خدا و مذهب



چرا بی‌خدایان به دین اهمیّت می‌دهند و با آن مقابله می‌کنند؟
اگر کسی می‌خواهد به چیزی کاملن مسخره مانند مذهب اعتقاد داشته باشد، چرا باید برای یک بی‌خدا اهمیّت داشته باشد؟
توماس جفرسون می‌نویسد: “اینکه همسایه‌ی من به یک خدا یا حتی ۲۰ خدا اعتقاد داشته باشد، نه جیب من را میزند، نه باعث شکستن پای من می‌شود و نه در مجموع به من آسیبی وارد می‌کند.”
چیزی که جفرسون درک نمی‌کند، این‌ست که افرادی که تنها به یک خدا اعتقاد دارند، اغلب آسیبی بیشتر از تنها شکستن یک پا وارد می‌کنند. به عبارتی، ادیان خطرناک هستند. افراد از دین برای توجیه ظالمانه‌ترین اعمال و نگرش استفاده می‌کنند. برای نمونه، دین انگیزه‌ی اصلی حملات ۱۱ سپتامبر بود.
برخی از افراد مذهبی به این نکته اشاره می‌کنند که در جهان چیزهای بسیار زیادی هست که مردم از آن‌ها برای توجیه نگرش و اعمال بی‌رحمانه استفاده می‌کنند و با این همه به نظر می‌رسد که بی‌خدایان تنها بر روی دین تمرکز کرده‌اند. درست‌ست! اما با این حال، این بهانه، آن بخش از ظلم و ستم که دین مسئول انگیزش‌اش هست را توجیه نمی‌کند.
تفاوتی میان خشونت و ظلم الهام گرفته شده از دین و سایر انواع خشونت وجود دارد. این تفاوت ایمان است! ایمان قابلیت استدلال و مصالحه‌کردن را ندارد. وقتی شخصی به چیزی ایمان داشته باشد، هیچ مقدار از منطق و یا شواهد قادر به تغییر نظر فوری وی نخواهد بود.
چنین نگرش فلج کننده‌ای تنها توجیهی برای ظلم، خشونت و نفرت نیست بلکه علت اصلی چنین چیزهایی است. استیون واینبرگ، این مطلب را اینگونه بیان می‌کند: “دین توهینی به شأن انسانی‌ست. چه دین باشد چه نباشد، انسان‌های خوب کارهای نیک می‌کنند و انسان‌های بد، کارهای پلید. اما انسان‌های خوب برای انجام کارهای ناپسند، به دین نیاز دارند.”
اگر مردم تنها به این باور‌های اسطوره‌ای مضحک اعتقاد داشتند و بر اساس آن‌ها عمل نمی‌کردند، بی‌خدایان دیگر مشکلی نداشتند و احتمالن ”ذره ای از وقت‌شان را نیز صرف تکذیب اعتقادات مسخره‌ی مذهبی نمی‌کردند.”
اگر من، به شخص دیوانه‌ای برخورد کنم که بمن بگوید: "غول چرا جادو حقیقت دارد یا غول چراغ جادو می‌تواند آرزوهای ما را برآورده کند" با چنین شخصی درباره‌ی مرور مشکلات منطقی باورهایش به بحث نمی‌نشینم. اما حتی آن موقع هم نه این افراد، آن بیرون مشغول وضع قانون بر اساس باورهایشان هستند و نه یک ستاد انتخاباتی مهم مشغول ترغیب سیاست‌مداران برای وضع قوانین غول چراغ جادو است. این مؤمنان غول چراغ جادویی، پول پرداخت مالیات را در قالب وضعیت‌های معاف از پرداخت مالیات نمی‌دزدند و یا تلاش نمی‌کنند ازدواج را به عنوان رویدادی که بایستی توسط پیروان غول چراغ جادو صورت بگیرد، تعریف کنند.
نکته اینجاست که افراد مذهبی همه‌ی آن کارها را انجام می‌دهند! آن‌ها همیشه سعی کردند افکار مزخرف‌شان را به جامعه تحمیل کنند حتی بدون اینکه بتوانند برای اعتقادات‌شان شواهد کافی ارائه کنند. شاید یک فرد مذهبی جایگاه یک فرد بی‌خدا را بهتر درک کند اگر تصور کند چه اتفاقی می‌افتاد وقتی قرار بود ایدئولوژی حقیقت داشتنِ غول چراغ جادو به همان روش تبلیغ بشود که آن اعتقادات‌اش را تبلیغ می‌کند. آیا مذهبیون می‌نشستند و وجود داشتن غول چراغ جادو را باور می‌کردند؟ آیا از پذیرش وجود غول چراغ جادو امتناع می‌کردند ولی به خودشان هم زحمت نمی‌دادند که از عقاید معتقدین غول چراغ جادو انتقاد کنند؟ شاید هم احتمالن ”اعتقاد به وجود داشتن غول چراغ جادو را مسخره می‌کردند و آن اعتقاد را مضحک می‌خواندند.
من شرط می‌بندم اگر ۸۰٪ مردم به همچین باور مسخره‌ای معتقد بودند و تلاش می‌کردند با احداث معابد غول چراغ جادو در گوشه و کنار خیابان‌ها با هزینه‌ی پول‌های پرداخت مالیات، لابی کنگره برای وضع قوانین غول چراغ جادو مثل تغییر شعار ملی به ”غول چراغ جادو زنده است یا حقیقت دارد” و غیره به زور آن را به همه القاء کنند، آن‌وقت مؤمنان غیر غول چراغ جادویی، شروع به اعتراض و مخالفت می‌کردند.
این دنیایی‌ست که بی‌خدایان در آن زندگی می‌کنند. ما به دین اهمیت می‌دهیم چون مجبوریم که به آن اهمیّت بدهیم. اگر مذهبیون دست از تحمیل عقاید مزخرف‌شان به جامعه بر می‌داشتند، بی‌خدایان هم دیگر از آن اعتقادات انتقاد نمی‌کردند. ما در عوض با خودمان اینطور فکر می‌کردیم که شماها دیوانه شده‌اید و اصلن هم ”به خودمان زحمت نمی‌دادیم جنون شما را تکذیب کنیم. برای مثال من عمومن، اصلن به خودم زحمت نمی‌دهم مردم را از این مسئله آگاه کنم که هیچ زندگی هوشمندانه‌ای در کره‌ی مریخ وجود ندارد.
آیا اگر خدایی وجود می‌داشت ما باید سپاس‌گزار وی می‌بودیم؟
مبنای ادیان ابراهیمی بر این اساس‌ست که به ما لطف شده و ما "باید" به خاطر این نعمت‌ها از شخصی که این لطف را در حق ما کرده است با کارهایی همانند نماز و عبادت و قربانی و... تشکر نماییم. اما آیا واقعن به ما لطفی شده است؟ و اگر لطفی بوده آیا حتمن "باید" قدردانی نماییم؟
فرض را بر این می‌گذارم که ما توسط خدایی که این ادیان معرفی می‌کنند آفریده شده‌ایم و شخص "الف" را همان خدای لطف کننده و شخص "ب" را شخص مورد لطف قرار داده شده در نظر می‌گیرم، اما پرسشی که مطرح‌ست این‌ست که در حالت کلی چه زمان به ما لطف شده و چه زمانی لطف کننده برگردن ما حقی دارد؟ زمانی شخص "الف" می‌تواند توقع انجام کاری در قبال لطفش را داشته باشد که شخص "ب" از وی درخواست کرده باشد که لطف خاصی در حقش بکند و اگر بدون اینکه شخص "ب" درخواست کرده باشد شخص "الف" لطفی در حقش بکند، شخص "ب" لزومن نباید در پی جبران کاری که برایش انجام شده باشد. به خصوص اگر شخص "الف" انتظار انجام کارهای مشخصی را در قبال لطفی که بدون درخواست قبلی انجام داده را داشته باشد.
ما بدون اینکه از کسی درخواست کرده باشیم به این جهان آمده‌ایم پس دلیلی ندارد که ما لزومن سپاس‌گزار شخصی باشیم و آن شخص این حق را برای خود محفوظ بداند که در صورت عدم قدر دانی ما مجازات سختی برای‌ِمان در نظر بگیرد.
به مانند این‌ست که من بدون اینکه دوستم از من بخواهد به او ماشینی به عنوان هدیه بدهم و از او انتظار داشته باشم که هر روز به در خانه من بیاید و جلوی من زانو زده و تشکر نماید و اگر روزی این کار را انجام نداد مجبورش کنم تا کفاره بدهد و یا مجازاتی برایش در نظر بگیرم، همچنین به او بگویم که اگر ماشین را به من پس دهد مجازات سخت‌تری برای او در نظر خواهم گرفت و تا پایان عمرش او را شکنجه خواهم کرد!
آیا در مثال بالا من به دوستم لطفی کرده‌ام؟ حال همین مثال در مورد ادیانی مانند اسلام به این صورت خواهد بود که الله بدون اینکه از او تقاضا کرده باشیم به ما زندگی بخشید و از ما انتظار دارد در قبال این به اصطلاح هدیه الهی! هر روز کارهای معینی برایش انجام دهیم که او برای ما تعیین کرده و اگر آن کارها را انجام ندهیم و از دستوراتش سرپیچی کنیم او ما را مجازات خواهد کرد و اگر هم بخواهیم هدیه‌اش را با خودکشی پس دهیم باز هم گناه کبیره‌ای مرتکب شده‌ایم و مجازات سختی در انتظارمان خواهد بود.
آیا همچنان فکر می‌کنید به ما لطف شده است یا به این نتیجه رسیدید که در صورت واقعی بودن این ادیان به ما ظلم شده است؟
"خدا گرداب هولناکی‌ست که بهتر است نزدیکش نشویم"
شما اگر در جامعه‌ی یونان کهن می‌پرسیدید آیا خدا وجود دارد؟ این پرسش قابل فهم نبود زیرا جامعه‌ای بود با اسطوره‌ها و فیلسوفان و بنابراین خدا، جایی در ذهن افراد نداشت. امروز نیز اگر از چینی‌ها همین پرسش شود، این پرسش برای‌ اکثریّت قابل فهم نیست زیرا تائوئیسم آئین اصلی این کشور است و اصول آن عبارت از ارتقای معنویّت انسان، داشتن زندگی بهتر، ثروتمند شدن و پزشکی برای سلامتی انسان‌ست. حال اگر از پیروان دین یهود و مسیحیت و اسلام همین پرسش بشود. آن‌ها با قطعیّت می‌گویند بله خدا وجود دارد و آن خدایی‌ست یگانه که آسمان و زمین و انسان را آفریده است.
سپس اگر از این ادیان پرسش شود از آنجایی که شما ادعای توضیح سرآغاز هستی را دارید و می‌گوئید جهان در شش روز خلق شده است، حال بگوئید آینده‌ی بشر چگونه خواهد بود؟ در اینجا سکوت سنگینی برقرار می‌شود زیرا آن‌ها جز وعده‌ی قیامت و بهشت حرف دیگری ندارند. شگفت‌ست، این افراد از علم دلیل می‌خواهند ولی از دین دلیل نمی‌خواهند و به راحتی ادعای دین را باور دارند.
دین موسی می‌گوید قوم یهود طی چهل سال در بیابان زندگی کرد و موسی آب دریا را قطع کرد تا یهودیان گذر کنند. پیروان دین این قصّه را به راحتی بمثابه‌ی یک واقعیّت تاریخی می‌پذیرند. اسلام می‌گوید الله جاودانه است و قرآن وحی شده است و امام دوازدهم زنده است و در آخر خواهد آمد. پیروان بدون کوچک‌ترین دلیل، همه این داستان‌ها را بمثابه‌ی یک حقیقت می‌پذیرند.
انسان در روان خود حکم کتاب دینی را بدون چون و چرا می‌پذیرد که خدا آدم را از خاک خلق کرده و حوا را از بغل او آفریده است. هنگامی که می‌پرسید چرا و چگونه؟ آن‌ها می‌گویند خدا گفته است و کلام الهی‌ست. ولی همین انسان تئوری علمی چارلز داروین درباره‌ی فرگشت را نمی‌پذیرد و تحول شاخه‌ی حیوانی را به انسان‌های اولیه و سپس تحول به انسان هوشمند یا هوموساپینس و تئوری همه‌ی دانشمندان را مورد تمسخر قرار می‌دهد.
خُب، باید پرسید منشاء همین اعتقاد به خدا از کجا می‌آید؟ انسان نئاندرتال و هوموساپینس‌های اولیه چه بسا آته و ناباور هستند ولی از یک زمان خاصی هوموساپینس به عناصر طبیعت مانند خورشید باور می‌کند، اسطوره می‌سازد و سپس به آفرینش خدا می پردازد. قدیمی‌ترین فسیل‌هایی که از هوموساپینس کشف شده به ۱۰۰,۰۰۰ سال پیش برمی‌گردد. این هموساپینس یا انسان خردمند با رشد مغزی و قدرت آگاهی، به هستی خود پی می‌برد. در چنین روندی‌ست که انسان هموساپینس خدا را می‌آفریند. همه‌ی انسان‌ها به خدا نرسیدند و از میان خیل انبوهی که به خدا رسیده بودند، کسانی به ناباوری روی آوردند تا از خدا دور شوند.
گفتگوى يک اسلام‌گرا و يک منتقد اسلام
اسلام‌گرا: شما يک ويدئو از داعش قرار داده‌ايد و آن‌را به اسلام منسوب كرده‌ايد.
➕منتقد اسلام: بله همينطور است زيرا داعش تمامى اين اعمال را به توصيه قرآن انجام می‌دهد.
اسلام‌گرا: خير داعش ساختهٔ غرب و اسرائيل براى تخريب اسلام است، مثلاً كجا نوشته است سر ببريد يا تجاوز كنيد؟
➕منتقد اسلام: در آيه ٤ از سوره محمد به مسلمانان توصيه كرده است كه سر دشمنان‌تان را ببريد. در آيه ٢٤ سوره نساء نيز اجازه تجاوز به زنان اسير صادر شده است.
اسلام‌گرا: اين موضوعات اولاً مربوط به زمان جنگ است دوماً شروطى دارد كه فقها آن‌را تبيين كرده‌اند.
➕منتقد اسلام: پس شما ادعاى قبلی‌تان را نقض و حرف ما را تأیید می‌کنید؟ البته که با تبصره بدنبال توجيه آن هستيد.
اسلام‌گرا: شما سواد كافى نداريد. اگر سواد دينى داشتيد حتماً اين موضوعات را می‌فهميديد. هر بيسوادى كه نمى‌تواند به اسلام نقد وارد كند.
➕منتقد اسلام: اتفاقاً در اين‌مورد تحقيقات و آگاهى مناسب را دارم. به همين دليل شروع به نقد كرده‌ام و دعوت شما از من براى گفتگو نيز مؤيد اين امر است.
اسلام‌گرا: شما يا مزدور اسرائيل هستيد و يا وهابى هستيد و در نقش نقد اسلام براى وهابيت تبليغ می‌كنيد. همه‌تان بدنبال شهوت‌رانى هستيد.
➕منتقد اسلام: سپاس از پاسخ‌تان تاكنون چنين قانع نشده بودم.
اسلام‌گرا: بايد سر همهٔ شما را بريد و به خواهر و مادرتان تجاوز كرد.
➕منتقد اسلام: واقعاً ديگر قانع شدم كه داعش را غرب ساخته براى تخريب اسلام.
اسلام‌گرا: حرامزاده‌های زنازاده، تخم حرامی‌ها دست‌مان به شما رسید می‌دانیم چکارتان کنیم.
➕منتقد اسلام: سپاس که تا این اندازه منطقی و بزرگوارانه به گفتگو پرداختید.

مذهب و حق نادان بودن


ایمان زیرکانه ترین معادلی است که برای کلمه حماقت ابداع شده است. ما در این مقاله چند دستاویز شایع مذهبیون را برای فرار و گریز از استدلال و عقلانیت بررسی می کنیم.
در گذشته، پیش از دستاوردها و کشفیات علمی، انسان‌ها از جهان اطراف خود، قوانین حاکم بر طبیعت، تاریخ طبیعی و نحوه پیدایش کیهان، زمین و حیات شناخت و درکی نداشتند. برای انسان‌ها منطقی به نظر می‌رسید که اگر طایفه و خاندان آن‌ها در نهایت به یک جد مشترک می رسد، پس تمامی نوع بشر نیز در نهایت باید به یک جد مشترک مانند آدم و حوا برسد. بدون نظریه فرگشت و علم عصب شناسی و پزشکی، دشوار می توانستند تفکر را بدون فرض وجود روح و پیدایش جانوران را بدون فرض وجود یک آفریننده توضیح بدهند. آن‌ها نمی دانستند که طبیعت از قوانین ضروری و مشخصی پیروی می کند و بنابراین میشد امکان وجود معجزات را بپذیرند. مردم باستانی که شناخت‌شان از تعداد و تنوع جانوران در حد همان احشام و چند جانور معدود اطراف مکان زندگی اش بود، براحتی می توانستند بپذیرند که یک جفت از همه آن‌ها در یک کشتی بزرگ جا شود.
اما امروز چگونه مذهبیون می توانند این امور ناممکن و نشدنی را توضیح و توجیه کنند؟ اگر انسانها عقاید خود را برپایه عقل و منطق استوار می کردند، قاعدتاً امروز حتی یک نفر هم نباید پیرو مذاهب سامی و مدعی واقعی بودن اساطیر آن می بود. اما همچنان میلیاردها نفر به این مذاهب اعتقاد دارند. اگرچه تعداد خدانابوران یا غیرمذهبیون رو به افزایش است، اما ما همچنان مقاومت بسیار زیادی از سوی مذهبیون شاهد هستیم.
بنابراین مذهبیون که در حیطه عقل و استدلال و نیز گفتمان علمی ناتوان هستند، به راه‌های دیگری جز مغلطه در استدلال، متوسل می شوند. در گذشته آن‌ها می توانستند مدعی و مبلغ علم زمان خود باشند، براهینی اگرچه مغالطه آمیز برای اثبات خدا مطرح کنند و اساطیر و باورهای مذهبی را کاملاً مطابق با شناخت تجربی روزمره می دانستند. امروزه آن‌ها در این عرصه شکست خورده محض هستند، پس باید به ترفندهای دیگری متوسل شوند.
یک راه ساده مذهبیون برای گریز از بحث و استدلال این است که آن‌ها نقد خداناباوران را به عنوان توهین یا حمله به عقاید و باورهایشان تلقی کنند. صریحاً ادعا می کنند که این سخنان آزار دهنده و ناخوشایند است و باید اجازه داد که هرکسی عقاید و باور خود را داشته باشد. البته که آزادی بیان و عقیده محفوظ است و هیچ خداناباوری مدعی نیست که مذهب به خاطر غلط بودن خود باید ممنوع شود. اما خداناباوران هم آزادی بیان دارند و این وظیفه هر انسانی است که در جهت تنویر افکار و روشنگری بکوشد. مذهبیون که سنتاً در خفه کردن صدای دیگران ید طولانی دارند، اینک ادای قربانی را در می آورند. مذهبیونی که دست کم به حقوق بشر پایبند هستند معتقدند که هرکسی باید بتواند مذهب خود را تبلیغ کند، اما وقتی نوبت تبلیغ آتئیسم می رسد، با مغلطه "احترام به عقاید دیگران" تلویحاً خواهان خاموش کردن آن هستند.

این ادعای "احترام به عقاید دیگران"، در واقع تحریف زیرکانه ای است از "احترام به آزادی بیان دیگران". قرار نیست ما به بیان و عقاید دیگران احترام بگذارید بلکه قرار است به آزادی وی برای ابراز آن عقاید احترام بگذاریم. آنها زیرکانه،  عبارت "احترام به آزادی" را به عنوان یک حق اساسی با  عبارت "احترام به عقیده" برای خفه کردن انتقادات جایگزین کرده اند. متأسفانه بسیاری از مردم این را پذیرفته اند.
تکنیک دیگر مذهبیون ادعای این است که حیطه عقل و علم با حیطه ایمان و مذهب متفاوت است. اولی در دومی راهی ندارد و جایی که بحث ایمان مطرح است، عقل ناتوان است. این خصوصاً تمسک مورد علاقه پیروان عرفان است. در سنت فلسفی، مغالطه کارانی از این دست به شناخت شهودی معتقد بودند. وقتی از اثبات وجود خدا ناتوان می ماندند ادعا می کردند که شناخت خدا، از طریق شناخت مستقیم و درونی بدست می آید که شهودی یا قلبی است. اگر چنین باشد، پس شناخت خدا باید نزد همه مردم مشترک باشد، حال آنکه به لطف انسان شناسی و تاریخ، می دانیم که ایده خدا، یک ایده تاریخی است و بدویان هرگز تصوری از وجود خدا به شکلی که اکنون مد نظر است نداشتند البته تصوراتی از اشباح نیاکان و ... وجود داشته است .
جدا کردن حیطه عقل از ایمان اساساً مبتنی بر یک مغلطه خنده دار است. باید از ایشان پرسید آیا ایمان چیزی است جز اعتقاد راسخ به صحت چیزی یا گزاره ای؟ اگر از اعتقاد راسخ به صحت گزاره ای (مانند اینکه خدا یا وحی وجود دارد) صحبت می کنیم، پس درباره صحت و سقم چیزی قضاوت کرده ایم و قضاوت درباره صحت و سقم به حیطه عقل و منطق تعلق دارد. پذیرفتن گزاره ای بدون عقل و استدلال، همان نادانی است و در این صورت حیطه ایمان، در واقع نام دیگری است برای حیطه نادانی. مذهبیون مداوماً از کلمات تو خالی مانند ایمان، شناخت قلبی و ... صحبت می کنند بدون اینکه وارد محتوای آن شوند. به قول دنیل دنت، آن‌ها به ایمان داشتن ایمان دارند و بدین ترتیب، راه را برای بررسی و پژوهشی فلسفی و علمی بر موضوع اعتقادشان می بندند. خدای برخی از آنها بیشتر به یک "چیز" تبدیل شده است. برای مثال مدعی می شوند: من نمی دانم اما فکر می کنم یک چیزی هست، یک خدایی هست، یک انرژی، چیزی... این حرف‌ها احتمالاً بارها به گوش شما خورده است.
آخرین دستاویز ایشان ادعای مفید بودن مذهب است. اینکه مذهب باعث ترویج اخلاق، احساس خوب از زندگی، رهایی از پوچی و ... می شود. هیچ یافته جامعه شناسی تأیید نمی کند (اگر برعکس اش را تأیید نکند) که خداناباوران پوچ گراتر، ناشادتر یا بی‌اخلاق تر از مذهبیون هستند. پایه و بنیاد اخلاق عقل است و نه مذهب. در واقع مذهب فضایل اخلاقی را به رذیلتی مانند اطاعت و سرسپردگی فرو می کاهد. اینکه فرد به خاطر اطاعت از کسی مانند خدا یا از ترس وی، از انجام کار شرورانه ای خودداری ورزد، مورد ستایش هیچ کسی نیست. اگر کسی از ترس شما، جرأت آسیب زدن به شما را نداشته باشد، شما وی را خیرخواه خود نمی دانید و فضیلتی را از این نظر به وی نسبت نمی دهید.
در نهایت، مذهبیون که از عقل و استدلال ناتوان هستند، دستاویزهای متعددی می جویند تا از عقاید باطل خود دفاع کرده باشند. هرکسی حق دارد حتی نادان باشد، اما در مقابل دیگران هم حق دارند وی را نادان و عقاید وی را باطل خطاب کنند .
نویسنده : امین قضایی