از کتاب ۲۱ درس برای قرن بيست و يکم


يووال نوح هراری
مترجم: نيک گرگين

اجی مجی و صنعت باور
تمام داستان‌هايی که برای ما معنا و هويت ايجاد می‌کنند خيالی هستند، اما انسان‌ها نياز دارند تا آن‌ها را باور کنند. پس چه بايد کرد تا مردم داستان را واقعی حس کنند؟ واضح است که چرا مردم می‌خواهند داستان را باور کنند، اما اين باور کردن به‌واقع چگونه صورت می‌گيرد؟
کشيشان و شامان‌ها از همان هزاران سال پيش پاسخ را کشف کردند: تشريفات. تشريفات دينی يک عمل جادويی است که انتزاع را غير انتزاعی و مشخص، و خيالی را واقعی می‌کند. ذات تشريفات ادای کلمهء سحرآميز "اجی مجی لاترجی، الف همان ب است!"، می‌باشد.
چطور می‌توان مسيح را برای پيروانش زنده کرد؟ کشيش در مراسم کليسايی يک تکه نان و يک ليوان شراب با خود می‌آورد و اعلام می‌کند که آن نان گوشت مسيح و شراب خون مسيح است، و مؤمنين با خوردن و آشاميدن آن‌ها با مسيح محشور می‌شوند.
با چشيدن مسيح در دهان، عملاً چه چيز واقعی‌تری می‌تواند وجود داشته باشد؟ کشيش به طور سنتی اين اعلان‌های جسورانه را به زبان لاتين، زبان باستانی دين، قانون و رازهای زندگی ادا می‌کرد.
کشيش در برابر چشمان شگفت‌زدهء جمع رعيت‌ها تکه نانی را به هوا بلند می‌کرد و اعلام می‌کرد "اين جسم است"، "هو کست کورپوس" (Hoc est corpus)، و آنگاه نان فرضی به گوشت مسيح بدل می‌شد. "هو کست کورپوس" در گوش رعيت‌های بی‌سواد، که به زبان لاتين هم صحبت نمی‌کردند، به "هوکوس پوکوس" (اجی مجی لاترجی) شنيده می‌شد، و بدين‌گونه اين کلام نيرومند زاده شد، که می‌توانست قورباغه‌ای را به يک شاهزاده و يک کدو تنبل را به کالسکه تبديل کند.
هزار سال قبل از تولد مسيحيت، هندوهای باستان از ترفند يکسانی استفاده می‌کردند. بريهادارانياکا آپانيشاد مراسم قربانی کردن يک اسب را به عنوان تحقق تمامی داستان کهکشان تعبير می‌کند.
ساختار متن "اجی مجی لاترجی، الف همان ب است!" می‌گويد: "سر اسب قربانی، طلوع خورشيد است، چشمانش خورشيد است، نيروی حياتی‌اش هوا است، دهان بازش آتشی است که وايس‌وانارا ناميده می‌شود، و جسم اسب قربانی سال است... اندام‌هايش فصل‌ها هستند، مفصل‌هايش نقطهء اتصال ميان ماه‌ها و هفته‌ها هستند، پاهايش روزها و شب‌ها هستند، استخوان‌هايش ستارگان هستند، و گوشتش ابرها هستند... خميازه‌اش رعد و برق است، تکان بدنی‌اش غرش صاعقه است، ادرارش باران است و شيهه‌اش صوت است".
تقريباً هر چيزی می‌تواند به مراسم بدل شود و با حرکات دنيوی، مثل روشن کردن شمع، به صدا درآوردن ناقوس يا تسبيح انداختن يک معنای عميق مذهبی به‌وجود آورد. همين امر می‌تواند در مورد اشارات جسمانی صادق باشد، سر خم کردن، خود را به خاک انداختن، يا چسباندن کف دست‌ها به هم. هر شکلی از پوشش سر، از عمامه سيک‌ها گرفته تا حجاب مسلمانان، آنچنان بار معنايی يافته که طی صدها سال به جدال‌های خونين انجاميده است.
غذا هم می‌تواند از بار ارزشی غذايی خود بسيار فراتر رود، و  مفهومی معنوی به خود بگيرد، حال می‌خواهد تخم مرغ عيد پاک باشد که سمبل  زندگی جديد و رستاخيز مسيح می‌شود يا گياهان تلخ و نان فطير باشد که يهوديان بايد در عيد فصح بخورند تا بردگی خود در مصر و رهايی معجزه‌آسای خود را به‌ياد آورند.
به سختی می‌توان به غذايی برخورد که تفسيری سمبليک در آن نباشد. بدين شکل يهوديان در روز سال نو عسل می‌خورند تا سالی که در پيش است برای‌شان شيرين شود. آن‌ها کلهء ماهی می‌خورند تا مثل ماهی مفيد باشند و به‌جای پس رفتن به پيش روند، و انار می‌خورند تا اعمال نيکوی آن‌ها مثل دانه‌های انبوه انار زياد شود.