میپرسی مگر تو از شکنجهشدگانی، به خودت یا خانوادهات تجاوز شده و یا از نزدیکانت کسی کشته شده؟ نمیدانم چرا میپرسی، گویا متوهمین حزباللهی هم گاهن در ته وجودشان اندکی انسانیّت، یافت میشود، دلم میخواهد چنگ بزنم و آن یک ذره انسانیّت را بِکِشم بیرون...
واقعیتاش من از خانوادهٔ معدومین هستم، از خانوادهٔ کسانیکه مورد تجاوز قرار گرفتن، از خانوادهٔ آنهایی که شکنجه شدن. راستش را بخواهید من از خانوادهٔ آنها هم نیستم، من خودم شکنجه شدم، به خودم تجاوز شد، من خودم اعدام شدم...
واقعیتاش من از خانوادهٔ معدومین هستم، از خانوادهٔ کسانیکه مورد تجاوز قرار گرفتن، از خانوادهٔ آنهایی که شکنجه شدن. راستش را بخواهید من از خانوادهٔ آنها هم نیستم، من خودم شکنجه شدم، به خودم تجاوز شد، من خودم اعدام شدم...
وقتی دست بابک قطع میشد و خون به صورتش میپاشید، من بودم که دستم را از دست دادم و جان کندم.
وقتی ابن مقفع را تکهتکه کردند و در آتش انداختند، من بودم که سوختم.
وقتی حلاج به دار آویخته شد، من اعدام شدم.
وقتی در اوین جوان کمونیست برای آزادیاش به سر رفیقاش گلوله شلیک کرد، من بودم که کشته شدم، من بودم که شلیک کردم.
وقتی به دختر مجاهد تجاوز شد، به من تجاوز شد.
وقتی مجید کاووسی را در تهران به دار آویختند چون حاکم شرع را کشته بود، من به دار آویخته شدم و قبل از مرگ خندیدم و دست تکان دادم.
وقتی سر احمد باطبی را در توالت کردند، من بودم که صورتم کثیف شد.
وقتی به زهرا کاظمی تجاوز میکردند، من بودم که بهم تجاوز شد و بعد کشته شدم.
وقتی گلوله به سینه ندا آقاسلطان نشست و خونش در خیابان جاری شد، من درد کشیدم و جان دادم.
وقتی ستار بهشتی را با مشت و لگد کشتن، من زیر بار شکنجه کشته شدم.
"به من خیلی ظلم شد، خیلی ستم شد، نمیتوانم همه را بنویسم"...
وقتی ابن مقفع را تکهتکه کردند و در آتش انداختند، من بودم که سوختم.
وقتی حلاج به دار آویخته شد، من اعدام شدم.
وقتی در اوین جوان کمونیست برای آزادیاش به سر رفیقاش گلوله شلیک کرد، من بودم که کشته شدم، من بودم که شلیک کردم.
وقتی به دختر مجاهد تجاوز شد، به من تجاوز شد.
وقتی مجید کاووسی را در تهران به دار آویختند چون حاکم شرع را کشته بود، من به دار آویخته شدم و قبل از مرگ خندیدم و دست تکان دادم.
وقتی سر احمد باطبی را در توالت کردند، من بودم که صورتم کثیف شد.
وقتی به زهرا کاظمی تجاوز میکردند، من بودم که بهم تجاوز شد و بعد کشته شدم.
وقتی گلوله به سینه ندا آقاسلطان نشست و خونش در خیابان جاری شد، من درد کشیدم و جان دادم.
وقتی ستار بهشتی را با مشت و لگد کشتن، من زیر بار شکنجه کشته شدم.
"به من خیلی ظلم شد، خیلی ستم شد، نمیتوانم همه را بنویسم"...
من هنوز زخمیام، هنوز عصبانیام، ولی عصبانیّتام را در کینه خلاصه نکردم، سعی کردم این عصبانیّت را در مسیری قرار بدهم که سودمند باشد، در مسیر عقلانیّت, در مسیر انسانیّت. من از کشتن، شکنجه و کشته شدن، تجاوز و اعدام خسته شدهام، من به فکر جایی هستم که عاری از این حادثهها باشد...
من به دنبال "چرا" بودم. پاسخ را در اسلام یافتم، بخاطر اسلام بود که اینطور شد. این اسلام بود که به من تجاوز کرد، مرا سر برید، قطعه قطعه کرد، بارها سوزاند و اعدام کرد...
تا آخرین جای ممکن خواهم جنگید! تا پیروزی آرام نخواهم گرفت! زور و توحش اسلام مرا نمیهراساند! من علامت سؤالی هستم که پشت جلد هر قرآنی کشیده خواهم شد و تا ابد به عنوان پاسخی برای "چرا" تکرار خواهم شد! من تکرار خواهم شد!
گردآورنده : میلاد سلطانپور