شاید بخواهید بدانید چرا من، ضد اسلام هستم؟


می‌پرسی مگر تو از شکنجه‌شدگانی، به خودت یا خانواده‌ات تجاوز شده و یا از نزدیکانت کسی کشته شده؟ نمی‌دانم چرا می‌پرسی، گویا متوهمین حزب‌اللهی هم گاهن در ته وجودشان اندکی انسانیّت، یافت می‌شود، دلم می‌خواهد چنگ بزنم و آن یک ذره انسانیّت را بِکِشم بیرون...

واقعیت‌اش من از خانوادهٔ معدومین هستم، از خانوادهٔ کسانی‌که مورد تجاوز قرار گرفتن، از خانوادهٔ آن‌هایی که شکنجه شدن. راستش را بخواهید من از خانوادهٔ آن‌ها هم نیستم، من خودم شکنجه شدم، به خودم تجاوز شد، من خودم اعدام شدم...
وقتی دست بابک قطع می‌شد و خون به صورتش می‌پاشید، من بودم که دستم را از دست دادم و جان کندم.
وقتی ابن مقفع را تکه‌تکه کردند و در آتش انداختند، من بودم که سوختم.
وقتی حلاج به دار آویخته شد، من اعدام شدم.
وقتی در اوین جوان کمونیست برای آزادی‌اش به سر رفیق‌اش گلوله شلیک کرد، من بودم که کشته شدم، من بودم که شلیک کردم.
وقتی به دختر مجاهد تجاوز شد، به من تجاوز شد.
وقتی مجید کاووسی را در تهران به دار آویختند چون حاکم شرع را کشته بود، من به دار آویخته شدم و قبل از مرگ خندیدم و دست تکان دادم.
وقتی سر احمد باطبی را در توالت کردند، من بودم که صورتم کثیف شد.
وقتی به زهرا کاظمی تجاوز می‌کردند، من بودم که بهم تجاوز شد و بعد کشته شدم.
وقتی گلوله به سینه ندا آقاسلطان نشست و خونش در خیابان جاری شد، من درد کشیدم و جان دادم.
وقتی ستار بهشتی را با مشت و لگد کشتن، من زیر بار شکنجه کشته شدم.
"به من خیلی ظلم شد، خیلی ستم شد، نمی‌توانم همه را بنویسم"...
من هنوز زخمی‌ام، هنوز عصبانی‌ام، ولی عصبانیّت‌ام را در کینه خلاصه نکردم، سعی کردم این عصبانیّت را در مسیری قرار بدهم که سودمند باشد، در مسیر عقلانیّت, در مسیر انسانیّت‌. من از کشتن، شکنجه و کشته شدن، تجاوز و اعدام خسته شده‌ام، من به فکر جایی هستم که عاری از این حادثه‌ها باشد...
من به دنبال "چرا" بودم. پاسخ را در اسلام یافتم، بخاطر اسلام بود که اینطور شد. این اسلام بود که به من تجاوز کرد، مرا سر برید، قطعه قطعه کرد، بارها سوزاند و اعدام کرد...
تا آخرین جای ممکن خواهم جنگید! تا پیروزی آرام نخواهم گرفت! زور و توحش اسلام مرا نمی‌هراساند! من علامت سؤالی هستم که پشت جلد هر قرآنی کشیده خواهم شد و تا ابد به عنوان پاسخی برای "چرا"  تکرار خواهم شد! من تکرار خواهم شد!
گردآورنده : میلاد سلطانپور

مذهب وسیله غارت روح و جسم


مذهب وسیله غارت روح و جسم و جان و مال و زندگی ناداشته انسان بی‌روح است، بقول مارکس، "مذهب آه مخلوق ستمدیده است". مذهب آئینه‌ای از تبلور نیازمندی‌های مادی انسانی مسخ گشته و ناامید است، که فقط خدا می‌تواند آرزوهایش را برآورده نماید، البته اگر خدایی اساساً در کار باشد، که نیست.
در نتیجه برای یک مذهبی مالیخولیایی تنبل‌فکر و گیر افتاده در بن‌بست روحی، اگر مشکلات و نیازهای انسان برآورده نشد، لابد خدا میل نداشته و آنگاه است که انسان مأیوس و سرگشته، از آنجایی‌که دستش به خدایش نمی‌رسد، انتقام بزه‌کاری‌ها و بی‌عدالتی‌های خدایش را از همزیست‌هایش در جامعه انسانی می‌گیرد، یعنی به کشتار انسان و حیوانات همزیست و غارت از دسترنج تولیدکنندگان جامعه‌ای که به آن دسترسی دارد، می‌پردازد، حال همسایه یا دور دست‌ترها، تحت عنوان چرندیاتی بنام جهاد در راه خدا، صد البته همانگونه که در طول تاریخ اتفاق افتاده این جنایات از سوی دین‌داران مختلف و ادیان گوناگون به همین صورت بوده، در چرخش و تکرار تاریخ آن‌ها با هم فرقی ندارند، جنایات مذهبی‌ها در طول تاریخ بشر مدام بصورت‌های تکراری روی داده است، برای یک مذهبی همیشه در جهت غارت و کشتار و تجاوز به انسان و  همنوع و همزیست در جامعه انسانی بهانه‌ها فراوان بوده، تمامی عرق ریختن‌ها و بقول خودشان جهاد در جهت نابودی و غارت سایر انسان‌های در همسایگی و شهر و دیار سایر مردمان همنوعش را تا نهایت توحش و درندگی به پیش برده‌اند، انسان مذهبی از سر ناامیدی و بن‌بست‌های روحی، یاوه بافی و تصورات مالیخولیایی تا نهایت حماقت برایش بسیار طبیعی جلوه‌گر می‌شود و باور دارد به آنچه که تصور می‌نماید، آثارشان آئینه‌ای از نهایت فقر و گرسنگی و تشنگی روح انسان و تبدیل انسان به درنده‌ترین حیوان و توحش و سبعیت در هنگام آرزوی غارت یا پیروزی‌هایشان است، همچنین ریاکاری و عوام‌فریبی در هنگام ضعف و زبونی‌هایشان.
اما در دنیای حقیقی؟ در اثر مذهبی بودن و تنبلی فکری، آن‌ها پس از هزاران سال یاوه‌بافی، حتی از ساختن و تولید یک امکان برای رفاه انسان باز مانده‌اند و مانع نیز بوده‌اند. آن‌ها حتی از ساخت یک وسیله و امکان رفاه و آرامش انسانی در  جامعه بشری در تمامی طول تاریخ بشر ناتوان بوده‌اند، به همین جهت، شیوه زیست انگلی پایه و اساس مذهب را تشکیل می‌دهد و یاوه بافی وسیله‌ای در جهت صاف نمودن این جاده توحش به همین دلیل انسان مذهبی حتی با نیّت بسیار نیکو؟ حتی، دشمن بشریّت می‌گردد، تجاوز و غارت و اختلاس و دزدی، آن‌گاه می‌شود قهر خداوندی و به جای خدا اگر بتواند تولید کنندگان و کارگران و زحمت‌کشان را تا نهایت توحش تنبیه می‌نماید، بردگان را می‌فروشد و کنیزکان را می‌کُشد، برای یک مذهبی شتر و بز و گوسفند و انسان که برایش تفاوتی ندارند، هر جنایتی که بتواند، تبدیل می‌شود به دستور خدا، می‌کشد، سر می‌بُرد، اگر هم در اثر بیداری مردم زحمت‌کش نتوانست که جنایاتش پیاده شود، گربه عابد شد و ... اسلام می‌شود دین زحمت و رحمت.
گردآورنده : میلاد سلطانپور

سقراط !



سقراط نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد!
۲۵۰۰ سال قبل پیرمردی ۷۰ ساله در حضور بیش از ۱۰۰ نفر هیئت منصفه به جرم تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب به اعدام محکوم شد. این مرد سقراط نام داشت.
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ، ﻣﮕﺮ سؤﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ‌ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ سؤﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪهٔ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: نقد ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ. ﻫﻤﻪٔ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ سلطهٔ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪی‌ست ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ آن‌ها ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ. عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستند ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ آن‌ها ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ. ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ و ﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ سؤال ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ‌چیز ﻭ ﻫﻤﻪ‌ﮐﺲ به ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ می‌کرد ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪ همین ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
او از راه پرخطر یقین‌زدایی منصرف نشد. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁن‌ها ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪٔ ﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.
امروزه روش سقراط را آگنوستیکی و شک‌گرایی (شک‌ورزی) یا سنت سقراطی می‌گویند. بسیاری از انسان‌ها مطابق عرف جامعه بودن (عرفی‌بودن) یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت می‌دانند اما سقراط نشان داد که اینطور نیست، عقلانیت با فرآیند تفکر سر و کار دارد.
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ. سرنوشت سقراط پایان غم‌انگیزی داشت و نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد!
گردآورنده : میلاد سلطانپور