باشد که منتظر بمانیم همۀ علمای اسلام اعتراف کنند که اشکالی در قرآن وجود دارد و در طو ل مدت این انتظار، ایمانمان را هم حفظ کنیم، این رویکرد عاقلانه نیست؛ و ظاهراً نگاهِ تقدیسیِ مسلمانان به قرآن باعث میشود در عمل، چنین روشی را پیش بگیرند؛ اگرچه چیز دیگری ادعا کنند.
به هرحال قرآن به عنوان معجزه ای برای تک تک انسان هاست، چراکه محمد برای متقاعد کردن هر انسان، به تناسب عقل و هوش او، معجزه و دلیل جداگانه ای نیاورده است؛ پس همین قرآن باید تک تک انسان ها، با هرمیزان از عقل وهوش و دانش و با هر زبان را متقاعد کند. هر انسانی که سؤال کند: "از کجا بفهمم محمد پیامبر بوده"، در پاسخش گفته خواهد شد: "این کتاب، گواه پیامبری اوست"؛ یعنی "هر انسانی" حق دارد خودش با عقل و هوش خودش، در مورد اعتبا ر این گواه، قضاوت نماید. اگر معنایش جز این بود، در پاسخ بعضی از افراد گفته میشد: برای متقاعد شدن شما گواهی وجود ندارد. اگر قرار است این قرآن دلیل ایمان من و تو باشد، پس هم میتواند مرا متقاعد کند و هم میتواند تو را متقاعد کند. اگر من ببینم که تو متقاعد شده ای، نباید قبول کنم که این گواه، متقاعدکننده است. شاید تو اشتباه کرده باشی. 
اینکه علمای اسلام بگویند قرآن معجزه ای متقاعدکننده است، نمیتواند دلیل شود که من حق بررسی را از خودم سلب کنم و به اینکه اشکالاتی بی جواب در آن پیدا کرده ام بی اعتنا باشم و راهم را بکشم و بروم و به ایمانم به "آسمانی بودن قرآن" ادامه دهم.
غالب مسلمانان، حق بررسی و ارزیابی قرآن را از خود میگیرند و به جای اینکه اول بررسی کنند و سپس به معجزۀ الهی بودنِ قرآن ایمان آورند و حق بررسیِ مجدد و مجدد را تا پایان عمر برای خود محفوظ نگه دارند، بدون حتی یکبار خواندنِ کامل آن و واکاوی و موشکافی به قصدِ یافتن موردی از خطا و تناقض در آن، از ابتدا، معجزه بودنِ آن را به معنیِ مقدس و الهی بودن آن میپذیرند و هر اشکالی هم که در قرآن به آن ها نشان داده شود، از کنارش میگذرند.

➕مؤمن: چه اشکالی دارد که پیش از خواندن کامل قرآن، و تنها با شنیدن آیاتی از آن، به الهی بودن آن ایمان آوریم؟ هر کسی به شکلی متقاعد میشود. شاید کسی فقط با شنیدن چند آیه و توجه به سبک منحصر به فرد قرآن، آنرا الهی بیابد.

➖ناباور: سبک منحصر به فردِ یک کتاب، دلیلی بر غیرانسانی بودن منشأ آن نیست و شاهکارهای ادبی متعددی در جهان، علیرغم تلاش برای تقلید از آن ها، همچنان منحصر به فرد مانده اند. اصولاً خطکشِ استاندارد شده و قابل اعتمادی برای اندازه گیریِ یک متن از لحاظِ سبک و اسلوب، جهت قضاوت در مورد الهی بودن یا نبودنِ آن وجود ندارد؛ بااین حال، من به کسی که تنها به دلیل غَلیانِ احساساتش، پس از شنیدن چند جمله از یک متن، متقاعد میشود آن متن از جانب خداست، خرده نمیگیرم. اما او نباید فراموش کند که هنوز همۀ آنرا وارسی نکرده و لازم است همیشه این حق را برای خود حفظ کند تا به محض برخورد با اشکالی از جنس اشکالات انسانی، بتواند به الهی بودن آن تردید کند. مسلمانان این حق را از خود سلب میکنند. 
معجزه تا وقتی که نام معجزه دارد، حقِ بررسی آن، تردید در آن، و ردِ آن محفوظ است؛ درحالی که بین مسلمین، قرآن مقدس است و هر چیزِ مقدس، خارج از دسترس نقد و ارزیابی قرار میگیرد و این تناقضی در رفتارِ مسلمین است.
➕مؤمن: من متوجه نمیشوم؛ طبیعی است که وقتی چیزی به عنوانِ معجزۀ الهی شناخته شود، مقدس هم بشود. وقتی بفهمیم که قرآن کلام خداست، طبعاً باید برای جملات آن حقانیت و حرمت قائل شویم.
➖ناباور: بالاخره معجزه؟ یا معجزۀ الهی؟ کدامش؟ این دو با هم فرق دارند و دارای دو بارِ معناییِ متفاوتند. باید گفت ظاهراً در نفسِ معجزه دانستنِ یک متن، با تناقض روبرو میشویم، چه این متن، قرآن باشد چه هر متنِ دیگری باشد.
اگر یک متن به عنوان معجزه به ما معرفی شود و معنیِ کلمهٔ معجزه در اینجا این باشد که این متن، گواه و مدرکی است از سوی یک مدعی که لازم است مخاطب، آنرا ارزیابی و موشکافی کند تا به صحت و سقم ادعای مدعی پی ببرد، این حق، همواره برای مخاطبِ معجزه باقی میماند که خودش صحت و سقمِ جملات و مفاهیم آن را تشخیص دهد. حقِ راستی آزماییِ ادعایِ مدعی از طریقِ بررسیِ گواه، همراه با ارائه گواه به مخاطب داده میشود. او بدونِ داشتنِ این حق، نمیتواند این گواه و مدرک را ارزیابی کند. در اینجا این متن، حکم گواه و مدرکی را دارد که ارائه شده است و مخاطب، حکمِ قاضیِ بررسی کنندۀ گواه و مدرکِ ارائه شده را دارد. 
 اما اگر یک متن به عنوان معجزه به ما معرفی شود و معنیِ کلمهٔ معجزه در اینجا این باشد که این متن، پیشتر الهی بودنش ثابت شده است، طبعاً مخاطب، حق ارزیابی و موشکافیِ متن جهت کشفِ صحت و سقمِ جملات و مفاهیم آن را ندارد و باید هرآنچه در آن است بپذیرد. در اینجا این متن، حکمِ قانون و یا حقیقتِ محض را دارد و مخاطب، حکم مجر ی قانون را دارد.
ظاهراً اگر یک متن، هم به عنوان معجزه معرفی شود و هم به عنوانِ حقیقت و قانونِ مقدس معرفی شود، مخاطبین، در دامِ مغالطۀ اشتراک لفظی می افتند. در این حالت، کلمهٔ معجزه به دو معنیِ کاملاً متفاوت به کار میرود؛ یکی به معنیِ گواه و آزمون و دیگری معنیِ امر مقدس.
اگر قرآن برای من یک کتاب مقدس است و آنرا دور از دسترس عقل و قضاوت خویش قرار میدهم، پس باید ببینم چگونه نبوت محمد به من ثابت شده است که پس از آن، او و کتابش را الهی و مقدس دانسته ام؛ آخر من که هرگز قرآن را به عنوان گواه، بررسی و زیر و رو نکرده بودم! من که هیچگاه قرآن را جمله به جمله، به قصدِ یافتن خطایی انسانی در آن، موردِ کندوکاو قرار نداده بودم.
اگر خدایی در کار باشد و آن خدا برایِ متقاعد ساختنِ من گواه و مدرکی بفرستد، به این معناست که به من حق میدهد شروع به بررسیِ آن کنم؛ و به من حق میدهد که متقاعد بشوم یا نشوم؛ و به من حق میدهد که اگر امروز، بنا به شرایط و اطلاعاتِ امروزم، متقاعد شدم و فردا، بنا به شرایط و اطلاعات فردایم، دوباره شک کردم، بتوانم پیِ شکِ خود را بگیرم و مرا به خاطرِ این شکهایم عذاب نکند. اما مسلمانان در دلِ خود از همان خدا میترسند و جرأت شک کردن در قرآن را به خود نمیدهند.
معجزه، گواه صدق یا کذب مدعیِ پیامبریست. حق بررسیِ این گواه، همواره وجود دارد؛ درحالی که "امر مقدس"، قابل بررسی و ارزیابی محسوب نمیشود. هرکه به "گواه" به عنوانِ "امر مقدس" نگاه کند، شأنِ گواه بودنِ آن را ندیده گرفته است.
"امر مقدس"، شأنِ "گواه" ندارد و "گواه"، شأنِ "امر مقدس" ندارد.
گواه چیزیست که از لحاظ روانی، اجازۀ ارزیابی اش را به خود میدهیم، اما امر مقدس چیزیست که از لحاظِ روانی، اجازۀ ارزیابی اش را به خود نمیدهیم.
➖ناباور: از کودکی، قرآن به عنوان امر مقدس در ذهنمان جای میگیرد و لذا تواناییِ معجزه دیدنش را از دست میدهیم و به آن همچون معجزه ای که باید صدق و کذبش بررسی شود نگاه نمیکنیم. درست درجایی که خطا یا تناقض و یا هر خصوصیتِ حاکی از "انسان ساخته بودن" در قرآن ببینیم، به جای آنکه طبق روالِ منطقی، بر روی آن متمرکز شویم و آنرا همان نقطه ضعفی بدانیم که قرار بود به دنبالش باشیم، به راحتی از کنارش میگذریم و سعی در توجیه آن داریم و اگرهم توجیهی نیابیم، بدونِ اینکه در دین و ایمانمان خللی وارد شود، تا آخر عمر، ندیده می انگاریمش.
به همین دلایل باید گفت که یک متن که قرار است مقدس باشد، نمیتواند به عنوانِ معجزه و گواه و آزمونِ نبوت انتخاب شود. جان به دربردنِ تناقضات و خطاهایِ انسانیِ متعددِ قرآن از تیغِ نقد و موشکافی، در طی چهارده قرن گذشته، بیش از هرچیز ریشه در همین نگاهِ دوگانه و متضاد دارد و این نگاهِ دوگانه نیز ریشه در انتخابِ یک "متن" به عنوان گواهِ راستی آزماییِ نبوت دارد؛ متنی که در عین حال باید به دلیلِ تقدسش، هیچ چون و چرایی در آن نکرد. در هر دینی که یک متن، هم به عنوان متن مقدس و هم به عنوانِ معجزه و گواه معرفی شده باشد، همین مشکل وجود دارد.
یگانه معجزه ای که اعتقاد داری برای ادعای پیامبرت وجود دارد، اصلاً به چشم معجزه نگاه نمیکنی و به لحاظِ روانشناختی، آمادگیِ بررسی و ارزیابیِ منصفانهٔ آنرا نداری؛ لذا اگرهم آنرا ارزیابی کنی و با اشکالی در آن برخورد کنی، ناخودآگاه اولین و سطحی ترین پاسخی که به ذهنت خطور کند را به عنوان توجیه، میپذیری و اگرهم جلوتر بروی، نمیتوانی به نتایج ارزیابی ات پایبند باشی.
من نمیگویم دست از ایمانت بکش. من میگویم دست از تبلیغ ایمانت بکش؛ حتی به فرزند خودت. تو با تبلیغ درس دینی به فرزندانِ خودت و دیگران، آن ها را به ورطۀ قبولِ ناموجهِ عقایدِ غلط و بعضاً مضر و غیرعقلانی و گاهی غیراخلاقیِ دین میکشانی و باعث میشوی که در این سنِ حساس، باورها و احکا م دینی را مقدس بدانند و بدونِ توانِ ارزیابیِ آن ها، همگی را چشم بسته بپذیرند و سپس متعصبانه پیروی کنند. 
این کودکان، معمولاً در سال های بزرگسالی، همچنان به حفظِ باورها و پیرویِ احکامِ مقدس شدۀ دینشان ادامه میدهند و از آنجایی که معمولاً دلیل عقلانی و موجهی برای باورهایشان ندارند، ممکن است از انتقادهایی که به ایشان میشود، سرخورده و گاهی عصبانی شوند و ای بسا بعضی از آن ها به جانِ مخالفانشان بیافتند و آن ها را قلع و قمع کنند تا دیگر صدای انتقاد و مخالفتی نشنوند و بعضی دیگر پیوسته التماس کنند که: "لطفاً به اعتقادات ما احترام بگذارید"؛ زیرا نه دلیلِ موجهی برای درستیِ باورهایشان دارند و نه توانِ روانیِ دل کندن از آن ها را. در آن زمان، آن ها نمیدانند و یا دیگر نمیخواهند بدانند، که امثال تو بوده اند که این بلا را و بلاهایی خیلی بیشتر از این را، با نیتی خیرخواهانه، بر سرشان آورده اند.
➕مؤمن: تو چگونه با این اطمینان میگویی که باید دست از بقول تو تبلیغ بکشم؟ آیا فکر میکنی با عقلِ ناقصِ من و تو و این بحث، میتوان به این نتیجه رسید که دین اسلام یک دین الهی نیست و یا معادی در کار نیست؟ آیا چون تو فکر میکنی تناقضی در قرآن هست و فرضاً من نمیتوانم جوابی برای این ادعای تو بیابم، به این معناست که واقعاً تناقضی در قرآن هست و این کتاب نمیتواند از جانب خدا باشد؟

➖ناباور: من هر دلیلی برای تو بیاورم و تو نتوانی آن دلیل را رد کنی، نهایتاً به نقاط ضعفِ درک و معرفتِ من و نوع بشر اشاره خواهی کرد و لیستی بلندبالا از راه های "غیر مطمئنِ" "کشف حقیقت برای من تدارک خواهی دید.
➕مؤمن: مگر دروغ میگویم؟ مگر جز این است که راه های کشف حقیقت، بسیار نامطمئن هستند و نمیتوانیم از باب واقعیت داشتنِ هیچکدام از تصوراتمان مطمئن باشیم؟ مگر جز این است که نمیتوان از بابت نتایج نتایج بحث فلسفی مطمئن بود؟

➖ناباور: تو راست میگویی؛ اما یادت باشد آنکه "ایمان" دارد تو هستی نه من. 
تو اگر به نامطمئن بودنِ راه هایِ معرفت و شناختِ بشری اعتقاد داری، چگونه دربارۀ ادعایِ پیامبر دینت مطمئنی؟
چگونه در این باب به ایمان رسیده ای؟
تک تکِ دلایلِ مرا نامطمئن میدانی؛ اما تک تکِ دلایلِ خودت را هم از همین زاویه نگاه کرده ای؟
فکر میکردی که برهان هایِ عقلانیِ مطمئنی برای اثبات وجود خدای اسلام و نبوت و معاد داری. وقتی با همان عقلِ خودت دیدی که نتیجۀ برهانت برعکس شد و دلایلِ عقلانی، نه تنها خدا و معادِ دینت را اثبات نمیکنند بلکه رد میکنند، یادت آمد که استفاده از عقلت راه درستی برای معرفت نیست؟
فکر میکردی قرآن معجزه ایست برای اثبات الهی بودنِ دین اسلام؛ اما وقتی دیدی میتوان با بررسیِ عقلانی، نتیجه ای دیگر دربارۀ قرآن گرفت، یادت آمد که ما نمی توانیم با اطمینان دربارۀ الهی نبودنِ قرآن رأی صادر کنیم؟
چطور پیش از این می توانستی با اطمینان دربارۀ معجزۀ الهی بودنِ قرآن رأی صادر کنی و به ایمانی خلل ناپذیر دست یابی؟
وقتی رأی به معجزۀ الهی بودنِ قرآن میدادی، عقل و دانشِ تو ناکافی نبود؟ حالا ناقص و ناکافی شد؟
یادت باشد که ایمانِ تو قرار است بر همان لیستِ بلندبالایِ "ناتوانی های بشر برایِ نیل به حقیقت" استوار شود؛ پس اصلاً هرگز نباید ایمانی به وجود آید.
شرافتمندانه نیست چیزی را که نمیتوان به آن ایمان داشت، اینچنین با اطمینان در سرِ کودکانِ خودت و دیگران فرو کنی.

➕مؤمن به ساعتش نگاه کرد و گفت من امروز کاری دارم و باید زودتر بروم. اگر موافق باشی هفتۀ دیگر همدیگر را ببینیم.

هفتۀ بعد و هفتۀ بعد از آن، مؤمن گفت که نمیتواند بر سر قرار حاضر شود.
گردآورنده : میلاد سلطانپور