رجائی شهر

درود خدمت دوستان گرامی
رعایت حقوق بشر در ایران  از نظر من جکی بی اندازه تلخ است .



دوستی صمیمی ای داشتم که از دوران کودکی هم بازی هم بودیم . به دلیل فرازو نشیب های زندگی مدت زیادی از هم بیخبر بودیم تا این که روزی به طور اتفاقی هم دیگر رو در خیابان دیدیم .
منو نشناخت ، فکر کردم که شاید من اشتباه گرفتم . چنتا نشونه بهش دادم ، چنتا خاطره ، به طور ناگهانی منو در آغوش گرفتو زد زیر گریه . تعجب کرده بودم آخه ما هیچکداممون اینقدر دل نازک نبودیم .
به خانه ام دعوتش کردم با کلی انکار از آمدن بالاخره قبول کرد که به خانه من بیایید . یه چیزیایی عوض شده بوده ، کاملا متوجه این موضوع بودم که حالت روحی خوبی نداره .
به خونه رسیدیم باز منو در آغوش گرقت و زد زیر گریه  ، دیگه کمی ترسیده بودم با خودم در این فکر بودم که چه اشتباهی کردم دعوتش کردم .
بهش گفتم پسر آخه چته تو ؟! چرا این جوری شدی ؟! بازهم زد زیر گریه !
بهم ثابت شد که در حالت روحی و روانی خوبی نیست ، پیش خورم فکر میکردم نکنه مادر یا پدرش رو از دست داده ! اون واقعا عاشق خانوادش بود .
چند دقیقه گذشتی  ، بلند شدم و به سمت حیاط خانه رفتم تا یه سیگار بکشم ، گریه کرد !!!
سرش داد کشیدیم ، گفتم چه مرگت پسر ؟؟؟ چرا اینجوری میکنی ؟ چی شده ؟ چته ؟
از خونه رفتم بیرون تا سیگارم رو بکشم . بعد از چند دقیقه ای اومد تو حیاط ، گفت فراریم .
شکه شدم ، گفتم فراری ؟!!! چرا ؟
گفت از خدمت سربازی ، آروم شدم خیالم راحت شد از اینکه اشتباهی بزرگی نکرده .
گفتم چرا آخه ؟ صبر میکردی تا تموم بشه دیگه ، اول آخر که باید تمومش کنی ، پس چرا کشش میدی ؟
بازم گریه کرد ، گفتم چته ؟ چرا حرف نمیزنی آخه ؟
گفت نمیتونم ، میترسم
رفتم دستشو گرفتم ، آرومش کردم ، گفتم بگو ببینم چیه داستان ؟
گفت باید چهار پایه میکشیدم !
تازه فهمیدم که باهاش چیکار کرده بودن .
سرباز زندان رجائی شهر کرج بود ، زندانیای اعدامی رو که داخل زندان اعدام میکردند از بعضی از سربازها برای این کار استفاده میکردند.
از یه اتاق برام تعریف میکرد. که حدود 20 تا طناب دار اونجا آویزون بود .
میگفت ما چیزی در باره زندانیا نمیدونستیم ، فقط میومدن دونبالش با دستش که باهم فرار کرده بودند ، بعد میبردنشون تو اون اتاق و ازشون میخواستن که چهارپایه هارو از زیر پای اعدامی ها بکشن ، بعد هم جنازه هارو به اتاق دیگه منطقل کنند .
البته در مقابل این کار حقوق بیشتری بهشون میدادند ، و حتی پیشنهاد این رو داده بودند که بعد از اتمام دوره سربازی میتونه خرید خدمت بشه ( به عنوان یک نیروی رسمی ) .
طبق گفته ی خودش دوبار مجبور به انجام این کار شده بود که بعد از دفعه دوم فرار کرده بودند .
میگفت یه دوست دیگه ایم داشتن که مسئول شب بند ها بوده که واسه گشت زنی که میرفته زندانیا گرفته بودنشو بهش تجاوز کرده بودند ، اون هم فرار کرده بود .
بهش گفتم حالا میخوای چیکار کنی ؟ گفت با دوستم پس فردا از ایران میریم .


الان نمیدونم که کجایی اما هرجا که هستی امیدوارم زندگی سالم و پر انرژی داشته باشی .
نظام فاسد جمهوری اسلامی ایران دست به هر کاری میزند که فقط به اهداف کثیف خود دست پیدا کند .
سرنگون باد جمهوری جنایت کار اسلامی ایران .
ننگتان باد جانوران دو پای کثیف .
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر