سال هزارو سیصدو هشتادو هشت


درود خدمت انسان دوستان
داشتم به نزدیک شدن به روز حقوق بشر فکر میکردم که یاد درگیری های سال 88 افتادم .
توضیح اش سخت است  ، اما خوب متاسفانه من به اجبار در یکی از روزای این درگیری ها حضور داشتم .  امیدوارم از کلمه اجبار به سادگی گذر نکینید .
نزدیک غروب بود که  با من تماس گرفتن و ازمن خواستند که در یکی از حوزه های بسیج به آنها ملحق بشوم . چند ساعتی گوشه ای نشسته بودم  و خوشحال از این که اتفاقی نیفتاده است ، در همین فکر بودم که صدای گشت اطلاعاتی از پشت بیسیم آمد . درخواست کرد که  ارتباط امن ( تماس تلفنی ) داشته باشد ، حسه خیلی بدی بود ، بی اندازه بد بود . با خودم به دنبال یک راه فرار بودم  که دستور آمد حرکت کنید .


پر از نگرانی بودم ، من خیلی خوب آنها رو میشناختم ، با آنها بزرگ شده بودم ، با آنها زندگی کرد بودم ، آدمایی که در انتظار دیدن یک انسان بی دفاع برای به نمایش گذاشتن قدرتشان بودند. جمهوری اسلامی هم به اندازه رسیدن به اهدافش و سرکوب کردن توده ها بهشون قدرت داده است .
نزدیک به 6 یا 7 تا ماشین شخصی شدیم ، همه مجهز به قدرت بر حق دانستن خود ، از نظر من این یکی از ترسناک ترین قدرت های موجود است .
طبق دستوراتی که دریافت میکردیم در مکان های مشخص شده منتظر دستور  بعدی بودیم . فرمانده عملیات دستور داد که صبر کنید . نیروی انتظامی وارد عمل میشود، برای من مثل روز مشخص بود که نیروی انتظامی قدرت این کار را ندارد  چرا که اونها عادت به دله دزدی دارند و فقط وقتی که اطمینان کامل از درامان بودن جانشان داشته یاشند درگیر میشوند ، این جور موارد فقط از دست افرادی بر می آید که چشمانشان را بر روی همه چیز میبندند و فقط به دستور فرمانده با این  توجیح که دستور فرمانده عملیات دستور فرمانده سپاه ، دستور فرمانده سپاه دستور خامنه ای و دستور علی خامنه ای دستور مهدی ( صاحب الزمان ) است و این ولایت پذیری نام دارد و سرپیچی از دستور ، سرپیچی از مهدی ( صاحب الزمان ) است . ( این است جهالت )
بعد از مدتی 3 تا باراباس نیروی انتظامی وارد شلوغی برای پراکنده کردن مردم وارد جمعیت شدند . چند دقیقه ای بیشتر نگذشت که ماشین های انتظامی از محدوده خارج شدند و گفتند که ما نیاز به نیروی پشتیبانی بیشتری داریم و پا به فرار گذاشتند .

پشت بیسیم دستور آماده باش صادر شد ، از ماشین ها پیاده شدیم و  طبق دستور با آرایش نظامی مقابل جمعیت ایستادیم .


فرمانده عملیات از پشت بلندگو سعی به پراکند کردن مردم داشت در همین حال از بالای ساختمون یک آجر پرتاب کردند و مستقیم به سر فرماند عملیات برخورد کرد ، در همان لحظه فرمانده  دستور حمله رو صادر کرد همراه با فحاشی ( بزنید این مادر ...... ها رو ، جعمشون کنید این .....)  همگی به سمت جمعیت میدویدیم ، من هم سعی میکردم اولین نفر به مردم برسم که قبل اینکه مورد ضرب وشتم قرار بگیرند به سمت ساختمان ها هدایتشان کنم ، میدویدم و التماسشون میکردم که برن توی ساختمون ها . نا مردها  تمامی شیشه ها رو شکستند ، خیلی ها را زدند و چندین نفر را هم  بازداشت کردند ، اما من فقط تعداد کمی رو تونستم نجات بدم و از همین جا از کسانی که برای آنها نتوانستم کاری انجام بدهم پوزش میطلبم .


کل درگیری به 15 دقیقه نرسید ، دوبار دستور صادر شد  که بر گردید ، سوار ماشین ها شدیم و برگشتیم .
وقتی که رسیدیم تجهیزات ام رو تحویل دادم یه گوشه نشستم ، صدا ها آزارم میدادند خیلیاشون لذت برده بودند و برای هم تعریف میکردند ( من 5 نفر روترکوندم ، چه حالی داد خسته گیمون در رفت ، من شیشه های در ورودیه یک ساختمان رو کلا خورد کردم ، ...) با شنیدن این حرف ها به شدت غمگین و عصبانی شده بودم  .
چند ساعتی گذشت ، به خط شدیم  ، فرمانده عملیات امد تشکر و خسته نباشید گفت و بعد از تمام شدن چرندیادتش مسئول امور مالی امد. برایم  جالب بود که این اینجا چیکاردارد ، شروع کرد به خواندن اسم ها و متناسب با فعالیت و سمت  افراد به آنها پول میداد .
دیگر صدایم درآمد چشمهایم رو بستم و دهانم رو باز کردم .
آری چنین است :
در جمهوری اسلامی ایران در مقابل حمله به مردم،  زخمی کردن و کشتن انسان ها  پاداش میدهند  .
در چه مسیری رو به حرکت هستیم  ؟
همه چیز را بریامان عادی کردند ، اعدام ، زندانیان سیاسی ، اختلاس ، تجاوز ، اسید پاشی ، فقر ، فحشا و......
و هم چنان ایستاده ایم و به جای  گفتن ( نه ) همچنان سکوت میکنیم . باشد که روزی اتحاد بین توده ها سبب نا بودی پایه های این دژ اسلامی کثیف باشد .
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر