انسانگرایی سکولار
نشان (انسان شادمان) که مورد استفادهٔ اومانیستهای جهان است. این نماد به شکل انسانی است که قامت خود را برای حصول تواناییهای بالقوهاش کشیده است.
انسانگرایی سکولار یا اومانیسم سکولار فلسفهای است که برپایهٔ خرد، اخلاقیات و دادگری است؛ و به طور ویژه هرگونه پایهٔ فراطبیعی و مذهبی برای اخلاقیات را رد میکند. به نظر اومانیستهای سکولار اخلاقیات ارتباطی با دین ندارد. مانند انواع دیگر اومانیسم، اومانیسم سکولار بر روی روشهایی که به زندگی شاد آدمی میانجامد تاکید میکنند.
واژهٔ انسانگرایی سکولار در قرن بیستم برای روشن کردن تفاوت آن با انسانگرایی دینی درست شد. یک مفهوم مشابه «انسانگرایی علمی» است که ای اُ ویلسون زیستشناس مشهور آن را چنین توصیف کرده است: «تنها جهانبینی که با افزایش دانستنیهای دانش دربارهٔ جهان واقعی و قوانین طبیعت میخواند».
اصول
نیاز به آزمایش اعتقادات - این باور که دگماها، ایدئولوژیها و سنتها، چه مذهبی، چه سیاسی و چه اجتماعی باید سبک و سنگین شوند و آزمایش شوند و تنها با ایمان باور نشوند.
خرد، مدرک و روش علمی - تعهد به استفاده از خرد انتقادی، مدارک واقعی علمی، روشهای تحقیق و تفحص به جز ایمان و عرفان و تصوف، برای یافتن راه حلها برای مشکلات انسان و پاسخگویی به مسائل مهم انسان.
کامیابی، رشد و خلاقیت - اهمیت و اولویت به کامیابی، رشد و خلاقیت برای اشخاص و کل نوع بشر.
جستجوی حقیقت - جستجوی مداوم برای یافتن حقایق عینی، با این درک که دانستنیهای نو و آزمایشهای تازه به طور همیشگی دریافت ناکامل ما را تغییر میدهند.
این زندگی - توجه به این زندگی و تعهد به معنادارکردن آن با فهم بهتر از خودمان، تاریخمان، پیشرفتهای عقلانی و هنری مان و نگرش کسانی که با ما متفاوت اند.
ارزشهای اخلاقی - پژوهش روی انواع اشخاص، قوانین اجتماعی و سیاسی اخلاقیات و رفتار، قضاوت دربارهٔ آنها بر پایهٔ توانایی آنها برای بهترکردن زندگی انسان و مسئولیت اشخاص.
ساختن جهان بهتر - تعهد به خرد، تبادل آزاد اندیشهها، نیکخواهی و تحمل نظرات. ترقی با ساختن جهانی بهتر برای خودمان و فرزندانمان.
ارتباط با دیگر مفاهیم
انسانگرایی سکولار به طور ویژه مورد توجه بیخدایان، ندانمگرایان، آزاداندیشان، خردگرایان، تجربهگرایان، شکگرایان و مادهگرایان است.
انسانگرایی سکولار از چند جهت با انسانگرایی دینی متفاوت است:
انسانگرایان مذهبی روی مراسم مذهبی تاکید دارند. ولی انسانگرایان سکولار اغلب به این طور مراسم علاقهمند نیستند.
برخی انسانگرایان سکولار تجربههای عمیقی در زندگی دارند مشابه تجارب دینداران، ولی آنها را مانند دینداران تعبیر نمیکنند.
برخی از اومانیستهای بدون دین، ولی مذهبی، از واژه الهی به عنوان یک استعاره بجای خدای سنتی که قبول ندارند، عنوان استفاده میکنند. انسانگرایان سکولار همهٔ این مسائل را استعاراتی برای حقایقی میدانند که ریشه در جهان ماده دارند.
برخی انواع انسانگرایی، برای نمونه انسانگرایی مسیحی شامل باور به خدا هستند که به طور سنتی تعریف شدهاند. انسانگرایان سکولار ایده خدا و فراطبیعی را به خاطر غیرمنطقی بودن رد میکنند و باور دارند این مفاهیم برای حل کردن مسائل انسانی سودی ندارند.
درحالیکه برخی خود را اومانیست سکولار مینامند، برخی ترجیح میدهند که تنها از واژه اومانیست (انسانگرا) سود برند. انسانگرایی و انسانگرایی سکولار اشتراکات اصلی را دارا هستند. ولی انسانگرایی سکولار تاکید ویژه روی غیرمذهبی بودن آن دارد، ولی انسانگرایی آن را مهم نمیداند و انواع انسانگرایی بیدین ولی مذهبی را نیز دربر میگیرد. انسانگرایی خود را یک موضع زندگی میداند.
انسانگرایی سکولار هوادار سکولاریسم در معنای وسیع است. سکولاریسم یک مفهوم کلی است و روی محدودیتهای برداشتهای دینی و فراطبیعی در مسائل اجتماع و حکومت تاکید میکند. انسانگرایی سکولار علاوه بر آن، یک دیدگاه جامع دربارهٔ زندگی، شامل تصدیق ارزش انسان و ارزش اخلاقیات را به آن میافزاید.
انسانگرایی سکولار مدرن
در برخی از نقاط جهان، انسانگرایی سکولار خودش را در کشمکش با بنیادگرایی دینی مییابد؛ به ویژه در مسئله جدایی دین از سیاست. جناحهایی از انسانگرایان سکولار، ادیان را خرافی، عقبافتاده و عامل کوتهفکری میدانند؛ درحالیکه اکثریت بنیادگرایان دینی، انسانگرایی سکولار را تهدیدی برای ارزشهایی میدانند که به گفتهٔ آنها در داخل کتابهای دینیشان چون قرآن یا انجیل وجود دارد.
بااینکه سازمانهای انسانگرایی سکولار در بسیاری از نقاط جهان وجود دارند، یکی از بزرگترین این سازمانها (نسبت به جمعیت) در نروژ هست.
سکولاریسم
نقشه کشورهای جهان که در آنها حکومت بر مبنای سکولاریسم است.
سکولاریسم (به انگلیسی: Secularism) به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی جامعه است. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. ارزشهایی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه بر پایه سکولاریسم بنا شدهاند.
اهداف و استدلالها برای قبول سکولاریسم بسیار گستردهاند. در لائیسیته اروپایی بحث گردیده که سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزشهای دینی است. برخی استدلال میکنند که سکولاریسم در آمریکا بیشتر به حفظ دین از حکومت پرداخته و در زمینه اجتماعی کمکار تر بودهاست.در میان کشورها جنبشهای سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی میکنند.
واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشتهاست. ایدههای اولیه سکولار میتوان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانمگرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمیشد، بلکه مستقل بود. سکولاریسم تنها به این نکته میپردازد که راه روشن در حقیقت سکولار است. دانستنیهای سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا میشوند و میتوانند در همین زندگی آزمون شوند.
تعریف
از آن جا که اصطلاح سکولاریسم در موارد مختلفی استفاده میشود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. فلسفهٔ سکولاریسم بر این پایه بنا شده است که زندگی با در نظر گرفتن ارزشها پسندیدهاست و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان و یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری، بهتر میتوان توضیح داد.
در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزشهای متصور هر گروه و دستهای است.
در مفاهیم جامعهشناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت دهد و یا این مفاهیم، کمتر موجب بروز اختلاف و یا درگیری گردد اطلاق میگردد.
واژهٔ سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن میگویند، معمولاً مقصود هر فلسفهایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگمهای) دینی بنا میکند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است.
سکولاریسم اگرچه در ایران بیشتر بار سیاسی دارد و به جای برچسب سیاسی به کار میرود اما در پایه، معنایی معرفتشناسانه دارد. از این رو، در نوشتههای سختهتر از آن به عرفگرایی ترجمه و تعبیر میشد که اکنون واژهٔ گیتیگرایی به جای اش نشسته که برابرنهادهٔ درخوری است اگر به پارسی سره علاقهمند باشیم و معنای درست گیتی را-به ویژه آن گاه که رویاروی مینو مینشیند- بدانیم.
برنارد لوئیس مفهوم سکولاریسم را چنین شرح میدهد:
واژه سکولاریسم نخست در میانه قرن نوزدهم در زبان انگلیسی به کار رفتهاست، و اصولاً بار ایدئولوژیک داشتهاست. در کاربرد نخستین آن، بر آموزهای دلالت میکرد که مطابق آن اخلاقیات باید مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنیوی انسان باشد، و ملاحظات مربوط به خدا و حیات اخروی را باید کنار نهاد. بعداً، «سکولاریسم» را به این معنای گستردهتر به کار بردند که مؤسسات عمومی، به ویژه آموزش عمومی، باید سکولار باشد و نه دینی. در قرن بیستم، این واژه معنای وسیعتری یافت، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با «جدایی» نهادهای دینی و دولتی به کار میبرند، که تقریباً معادل با واژهٔ فرانسوی laicisme است که در دیگر زبانها هم وارد شده، اما هنوز در زبان انگلیسی استعمال نمیشود
دولت سکولار
امروزه اغلب دولتهای مهم جهان اهمیت سکولاریسم و دموکراسی را پذیرفتهاند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت است – در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده میشمارند، و اغلب به جای «سکولاریزاسیون» از «جدایی کلیسا و دولت» سخن میگویند. اما باید در نظر داشت که سکولاریزاسیون فرآیندی است چندوجهی که در متن جامعه صورت میگیرد، درحالی که جدایی نهاد دین و دولت توصیف جنبه سیاسی این فرآیند است.
جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات خاص سیاسی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها میشوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمیتوانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرفی بزنند، بلکه بدین معناست که دیدگاههای نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند، و یا مبنای سیاستگذاریهای عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بیطرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواستههایشان.
سکولاریسم معمولاً در پرتو عصر روشنگری در اروپا مطرح میشود که تاثیر اصلی را بر جوامع غربی داشتهاست. جدایی دین از سیاست در آمریکا و لائیسیته در فرانسه به طور گستردهای بر پایه سکولاریسم رخ دادهاست. البته ایده جدایی دین و دولت در شرق هم در هند از دوران کهن ریشه داشتهاست. دولت نوین هند نیز بر پایه این ارزشها تشکیل یافته و تا حدودی هم در آن موفق بودهاست.
به نظر سکولاریستها بهتر است سیاستمداران برای تصمیمگیری به جای دلایل مذهبی از دلایل سکولاراستفاده کنند. از این لحاظ در تصمیمات سیاسی برای مسائلی چون سقط جنین، پژوهش بر روی سلولهای بنیادی، ازدواج همجنسها و آموزش سکس، سازمانهای سکولاری چونCenter for Inquiry در آمریکا تاکید بسیاری میکنند.
لائیسیته
شعار جمهوری فرانسه که پس از تصویب قانون جدایی دین از حکومت در سال ۱۹۰۵ برروی ناقوس یک کلیسا در آپس (بخش وار ) نصب شدهاست. چنین نقوشی بسیار نادر هستند واین نقش در جشن دویست ساله انقلاب فرانسه در سال ۱۹۸۹ ترمیم شده است.
در زبان فرانسه و برخی دیگر از زبانهای رومی و ایتالیایی: "laticita" یا "laicismo" معادل سکولاریسم است و به مفهوم عدم دخالت دین در امور دولتی و سیاست و یا برعکس آن میباشد. اگر چه به نظر میرسد هیچ کلمهای در زبان انگلیسی نتواند معنای واقعی کلمه «laïcité» را که از واژه یونانی λαϊκός میآید و به معنای سکولار است برساند، اما این کلمه با کلمات انگلیسی laity یا laymen به معنای عام مرتبط است و “laicity” شیوه نگارش انگلیسی اصطلاح فرانسوی لائیسیتهاست.
بین لائیسیته و سکولاریسم تفاوت وجود دارد؛ لائیسیته یک نظریه سیاسی است که طبق آن دین از حکومت جدا است و این نظریه با هدف افزایش آزادیهای دینی ارائه شدهاست، درحالی که سکولاریسم با هدف زدودن دین از زندگی جاری مردم معرفی شدهاست، با این وجود گاهی اوقات اصطلاحات سکولاریسم و سکولاریته به معنای لائیسیته به کار میروند. فردی که به مکتب لائیسیته اعتقاد دارد را لائیک میگویند.
طرفداران مکتب لائیسیته بر این باورند که این اصطلاح به معنای رهایی از دین است و بنابراین فعالیتهای دینی میبایست در چارچوب قانون همانند دیگر فعالیتها صورت پذیرند وامری فراقانونی نیستند. دولت در برابر نظریات مذهبی هیچ گونه موضعی نمیگیرد و افراد مذهبی را همانند دیگر افراد جامعه میشناسد. منتقدان بویژه منتقدان نسخه ترکی لائیسیته و ممنوعیت حجاب در فرانسه استدلال میکنند که این ایدئولوژی ضد مذهب است ودرعمل از آزادیهای دینی میکاهد.
اخلاقیات سکولار
هالی اوک در سال ۱۸۹۶ در کتاب خود به نام «سکولاریسم انگلیسی»، سکولاریسم را به این گونه تعریف میکند:
سکولاریسم شیوه و قانون زیستن است که بر اساس انسان خالص بنا نهاده شدهاست و به صورت کلی برای کسانی است که باورهای مذهبی و یا خرافی را ناکافی یا غیرقابل اطمینان و یا غیرقابل باور یافتهاند.
اصول آن عبارت است از:
1. بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
2. دانش تنها وسیله در دسترس انسان است
3. اینکه خیر در نیکی کردن است. چه خیر جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
4. نیکی کردن در این جهان، و پیجویی این نیکی، خیر است.
استدلالهای موافقان و مخالفان سکولاریسم
موافقین سکولاریسم بر این باورند که گرایش به سمت سکولاریسم و به دنبال آن دوری از دین در دولتهای سکولار، نتیجه اجتناب ناپذیر عصر روشنگری است، که در آن گرایش عمومی جامعه به سوی علم و خرد سوق پیدا کرد و از دین و خرافه دورتر شد.
از طرف دیگر، مخالفین سکولاریسم با این باورند که یک دولت سکولار، خود مشکلات زیادی را معرفی میکند، بدون آنکه بتواند راه حلی برای مشکلات اصلی، مانند آزادی عقاید فردی و مذهبی ارائه دهد. برای مثال، اگر چه قانونهای اساسی کشورهای دانمارک، فنلاند، نروژ، و ایسلند رابطه میان حکومت و دین (کلیسا) را به رسمیت میشناسند، با این وجود این کشورها آزادتر از بسیاری از کشورهای سکولار محسوب میشوند. ایسلند در میان اولین کشورهایی است که حق سقط جنین را به رسمیت شناخت (در نیمه اول قرن ۲۰) و یا اینکه دولت فنلاند برای احداث مساجد بودجه دولتی در نظر میگیرد.
برتراند راسل
برتراند آرتور ویلیام راسل (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell)، سومین ارل راسل (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ - درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰ ) فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعه شناس و فعال صلح طلب بریتانیایی قرن بیستم بود.
خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی
جان راسل لرد آمبرلی، پدر راسل
اگرچه راسل بیش تر عمرش را در انگلستان گذراند، اصالتاً ولزی بود.
خانواده برتراند راسل از شهروندان قدیمی و بانفوذ بودند. پدر بزرگش، جان راسل، اولین ارل راسل؛ پسر سوم جان راسل، ششمین دوک بدفورد بود و دو بار در عصر ویکتوریا به سمت نخست وزیری بریتانیا رسید. پدرش، جان راسل، لرد آمبرلی نیز از اشراف زادگان محسوب می شد و مردی بیدین بود .
در ۱۸۷۴ وقتی راسل تنها چهار سال داشت، مادرش را که از مبارزان آزادی زنان بود بر اثر دیفتری از دست داد. مدت کوتاهی پس از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.
متعاقبا، به همراه برادرش فرانک(که هفت سال از خودش بزرگتر بود) تحت کفالت پدربزرگش جان راسل، اولین ارل راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می کند. در ۱۸۷۸ وقتی راسل هشت ساله شده بود، پدربزرگش درگذشت و برتراند و فرانک تا زمان بلوغ با قیومیت بیوه جان راسل رشد کردند.
او در اتوبیوگرافی اش نوشت که در نوجوانی، عمده علایق او را سکس، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می داده اند؛ و تنها عاملی که از خودکشی اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش تر ریاضیات در او بود.
راسل جوان، ورود به دانشگاه و اخراج از آن :
در آغاز جوانی به مطالعه آثاری از پرسی بیش شلی روی آورد؛ که این امر مسیر زندگی او را تغییر داد.سپس به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد و در ریاضیات و فلسفه تحصیل کرد.در ۱۹۰۱ موفق به کشف پارادوکس راسل شد و هفت سال بعد به عضویت انجمن سلطنتی بریتانیا درآمد. در طول جنگ جهانی اول به دلیل مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج و زندانی شد.
همسران
راسل چهاربار ازدواج کرد. نخست در ۱۸۹۴ با آلیس پیرسال اسمیت ازدواج نمود. در ۱۹۲۱ از آلیس طلاق گرفت و با دورا بلک ازدواج نمود. ۱۴ سال بعد از دورا جدا شد، و به فاصله یکسال با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس ازدواج کرد. در ۱۹۵۲ از پاتریشیا جدا شد. همان سال با ادیث فینچ ازدواج کرد که تا پایان عمر با او بود.
مرگ
سرانجام او در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوانزا در Penrhyndeudraeth در ولز درگذشت. بنا به وصیت برتراند، جسدش را سوزانند و خاکسترش را روی کوههای ولز ریختند.
دیدگاهها و تاثیرات
فعالیتهای ضد جنگ
وی یک فعال ضد جنگ بود و به خاطر فعالیتهای ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنجماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تاسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳ اشاره نمود.
فعالیتهای ادبی
با نگارش آثاری شاخص در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۰ را از آن خود کرد.
ریاضیات
در ریاضیات او پارادوکس راسل را کشف کرد که منجر به تعمیق و گسترش نظریه مجموعه ها گردید.
فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی [ویرایش]
راسل در کهولت
علاوه بر ریاضیات، بخش مهمی از شهرت برتراند راسل به سبب نظریاتش در زمینه فلسفه تحلیلی است . راسل از پایه گذاران منطق جدید و بنیانگذاران اصلی فلسفه تحلیلی به شمار می رود.
برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم؛ و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بوده است. پاره ای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان چرا مسیحی نیستم؟ جمع آوری شده اند.
البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون می گوید، مدعی توانایی در اثبات عدم وجود خدا نیست؛ اما چند سال بعد به کارگیری تمثیل قوری سماوی سعی در تاکید بر دیدگاه بی خدایانه(به جای ندانم گرایی) نمود.
راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ در سال ۱۹۴۷ میگوید:
« به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنوندههای فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف میکنم چرا که فکر نمیکنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد.
از سوی دیگر اگر بخواهم بر فردی معمولی در خیابان اثری صحیح بگذارم فکر میکنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی میگویم نمیتوانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمیتوانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند. »
به تصریح او پرسش اساسی فلسفه دین این نیست که آیا هستی ای به نام خداوند دارای خاصیت وجود است یا نیست، بلکه این است که آیا تعریف خداوند مصداق و نمونه ای دارد یا خیر. این تحلیل مشهور راسل از «وجود دارد»، عبارت «خداوند وجود دارد» را بی معنا و در زمره اغلاط گفتاری مصطلح بر می شمرد.
وی دین را ناشی از ترس میداند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» خود میگوید:
« انسان پدیدههایی را میدیدهاست که باعث ترس و اضطرابش میشده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمیتوانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیدهها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی میشده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا میکرده و به تعبیری دل خود را خوش میکردهاست. مثلا بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف میکرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی میکشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه میکردهاست. »
در کتاب قدرت درباره سیاستمداران می گوید:
« کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است...فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیت های مهم سیاسی است میتوان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود...به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیدهها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی. »
راسل در کتاب اخلاق و سیاست در جامعه می نویسد:
« اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً درباره حیوان بی انصافی کرده ایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم. »
راسل در فصل آخر کتاب « آیا بشر آینده ای هم دارد»، یادآور میشود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خود خواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده؛ به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصله ای نداشته است».
او مینویسد:
« اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسأله ای که در برابر جهان قرار دارد بدینقرار است:
آیا از راه جنگ میتوان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف میگویند آری؛ مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند میگویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه میرسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیدهاست اتفاق نظر دارند. »
خلاصه ای از سیر تحولات فلسفی راسل، در کتاب تکامل فلسفی من به قلم خود او به تحریر درآمده است.
وی دین را ناشی از ترس میداند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» خود میگوید:
« انسان پدیدههایی را میدیدهاست که باعث ترس و اضطرابش میشده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمیتوانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیدهها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی میشده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا میکرده و به تعبیری دل خود را خوش میکردهاست. مثلا بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف میکرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی میکشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه میکردهاست. »
در کتاب قدرت درباره سیاستمداران می گوید:
« کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است...فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیت های مهم سیاسی است میتوان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود...به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیدهها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی. »
راسل در کتاب اخلاق و سیاست در جامعه می نویسد:
« اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً درباره حیوان بی انصافی کرده ایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم. »
راسل در فصل آخر کتاب « آیا بشر آینده ای هم دارد»، یادآور میشود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خود خواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده؛ به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصله ای نداشته است».
او مینویسد:
« اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسأله ای که در برابر جهان قرار دارد بدینقرار است:
آیا از راه جنگ میتوان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف میگویند آری؛ مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند میگویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه میرسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیدهاست اتفاق نظر دارند. »
خلاصه ای از سیر تحولات فلسفی راسل، در کتاب تکامل فلسفی من به قلم خود او به تحریر درآمده است.
نوشته شده از : Archnam
گرداورنده : میلاد سلطانپور