شاهین نجفی ایستاده است !

 با درود 

در ابن پست جملات شاهین نجفی را که در توییتر خود توییت کرده است میخوانیم ، ولیدر ابتدا میخواهم آن ارتباطی که من توانستم  با شاهین نجفی عزیز و آثار او برقرار کنم  را برایتان به زبان بیاورم . 

من 28 سال دارم و تقریبا در حدود10 الی 12سال است شاهین نجفی را دنبال میکنم .حتی به یاد دارم که دوره ای در ایران گوش کردن وپخش کردن ترک و آلبوم های شاهین در اتومبیل شخیصی ممنوع بود .( البته برای من هم یک بار پیش آمد که به دلیل عدم درک افسر گشتی مامور انتظامی از شعر های شاهین نزدیک بود ماشینم توقیف شود ) او یکی از محدود افرادی بود که در راستای موسیقی به صورت جدی او را دنبال میکردم و همیشه منتظر آمدن ترک جدید اوبودم . میدانم که نیازی به معرفی هنرمند و فیلسوف بزرگی همانند شاهین نجفی نیست بنابراین مستقیم علاقه ام را به ایشان ابراز میکنم و با گذر زمان بیش 10 سال به او یاد آور میشوم که استاد بابت تمام نکات و افکار زیبایی که از تو آموختم سپاس گذارم .

 در باره  صجبت های شاهین نجفی در راستای حمایت از ایران و مردم ایران تا به اینجا من هنردمندی  را تا این حد واندازه جسور ، شفاف و جدی ندیده ام که در مقابل حکومت فاسد جمهوری اسلامی که بیش از 40 ساله بر سرزمین مادریمان رخنه کرده است به ایستد . نه اینکه صرفا خود چون به رهایی وآزادی رسیده است از رها بودن خود لذت ببرد و مظلومان و ستم دیدگان را به حال غمناک خود رها بگذارد . برعکس با تمام وجود در مقابل دژخیم خون خار جمهوری اسلامی ایستاده است و باجسارت مردم ایران را آگاه میسازد که رهایی چه طعمی دارد و چه بهایی را باید برای به دست آوردن رهایی و آزادی پرداخت کرد . این برای من بی اندازه قابل احترام است . زیرا که من بیش از 5 سال سرزمین مادریم را ترک کرده ام و در این مدت که خارج از ایران بوده ام دیده ام که خود فروشانی که در توهم رهایی به سر میبرند و خود را با رای دادن و انگشت زدن در خون به نا حق ریخته شده جوانان ایران در زیر سایه جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران رها میبینند . به راستی که هنر میخواهد هنرمند باشی و ایرانی باشی اما از پا نیافتاده باشی . شاهین نجفی تاریخ تو را فراموش نخواهد کرد . باشد که از هنر به انسانیت نزدیک شویم .

از نظر من مردم ایران این را بدانند که تنها با شجاعت و حمایت خودشان میتوانند ایران را آزاد کنند به خودشان اعتماد کنند . یاد ستار بهشتی را با این جمله که تنها را سرنگونی جمهوری اسلامی جنگ مسلحانه است گرامی میداریم .


شاهین نجفی :

آمدم از #هلوکاست_ایران یعنی #خاوران بگوییم دیدم پدر سرفراز پویا #منوچهر_بختیاری را در بند کرده اند .

صحبت های مادر بزرگش را شنیدم و اشک ریختم . هشتگ فایده ای ندارد؟ خیلی خوب . زمان انتخابات با خشم جبران کنیم ؟ با خشم نمیشود ! دوباره لاطائلات ( بیرون گود هستی ) اصلاح طلبان را بشنویم ؟ 

این همه هنرمند خارج کشور کجایند ؟ چه غلطی میکنیم ما ؟چرا سکوت کرده اید ؟ چرا برایتان (نه به جمهوری اسلامی) گفتن و حرف زدن از ستم سنگین است ؟ حتما باید یکی از اقوام و نزدیکانتان را بگیرند و در زندان بکشند تا همدرد شوی ؟ حتما باید چند هواپیما دیگر را با موشک بزنند تا بفهمی با چه دژخیم ترسناکی روبه رویی ؟ کدام ملت را دیده ای این چنین رنج خودش و دیگران را ببینند و سکوت کند ؟ تو ای که لب و دهنت برای هر حاشیه ای میجنبد چرا درباره تجاوز تاریخی این جانور های کثیف سکوت کرده ای ؟ تو ای که از رای به عنوان حق یاد میکنی چرا در مقابل مادران داغدار خفه شده ای ؟ مگر خطی قرمز تر از ایران وجود دارد ؟ کشورت را فروختند ! اگر خودمان را در خیابان هم به آتش بکشیم کم است . همه باید هزینه بدهیم .هر طور که میتوانیم . وگرنه باید به نوبت منتظر نابودی خودمان و ایران باشیم . یقین داشته باشید این رژیم ۲۰ سال ادامه  کند ایران نابود خواهد شد .

خشونت آنها اگر به خشم ما نرسد در نهایت میشویم مستعمره چین با میلیونها دوربین مدار بسته که تا اتاق خواب را کنترل میکنند . بیش از ۶ میلیون ایرانی خارج از کشور زندگی میکنند؛ یعنی به اندازه یک کشور جمعیت داریم. یک نهاد مردمی جدی و سالم  فرا حزبی نداریم. هر کس دنبال زندگی خود . بگویید بر سر چه چیزهایی توافق عمومی است بر سر آنها توافق شود . اما ترس و دورویی و منفعت طلبی مان را کنار بگذاریم .این جریان نباید برایمان عادی شود . آنها که با بودجه های کنش های بی خطر زندگی میکنند ظاهرا علاقه ای به نابودی جمهوری اسلامی ندارند . مردم نباید معطل کسانی که حاظر به فداکاری در این راه نیستند شوند . نه به جمهوری اسلامی باید بخشی از زندگی روز مره ی ما شود با یک هشتگ و چند اکت کوتاه نمیشود . این جریان نیازمند پروژه های مستمر و ادامه دار در جهت اعتصاب و قیام سراسری است .

میلاد سلطانپور

قدرت تکنولوژی

 


‏در جهانی اینچنین هولناک زیست می‌کنیم

‏مسئله حذف توییتر یک شخص نیست‌ بلکه سازماندهی سیستماتیک حذف به واسطه‌ی یک قدرت مجازی تکنولوژیک است.

این بعثت خدایگان تکنولوژی‌ست. ‏عناصر ناهماهنگ‌ها به سیاست زیزمینی پناه خواهند برد و مونوپولی یا انحصارطلبی جایی برای نفس‌کشیدن  باقی نمی‌گذارد .

‏جهت بیان ساده‌تر مطلب:

‏۱-ما با نیروها و قدرت‌های متفاوت و متنوعی روبروییم. بخشی جدی از نتیجه‌ی جدال این قدرت‌ها براساس تصادف و شانس حاصل می‌شود اما این شانس بر مبنای امکانات آن نیروها اتفاق می‌افتد. دولت تنها بخشی از جریان قدرت است و نه همه‌ی آن. پس تقلیل دادن علت چیزها به دولت

‏۲-فراموش کردن باقی علت‌هاست. هرچه حضور قدرت‌ها بیشتر و ناپایدارتر باشد(کمی و کیفی) تغییر و دگردیسی و در نتیجه آزادی بیشتر است. تجمع قدرت در هر جایی موجب فساد و ناکارآمدی سیستم می‌شود. مونوپولی یا انحصارطلبی تکنولوژی خطر متاخر و جدیدی‌ست که اجتماع انسانی را تهدید می‌کند.

‏۳-اگر پیش از این( در جوامع مدرن) با نظام‌های دیکتاتوری متفاوت روبرو بودیم حالا نوبت به شکلی بسیار خطرناک از دیکتاتوری رسیده است. دیکتاتوری تکنولوژیک از تمام امکانات و ابزارهای انسانی و غیرانسانی در جهت سلطه و بسط قدرت خویش استفاده می‌کند. ما می‌دانیم که تاریخ انسان

‏۴- تاریخ سلطه از شکلی به شکل دیگر است، اما سلطه‌ای که پایان موجودیت انسان را رقم بزند بی‌سابقه است. انحصارطلبی رسانه‌های جمعی، نظم هارمونیک رشد کیفی انسان را منحرف خواهد کرد چراکه در ضدیت با کثرت‌گرایی‌ست و تنها عناصر شبیه به خود را جذب و عناصر متفاوت را حذف می‌کند.

‏۵- حذف تفاوت‌ها در ضدیت با امکان‌های بیشتر تصادف چیزهاست و با فروکاستن چیزها موجب یکدست و استانداردشدن عمومی می‌شود. تک‌رنگ شدن و تک‌ساحتی‌شدن عرصه زندگی چگونه می‌تواند هوشمند و آینده‌گرا باشد؟ تکنولوژی به واسطه‌ی «هوش» در پی آزادی‌ست؛ چراکه ما را به آزادی توانا می‌کند .

‏۶- اما اگر  توانایی جذب« دیگری» را از دست بدهد یعنی کارآمدی و توانایی آزادی خود را از دست داده است. چنین سیستمی مخالفان حذف شده‌ی خود را به سیاست زیزمینی پرت می‌کند و از شهروندان عادی دشمنانی ستیزه‌جو می‌سازد. این موجب برهم زدن بیشتر هارمونی اجتماعی و امنیت عمومی خواهد شد

‏۷- در پاسخ به «چه باید کرد» با مجموعه‌ای از راهکارهای کوتاه و بلندمدت روبروییم. اولین قدم حفاظت اولیه از اطلاعات شخصی خود در برابر  زیاده‌خواهی و انحصارطلبی رسانه‌های جمعی‌ست. قدم بعدی تغییر وضع حقوقی قوانین ناظر بر این ابررسانه‌هاست که تنها از طریق دخالت سازمانها و نهادهای

‏۸- مستقل و نیمه مستقل و فشار بر قانون‌گزار از طریق جمع‌آوری پتیشین‌های رسمی‌ ممکن می‌شود. امکان بعدی حمایت عمومی از رسانه‌هایی‌ست که کمترین دخالت را در حریم شخصی شهروندان دارند. مثلا سیگنال در برابر واتس‌آپ. اما مسئله‌ای بسیار مهم و مقدماتی آگاهی دادن به شهروندان است.

‏۹-خلاء بزرگ حضور قوانینی فراتر از قدرت این رسانه‌ها اگر پر نشود دامنگیر همه خواهد شد. رسانه‌هایی مانند توییتر باید بدانند حوزه‌ی خصوصی آنها میلیو‌ن‌ها بار با باغ شخصی یک مالک تفاوت دارد. حتی صاحب یک باغ هم باید براساس قوانینی فراتر از خود رفتار کند. مسؤلیت سیاسی این ابررسانه‌ها

‏۱۰- همچنان نامشخص است و وضع حقوقی اینها در برابر شهروندان سیاسی و نیز اتفاقات سیاسی و حدود اکت‌های‌شان باید مشخص بشود. میزان دسترسی ابررسانه‌ها به داده‌های کاربران باید محدود شود. استانداردهای چندگانه باید رفع و از قدرت تصمیم‌گیری‌های خودسرانه رسانه‌ها باید کاسته شود .

شاهین نجفی 

مذهب و سیاست ، آنچه که من تجربه کردم

 

به نام انسانیت


درود

پست قبلی را با  موضوع آنچه که من میدانم انتشار کردم ، در ادامه خواستم که کمی دقیق تر در باره ی  طرز تفکر و روابط ام در گذشته با شما صحبت کنم و اینکه نظرم را درباره سیاسی بودنمان با شما درمیان بگذارم .

بر میگردیم نزدیک به حدود 18 سال پیش ، من یک نوجوان 10 سال و ذهنی پر از پرسش که به دلیل داشتن مذهب (اسلام)  نمیتوانستم جواب سوال های در ذهن خود را پیدا کنم .

 چرا مذهب ؟، زیرا از نظر من  مذهب اسلامی ذهن انسان را طوری پروش میدهد که بیشتر باید تقلید و پیروی کنی و اجازه به چالش کشیدن طرزفکر ورفتار اسلامی را نداری والبته انتخابی هم به جز پذیرفتن آن نداری (جبر جغرافیا ). و اگر هم در پیرامون اشتباهات افکار نظام اسلامی قدم برداری و آنها را زیر سوال ببری در نهایت پاسخی که به آن میرسی این است که دین اسلام هیچگونه عیبی ندارد و این ما انسانها هستیم که  اشتباه میکنیم . در یک سال گذشته همانند سقوط هواپیمای که باعث کشته شدن نزدیک به 200 نفر شد و تحمل رنج و عذابی که به خانواده های این عزیزان تحمیل شد و تنها جوابی که  این خانواده های درد کشیده از سیستم جنایتکار اسلامی  که مسئول این فاجعه غمگین بود دریافت کردند چیزی بیش از این نبود یک اشتباه انسانی .

در دین اسلام خط قرمز هایی وجود دارد که تو در هیچ شرایطی نمیتوانی از آنها عبور کنی و حتی اگر در پیرامون این خطوط هم در حرکت باشی به صورت جدی مورد تهدید و تهاجم قرار میگیری . برای مثال تو هیچ وقت اجازه نداری که در مورد چگونه به وجود آمدن خدای مسلمانان پرسش کنی .یادم می آید که همیشه در جواب این سوال از مادرم تعدادی آیات قرآن دریافت میکردم که درنهایت به زبان ساده به این نتیجه میرسیدم که اگر بیشتر به این موضوع فکر کنم مورد خشم خدا قرار میگیرم و به سزای اعمالم خواهم رسید . به طوری که بعضی وقتها در کودکی به حدی میترسیدم که  به سنگ وسوسک و کانگرو تبدیل نشوم زیرا که نمیتوانستم ذهنم را از پرسش متوقف کنم و دائما در حال به چالش کشیدن  قدرت خدای متعال و بخشنده بودم .

 خدایی که من هرچه بیشتر در تلاش شناخت او بودم بیشتر از او فاصله میگرفتم . برای بهتر شناختن خدا سعی کردم که وارد مجموعه هایی بشوم که بتوانم او را بهتر درک کنم. زیرا که از دید خانواده واطرافیان ،همیشه درک و فهم من اشتباه بود و من هم صرفا به دنبال واقعیت و حقیقت .

 در کشور من ایران در زیر سایه ننگین مقام رهبری وارد مجموعه بسیج شدم زیرا که مادر من درگیر جلسات معنوی و عرفانی خویش بود پدرم هم در حال رونق اقتصادی خوانواده و برادران من هم هر کدام در مجموع بسیج و سپاه دنبال نزدیکتر شدن به امام و راه شهدا .من هم فکر میکردم که شاید باید مسیر برادرانم را ادامه دهم زیرا انها بیشتر از من مورد تایید خانواده بودند و من هم مرتد همیشگی که نیاز به هدایت داشت . به همین دلیل تصمیم  گرفتم که وارد مجموع بسیج شوم .این تصمیم را زمانی گرفتم که تقریبا 10 سال سن داشتم .

در ابتدا در پایگاه نزدیک به محل سکونت خود اقدام به ثبت نام کردم پایگاه شهید جمشیدیان زیر نظر حوزه 8 که در این اواخر به فرماندهی ابولفضل طالبیپور مدیریت میشد . که به یاد دارم در یک شب با جوانی برخورد کردیم که کریستال (شیشه ) مصرف میکرد و مدعی بود که برادرزاده طالبیپور است و حق دستگیری او را نداریم . یا شاید جالب باشد شبی دیگر به صورت اتفاقی جلوی خودرویی را گرفتیم و بعد از تفتیش ماشین مقداری تریاک پیداکردیم که صاحب ماشین خود را مسئول عملیاتی حوزه 8 شهید مدنی معرفی کرد و اینکه او ما را در آزمون قرار داده بود تا متوجه شود ما چقدر دقیق هستیم . بگذریم ، ما در پایین شهر زندگی میکردیم (همایون ویلا) ومناطق اطرافمان به صورت جدی ای درگیر مسئله نان بودن .به همین دلیل سطح اجتماعی ، فرهنگی جالبی بر منطقه حاکم نبود . به این صورت که هر کس قوی تر بود و به افراد بیشتری صدمه زده بود ومدت طولانی تری را در زندان بود احترام بیشتری داشت. در بسیج آن منطقه نتوانستم به جزء برنامه های آموزش نظامی و ورزشی چیز دیگری  پیدا کنم. این مجموعه وجود داشت که صرفا وجود داشته باشد که البته در این آواخر در حال ساخت و ساز مجتمعی بزرگ بودند که نمیدانم به چه جایی تبدیل خواهد شد.

 ورزش و آموزش نظامی تنها کارایی این مجموعه بود که بتواند تورا درگیر خود کند .البته در راستای هدف سیستم حاکم بر ایران . زیرا آن فرد که درگیر این مجموعه ها بود میتوانست به عنوان مثال از امتیاز ورزش کردن در سالن ورزشی بهرهمند شود و سالم بماند در غیر این صورت طبق شواهد آن جوان و نوجوان باید درگیر اعتیاد میشد زیرا نمیتوانست حتی به سختی نان فراهم کند و چه برسد به این که بتواند از زندگی لذت هم ببرد،بنابر این ساده ترین راه فرار از واقعیت و چه چیزی بهتر از مواد مخدر و محرک که میتوانی به وفور آن را فراهم کنی .البته این هم از نظر من یکی از اهداف سیستم فاسد حاکم بر ایران است .میتوان یک سوال در اینجا طرح کرد که آیا  سپاه مدیریت توضیع مواد مخدر را در دست دارد؟! از نظر من بله ولی خوب میتواند به تنهایی بحثی مفصل داشته باشد که در اینجا نمیگنجد.

 بعد از نزدیک به دو سال مدارکم را به بسیج پایگاه شهیدان پناهی زیر نظر حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی انتقال دادم که در این اواخر حوزه 10 زیر نظر علی شعبانی سرهنگ سپاه امام حسین بود و حسین مومنی هم فرمانده پایگاه شهیدان پناهی که در گذشته  پاسداراطلاعاتی سپاه ناحیه کرج بود که بعد از مدتی ظاهرا از سپاه خارج شده بود . شاید برای شما سوال باشد که چرا از اسامی این افراد استفاده میکنم برای این کارم دلیلی دارم به آن خواهیم رسید .

خانواده من به خصوص مادرم اسرار زیادی داشت که من را از منطقه ای که در آن زندگی میکردیم دور نگاه دارد زیرا از دید او آدم های لات و خلافکار در اطراف ما زندگی میکردند و من تنها کسی از خانواده بودم که با محیط اطراف در ارتباط بود زیرا من مسئله نان را میدیدم وحس میکردم ولی مادر من چون در شرایط اقتصادی مناسبی بود بیشتر در حال پرورش خودش و اطرافیان خودش بود  که به سطح آگاهی او احترام میگذاشتند که البته جمعیت کثیری هم بودن .او بیشتر مشغول جلسات معنوی ، تفسیر قرآن ، دعا و روضه و ....بود .

 به همین دلیل من روزانه توسط سرویس مدرسه به مدرسه  راهنمایی غیرانتفاعی سعادت میرفتم و در زمان بیکاری به پایگاه شهیدان پناهی واقع در چهار راه کارخانه قند کرج .کمی در مورد مدرسه ای که در آن درس میخواندم میگویم .مدرسه سعادت دارای سه دوره ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان بود که توسط خاندان امیری مدریت میشد البته حاج آقای امیری ،او و برادر و داماد و دیگر افراد مورد تایید خود را به دور هم جمع کرد بود و در حال آموزش به جوانان و نوجوانان مملکت .ایشان در سپاه هم شناخته شده بودن البته به دلیل سوابق حضور در جنگ ،  ناگفته نماند که برادر کوچک ایشان تریاک مصرف میکردند صرفا چون از لحاظ شرعی و عرفی ممنوع است اشاره میکنم .

 از بحث خارج نشوم به یاد دارم دوستی را که نیما نام داشت کمی متفاوت تر و ساکت تر بود. بعد از گذر چند ماه از شروع سال تحصیلی او را اخراج کرند زیرا که او مذهب زرتشتی داشت و مدیر مدررسه یعنی امیری بزرگ از این موضوع باخبر شد و او را اخراج کرد . به همین سادگی ، وقتی که از دین اسلام پیروی میکنی همه چیز راحت تر است زیرا بر این باور هستی که در راه خدا قدم بر میداری و هر کاری را که انجام میدهی برای نزدیکی به خدا است  . مثالی دیگر  ناظمی داشتیم به نام عربشاهی، ایشان یک ارادت خاصی برای من قاعل بود به طوری که هروقت احساس خستگی میکردم میتوانستم سر کلاس نروم و در نماز خانه استراحت کنم .  البته من نمیدانستم که  نمازخانه محل امن ایشان است و البته سعی میکند که نوجوانان ناآگاه را هم در آزمون الاهی شرکت دهد که این ازمون در ابتدا با مالش و در انتها با سایز آلت تناسلی و ارگاسم ایشان به پایان میرسید .ایشان به طرز خالصانه ای از خدای خود تشکر میکرد. خوشبختانه من در منطقه پایین شهر بزرگ شده بودم و از این موارد به وفور دیده بودم ولی من صرفا میتوانستم خودم را نجات دهم .

صحبت های یک دانش آموز نوجوان  در مقابل یک ناظم پر تجربه و با خدا که توجه کسی را جلب نمیکند و تنها وقتی احساس میکردم که در حال به دام انداختن دانش آموزی است به آن دانش آموز هشدار دهم که چه چیزی در انتظار اوست که البته به مرور زمان ارادت خاص ایشان به تهاجم تبدیل شد . جالب است که از خودم میپرسیدم من در مدرسه باید چه چیزی یاد بگیرم ؟ محروم کردن یک نوجوان از تحصیل؟ تجاوز کردن به یک نوجوان ؟ مصرف تریاک ؟ یا شاید علم ؟ ولی خوب من از دید اطرافیانم همیشه در اشتباه بودم .

یکی از موارد مهم در هر مجموعه ای جذب نیروی انسانی است . در دوران راهنمایی  در مدرسه سعادت افرادی از طرف موئسسه نور و معرفت که تازه در حال شکل گیری و راه اندازی بود با من صحبت کرند و خواستن که در برنامه های (فرهنگی-مذهبی) این مجموعه شرکت کنم . البته من از قبل از حضور این مجموعه آگاه بودم زیرا که من شخصا به دنبال  رسیدن به جواب های در ذهنم  بودم و اینکه این مجموعه در فاصله کمی از پایگاه شهید پناهی بود که من  در انجا فعالیت میکردم . این موئسسه که نور و معرفت نام داشت  از همان زمان راه اندازی به دلیل مسئله جذب نیرو کمی با بسیج شهیدان پناهی حاشیه داشت . طوری که الفاظی باب شده بودن که هر کس با مشکلی برخورد  میکرد میگفتند که میرود وجذب موئسسه میشود .

موئسسه نور و معرفت زیر نظر شخصی به نام حسن کرد میهن بود که در این اواخر سیستم جمهوری اسلامی این فرد را صادر کننده دستور حمله به سفارت عربستان دانست . این مجموعه در کنار مسجد جامع کرج و زیر نظر امام جمعه کرج بود . طبق اخرین اخبار حسن کرد میهن مسئول دفتر امام جمعه کرج و مسئول هیئت ورزشی جودو است. حسن کردمیهن خود را متفکر  راه اندازی این مجموع میداند و من هم میخواهم به اندازه اندک اطلاعاتم در مورد این مجموعه به شما اطلاعات دهم .آنچه که در آن زمان برای من قابل مشاهده بود اساسا جذابیت این مجموعه در ان دوره به این گونه بود که در مورد احکام ومسائل شرعی بدون پرده صحبت میشد به عنوان مثال عمل استبرار و استمنا بر روی یک قوری به صورت عملی بیان میشد .و خوب در جامعه بسته ای که همه چیز در ان تفکیک شده است و جوان و نوجوانی که توسط آموزش اشتباه محروم و محدود مانده اند این مجموعه میتوانست جالب و سرگرم کننده باشد. این مجموعه داری حلقه های معرفتی بود که یک مسئول حلقه چند نفر را در حلقه خود مدیریت میکرد و معمولا یک امر طبیعی شده بود که هر کدام از این مسئولین حلقه ارادت خاصی به زیبا ترین ، سفید ترین و بهترین فرد آن حلقه داشتند و البته نه تنها مدیریت بلکه درموارد همانند ناظم مدرسه سعادت (عربشاهی)، معلم قرآن مدرسه علوی (آقای کاظمی) معلم دینی هنرستان فجر(مظفری) و .... فرد را موظف  میکردند که به روش های معنوی خود را به خدا نزدیکتر کنند . این مسئله که از نظر من آزار جنسی است به مراتب در بسیج هم  وجود دارد .

 آنقدری میتوانم مثال بیاورم که وقتی درحال نوشتن این متن بودم  بارها از خودم این سوال را میپرسیدم که تو از کجا آمده ای ؟ دربین چه افرادی زیست کرده ای ؟ و چطور توانسته ای که از تمام این مسیر گذر کنی ؟

من نزدیک به بیش از 10 سال در مجموعه های مذهبی و نظامی (بسیج) فعالیت کردم و در تمام این مدت در حال یادگیری. ولی سوال اصلی که در تمام این مسیر از خودم میپرسیدم این بود که چیزی را یاد میگیری ؟ زیرا هیچ کدام از رفتارهایی که من با آنها آشنا میشدم و در ذهن خودم آنها را تحلیل و بررسی میکردم مورد تاییدم قرار نمیگرفتند . با گذر زمان در طی این 10 سال، رفته رفته رفتار من عوض میشد زیرا که به نقل قول از شاهین نجفی عزیز من نمیتوانسم لات اجاره ای باشم که برای بقاء خودم در مقابل هر تصمیمی سر فرود آورم و برعکس چند باری هم به آنچه از نظرم اشتباه و غیر اخلاقی بوده اعتراض کردم. ولی خوب هیچ وقت نتواتستم  مدیریت یک سیتم فاسد را زیر سوال ببرم و در عوض مورد تهدید و تهاجم  هم قرار می گرفتم .

نه افتخار ولی همین میزان که لات های اجاره ای خود فرخته سپاه پاسداران را عصبانی میکردم برایم لذت بخش بود . نا گفته نماند که من در طی این 10 سال به انسانی صدمه ای نزدم و برعکس مثل یک مهره ی نفوذی از داخل سعی به کمک کردن مردمان کشورم داشتم .این به این معنی نیست که من در این دوران اشتباهی نکردم ولی من هم نسبت به وضعیتی که در آن قرار گرفته بودم سعی کردم بهترین گذینه ها را انتخاب کنم . زیرا در ابتدا من بر این باور بودم که بسیج یک مجموعه مردمی است که کاملا اشتباه میکردم زیرا بسیج و سپاه کاملا یک مجموعه ضد مردمی است و باعث صدمه زدن و نابودی مردم ایران میشود.

به عنوان مثال اگر که به خوبی به یاد داشته باشم در یکی از اعتراضات سال 92 در کرج که  بیشتر نیروهای بسج به تهران اعزام میشدند حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی نیروهای خود را به صورت آماده باش درآورده بود زیرا که در نزدیکی میدان مادر در هوالی خیابان درختی کرج تعدادی از مردم به نشان اعتراض به انتخابات به خیابان امده بودند . نزدیک به تعداد 10 خودروی سواری نزدیک به 50 نفر به این منطقه اعزام شدیم . وقتی به محل رسیدیم فرمانده حوزه که در آن زمان سرهنگ جانباز محمدخوانی بود در ابتدا از خودرو پیدا و در بلندگوی دستی خود سعی در پراکنده کردن مردم کرد که در همین هنگام یک آجر از پشت بام یک خانه به سر او اثابت کرد و او از کنترل خارج شد و اگر اشتباه نکنم با الفاظی همانند این پدر سگ ها جمع کنید دستور درگیری را داد . که البته مردم هم از پنجره ها و پشت بام و خیابان به خوبی از ما پذیرایی کردند .ولی که نمیتوانستند در مقابل میل به خوشونت و وحشیگری برادران بسیجی مقاومت کنند . زمانی که این درگیری آغاز شد به یاد دارم که در آن صحنه دیگر مامورین اطلاعاتی حوزه 10 قابل مشاهده نبودند (اولویت حفظ جان) و نیروهای بسیجی هم در حال حمله ور شدن به مردم و آسیب زدن به اموال عمومی .

 به یاد دارم که شیشه های سختمان ها را با باتوم به صورت وحشیانه ای خرد میکردند و مردم را مورد ضرب و شتم قرار میدادند .در همین زمان افرادی  از طرف موئسسه نور معرفت  هم خود را به این منطقه رسانده  بودند .جالب این جاست که یک مجموعه مذهبی-فرهنگی چگونه و بر اساس چه حکمی از حاکمین شهر دستور اجرایی داشتند. شاید برای شما سوال ایجاد شود که خوب تو در انجا به چه کاری مشغول بودی ؟ سوال خوبی است ، گفتم که، نه اینکه به خودم افتخار کنم ولی از داخل سعی میکردم که از مردم  محافظت کنم و قبل از رسیدن بسیجی ها به آنها کمک میکردم که در مناطق امن قرار بگیرند یا در چند مورد پیشگیری از کتک خوردن آنها و به جای دستگیری کمک به فرار آنها میکردم . هر کاری که فکر میکردم میتواند از صدمه خوردن مردم جلوگیری کند انجام میدادم .

به یاد دارم که بعد از پراکنده شدن مردم و به اصطلاح آرام شدن آن منطقه دوباره به حوزه 10 برگشتیم . نمیتوانم این حس را فراموش کنم هرچند که برخلاف دستور داده شده عمل میکردم و از دید خودم به جای صدمه زدن ، به مردم کمک میکردم ولی ذهنم مرا آرام نمیگذاشت و دائم در حال پرسش بود ، انقدر از حضورم در انجا متنفر بودم که نمیتوانستم خودم را آرام کنم . میتوان این سوال را پرسید که چرا اصلا در آنجا حضور داشتی ؟ جواب این سوال برای من ساده نیست ، زیرا من در ابتدا به عنوان یک مسلمان شیعه در توهم پای گذاشتن در مسیر شهدا و اهل بیت باور داشتم که به سمت حقیقت در حرکت هستم وهمچنان من زمان زیادی را در این مجموعه گذرانده بودم و نمی توانستم به سادگی جوابی برای عدم حضورم داشته باشم علاوه بر آن بحث دیگری وجود دارد که به خانواده ام مرتبط میشود . زیرا من همراه دو برادر دیگرم که یکی از آنها فرمانده گردان 210 عاشورا حوزه 10 بود در این اعتراضات حضور داشتیم .همانطور که گفتم من به دنبال حقیقت که به مرور زمان متوجه این شدم که در مسیر اشتباهی قرار دارم .

 در میان آشفتگی افکارم که نمیتوانستم حس خوبی را پیدا کنم دیدم که گردان را مجدادا به صف کردند وقتی دلیل دوباره به صف شدن گردان را پرسیدم گفتند دارند اسامی افرادی را که در درگیری حضور داشته اند را یادداشت میکنند تا هزینه حضورشان به آنها پرداخت شود . من عصبانی تر از قبل کفری و غیر قابل کنترل ،با لحنی کاملا تمسخر آمیز به آنها گفتم که من  خصارت بیشتری به مردم و اموال آنها وارد کردم باید با من بیشتر حساب کنید . صدای خوشحالی به سکوت تبدیل شد و سیل عظیمی از نگاه بر روی من مترکز شد لبخند زدم و من آنجا را ترک کردم .البته به مراتب رفتار من باعث به وجود آمدن مشکلاتی شد که در نهایت ایران را ترک کردم .

یادم می آید که قبل ازاینکه ایران را ترک کنم در چهار راه کارخانه قند منتظر یکی از دوستانم بودم، دیدم پدری همراه با فرزند نوجوانش از مجموعه بسیج خارج شد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم از او سوال کردم که چه کاری در داخل بسج داشتید در جواب گفت که فرزندم را برای طرح تابستانی ثبت نام کردم ، پرسیدم چرا اینجا ؟ گفت چه جایی بهتر از اینجا امن و سالم . از او سوال کردم که شما هم بسیجی هستید ؟ گفت خیر . خیلی رک به او گفتم اگر که زمان و حوصله نگه داری از فرزند خود را ندارید از نظر من اگر او را در کوچه پس کوچه های این شهر به حال خود رها کنید ممکن است که اسیب کمتری ببیند تا اینکه او را در این مجموعه ثبت نام کنید . عصبانی شد ، خواستم که به اوتوضیح بدهم ولی  پرخاش کرد  و رفت . بعد از گذر تقریبا یک هفته به صورت اتفاقی دوباره او را دیدیم به سمت من در حرکت بود پیش خودم گفتم الان مجداد مورد پرخاش یک پدر نا آگاه قرار میگیرم به من که رسید در ابتدا بابت رفتار گذشته اش معذرت خواهی کرد و به من گفت متوجه منظورت نشده بودم سپاس گذارم که من را اتفاقات از پیش رو آگاه کردی . از او پرسیدم چطور متوجه منظورم شدی گفت یک روز که به دنبال پسرم رفته بودم دیدیم یک برادر بسیجی آن را بر روی پای خود نشانده و در حال نوازش کردن آن است با دیدین این صحنه تنها به یاد گفته های تو افتادم . به او گفتم من مدت زیادی از زندگیم را درگیر این سازمان ها بودم ، اگر که همین الان با من وارد این مجتمع شوی از کوچک و بزرگ مورد احترام قرار میگیرم ولی  ماهییت این مجموع برای من آشکار است به همین دلیل دیگر وارد آنجا نمیشوم و همینطور  نمیتوانم در مورد اهداف این سازمان ها آزادانه صحبت کنم . در نوجوانی به دلیل پر کردن وقتم توسط خانوادم به همین مسیر هدایت شدم خواستم که شما اشتباه آنها را مرتکب نشوید .

بر میگردم به این سوال که آیا ما سیاسی هستم ؟!

از خودم وقتی این سوال را میپرسم جملاتی در ذهنم پدیدار میشوند  تو چه میدانی آخه ، مگه کی هستی تو ؟ ، تو با این فهم کمت  ، بچه را چه به سیاست و ....

سیاسی بودن مگر چیست ؟ درگیر سیایت بودن چیست ؟ آیا سیاست کلمه بزرگ و سنگینی است که هرکسی نمیتواند آن را به زبان بیاورد؟ از نظر من ،من از روزی که به این دنیا آمده ام به دلیل جبر جغرافیا و زیستن در ایران، سیاسی بودم و برای رسیدن به آزادی نه واژه دست مالی شده امروزی ، آزادی به معنای آزادی تا حد توان و فهم خود مبارزه کرده ام . جمله ای از بنجامین فرانکلین هست که میگوید کسی که حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند لیاقت آزادی را نخواهد داشت .من در حوزه 10 شهید اشرفی اصفهانی در مقابل صدها نفر توسط سعید بهبودی جانشین مامور اطلاعاتی حوزه 10سیلی خوردم  ولی خفه نشدم . من به اندازه درک و فهم خودم بازی کثیف سیاسی حکومت جمهوری اسلامی ایران را دیده ام . دیده ام که چگونه جان انسان ها را از آنها میگیرن،دیده ام که چگونه به جامعه تجاوز میکنند . متوجه این شده ام که چگونه بدون داشتن حس پشیمانی قتل عام میکند . این را حس کرده ام که چگونه به دلیل در دست داشتن قدرت چگونه صدای اعتراض محرومان را خفه میکند . من دغدغه نان را در کوچه های لجن گرفته حجت آباد دیده ام .من اختلاف طبقاتی را لمس کرده ام . من فیش های حقوقی میلیونی مفت خوران سپاه جمهوری اسلامی ایران را جاب جا کرده ام  در  صورتی که تمام داشته هایم را به دوستم دادم تا بتواند خانه ای کوچک رهن کند که بتواند پناهگاهی برای مادرش محیا کرده باشد . من فهمیده ام که در طی 40 سال حکومت ننگین اسلامی سرزمین مادریم به سمت نابودی و انقراض در حرکت است و جواب به هرگونه اعتراض به سیستم فاسد جمهوری اسلامی حبس و شکنجه و مرگ است .

حالا می پرسم آیا من سیاسی هستم ؟!

اگر که من هم به جای فکر بهتر ساختن کشورم مثل دیگر لات های اجاره ای در حال ساختن امپراطوری قدرت مند خودم بودم آیا برای من امکان پذیر نبود ؟ من هم به اندازه خودم روابطی داشتم که بتوانم وارد سیستم سپاه شوم ،چرا نخواستم ؟! زیرا نخواستم که اصالت و انسانیتم را لگد مال کنم . زیرا که خودم را برده سیستم برده داری کثیف اسلامی نمیدیدم .زیرا هدف من مبارزه در راه آزادیست. مگر زندگی چیست ؟ امده ایم که تا انتها بمانیم ؟ مسئله حفظ بقاء قابل درک است اما به چه قیمتی ؟ به قیمت صدمه زدن و محروم کردن انسان ها از حقوق اولیه شهروندی خود ، چرا چون که ما بیشتر میخواهیم .بیشتر از ان چیزی که لایق آن هستیم ؟ و این لیاقت را سرمایه در دست داشته ما تعیین میکند ، مهم نیست که چگونه آن را به دست آورده ای ؟ به چه قیمتی ؟ شاهین نجفی  میگوید که مرگ آخرین سنگرم  . به راستی که به همین گونه است من هم آخرین سنگرم را پذیرفتم . تلاش میکنم برای بقاء ولی در انتها اخرین سنگرم امن ترین سنگر است .  

اگر که از بخشی از اسامی افراد استفاده کردم زیرا تعدادی از آنها هم اکنون متصل به سیتم فاسد جمهوری اسلامی هستند و جیره خور این سیستم ازجمله برادرم و تعدادی از آنها هم بعد از گرفتن وام هایی که هیچ شهورند ایرانی نمیتواند آن رادریافت کند از این مجموع خارج شدند .از این اسامی استفاده کردم زیرا فردی مثل حسن کرد میهن که بنیان گذر مجموعه هایی از قبیل موئسسه نور معرفت و هئیت الرضا است  لباس روحانیت به تن میکند و نشان میدهد که قدرت او لباس اوست ، نشان میدهد که سیستم حاکم ان لباس را تن او میکند چرا که او متفکر یک فرقه ی خود جوش است چرا که تجاوز را ترویج میکند ، بسترش را فراهم میکند و با توجیه حرکت در مسیر خدا ، اهل بیت و مقام وننگین جمهوری اسلامی دست به نابودی انسانیت میزنند .   لازم میدانم این موضوع را اضافه کنم که من در تمام این مدت هیچ گونه استفاده و سوء استفاده از میزان اعتبار واندک قدرت در دست داشته ام نکرده ام . برای مثال من حتی با اینکه میتوانستم از برگه ای به نام (برگه سبز ) که دارنده آن میتوانست از دوره ی آموزشی سربازی و کثری خدمت استفاده کند، من استفاده نکردم .زیرا که خودم را هم سطح مردم میدیدم نه لایق تر از آنها . مردمی که درگیر مسئله نان بودند من هم به همان میزان خودم را در سختی قرار میدادم تا بتوانم با آنها هم درد باشم تا بتوانم انسانیت را تمرین کنم ،بتوانم ساده از خبر مرگ جوانان معترض به سیستم فاسد ساده گذر نکم.

 من خدا را خالصانه پرستش میکردم و از او انتظار مهربانی داشتم .من سعی کردم گناهی نکنم که او از من رنجیده نشود ولی در اصل خدای را پیروی میکردم که به نام او رنج و عذاب بر کشورم حاکم است . خدای مسلمانان خدای نادانی است . خدایی است که مورد تجاوز قرار نگیر را بیشتر از تجاوز نکن آموزش میدهد . خدا خواب است . خدا مرده است . من به واقعی بودن خودم بیشتر باور دارم تا واقعیت خدایی که در هیچ لحظه ی جنایتی حضور ندارد . خیلی وقت است که دیگر به دنبال خدا نیستم . زیرا متوجه این شدم که افرادی نشسته اند و خدایی میکنند و از اعتماد مردم به خدا سوء استفاده و به نام خدا میلیون ها انسان را کنترل  و من دیگر اجازه نخواهم داد که هیچ خدایی آزادیم را صلب کند .

باشد که هر روز انسانیت را تمرین کنیم.

میلاد سلطانپور

 

 

 

آنچه که من میدانم

با درود

من میلاد سلطانپور، متولد 1992/06/24  ، متولد شده  تهران با ملیت ایرانی هستم.

 هدف من از نوشتن این متن در میان گذاشتن برخی از اتفاقهایی است که در زندگی من رخ داده است .شاید برای شما هم جالب باشد .

زمان پخش این ویدیو 15 آپریل 2020

من در یک خانواده مذهبی به همراه مادر پدر دو برادر و خواهرم بزرگ شدم . من نزدیک به  22 سال از عمر خود را در ایران  و در شهر کرج (البرز) ساکن بوده ام  و بعد از آن تصمیم به ترک ایران گرفتم که در اینجا به دلایل این تصمیم و آنچه گذشته است می پردازم .

از انجایی که من در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام و مذهب اسلامی از تقلید به ارث میرسد و من هم باید از خانواده ام تقلید میکردم زیرا که از دید مادرم او بهتر از هر کسی خدا را می شناخت و او به خدا نزدیکتر بود و او عاشق خدایش و من عاشق مادرم .

 به دلیل جلب رضایت خانواده از سن نوجوانی وارد مجموعه بسیج شدم ، شاید برای شما این جا سوال ایجاد شود که تو به تنهایی این تصمیم را برای خودت گرفته ای که درزندگیت چه کارهایی انجام بدهی  در بسیج فعالیت کنی یا نکنی .

آنچه من درمورد خانواده میتوانم توضیح بدهم این است که یکی از عوامل تاثیر گذار در  شکل گرفتن کارکتر یا شخصیت یک فرد میتواند خانواده باشد تاکید میکنم که یکی از این موارد میتواند خانواده باشد عوامل و عناصر دیگری هم بر این موضوع دخالت دارند ولی من فکر میکنم  که خانواده میتواند یکی از مهمترین و موئثرترین این عوامل باشد. یک کودک تا زمانی که به سنی برسد که بتواند خودش به درستی تصمیم بگیرد نیاز به آموزش برای تشخیص انتخاب های خوب و بد در زندگی خود دارد و اینکه چه کس یا کسانی نزدیک تر از خانواده که میتوانند او را آموزش دهند ؟!  مطلب اصلی این است که چه چیزی را به او آموزش میدهند و چگونه این کار را انجام میدهند که این به میزان حس مسولیت پذیری و میزان آگاهی آن پدر و مادری دارد که تصمیم به تشکیل خانواده یا تولید مثل گرفتند . توجه کنید که به دنبال پیدا کردن مقصر نیستم  در این صورت تعداد زیادی افراد که سرنوشت نامطلوبی را تجربه کردند میتوانند خانوادهای های خود را مقصر بدانند، هرچند که ممکن است این طور هم باشد ولی خوب مقصر بودن یا نبودن خانواده ها چیزی را نمیتواند تغییر دهد یا جبران کند . آنچه در گذشته اتفاق افتاده قابل تغییر نیست و به گذشته طعلق دارد. ولی میتوان از اشتباهات گذشته درس بگیریم تا آنها را در آینده مجدادا تکرار نکنیم .

از انجایی که من در یک خانواده مذهبی آموزش دیدم و بزرگ شدم و برای جلب توجه خانواده ام برای این که توسط خانواده ام مورد تایید باشم و آنها من را به عنوان عضوی از خانواده قبول کنند و دوست داشته باشند به مراتب در تلاش بیشتر برای تبدیل شدن به آن فرزندی که آنها میپسندند . احترام گذاشتن به مذهب نه به خاطر باور شخصی به دلیل داشتن خانواده زیرا اگر که به باورهای خانواده باور نداشته باشی خانواده هم تو را نخواهد باور داشت و تو تنها خواهی ماند و این که تو برای پر کردن تنهایت چه انتخاب هایی داشته باشی بحثی مفصل است که در اینجا نمی گنجد .

صحبت از تنهایی شد ، در سن جوانی به دلیل داشتن اختلاف نظر بر سر عقاید و باورها از خانواده فاصله گرفتم این فاصله نه به معنای مسافت زیرا در زمانی که خانواده من نیاز به کمک من داشتن من تمام تلاشم را کردم که در کمترین زمان و بهترین روش خودم را به آنها برسانم. شاید از دید آنها من فرد خوبی نبودم چون مورد تایید خدای آنها نبودم، خدایی که باعث میشد عشق مادر به فرزند را صلب کند ولی من عاشق خانواده ام بودم. زیرا بیشتر از اینکه نیاز به خدایی جنایت کار داشته باشم که صرفا از اجدادم به ارث برده باشم نیاز به آغوش خانواده ام داشتم که بتوانم حس کنم تنها نیستم ، ولی مادر من عاشق خدایش بود و بیشتراز هر چیزی او را بی پروا  جار میزد و چون این عشق را فریاد میزد بر این باور بود که تنها عشق او به خدایش حقیقیست  . من عشق را از مادرم یاد گرفتم ولی نه از عشق او به من از عمق عشق او به خدایش .  به همین دلیل من یاد گرفتم که بعضی از آدم ها را میتوان مثل خدا دوست داشت و عاشق انها شد .

 در سن 18،19 سالگی کسی را پیدا کردم که تمام من شد دختری که مانند روزنه نوری بود که من از عمق سیاه چاله درونم او را لمس میکردم و به سمت زندگی کشیده میشدم و چاله های خالی وجودم را با حضورش  پر میکرد ، او خواهر یکی از دوستان صمیمی ام بود که این رابطه به مرور زمان و آهسته شکل گرفت بود . حاضر به دادن تمام داشته هایم بودم که او را داشته باشم ولی خب به این سادگی ها نبود. اختلاف زیادی بین خانواده های ما وجود داشت . هر جوری که به این مسله نگاه میکردم پایان جالبی را دنبال نمیکرد .

او با اینکه مشکلات زیادی داشت ولی قوی بود و ادامه میداد پدر و مادر او جدا شده بودند و او رابطه خوبی با پدرش نداشت بعد از طلاق والدینش مادرش دوباره یک رابطه رو شروع میکنه که اون فرد از نینا  در سن کودکی برای ارضای جنسی خودش استفاده میکرده ولی نینا  بعدا متوجه این موضوع شده (بلوغ) و هیچ وقت با خانواده اش در مورد این موضوع صحبت نکرد . یکی از خواسته هایی که او را خوشحال میکرد این بود که بتواند در شب داخل شهر برای خودش قدم بزنه و زیر باران خیس بشود و سیگار بکشد ولی این خواسته در جمهوری اسلامی برای یک دختر جوان تاوان سنگینی دارد .من خواسته های یکی از میلیون ها دختر سرزمین مادریم را میدیدم . سوال های داخل ذهن من بیشتر میشد (آزادی،برابری،جمهوری اسلامی،عشق،مذهب، ایران، سیاست،مسولیت،مرگ،ترور و ...) مادر نینا در ابتدا با در کنار بودن ما  مشکلی نداشت ولی وقتی که دید ما چقدرخواهان یکدیگر هستیم و دل بستگی شدیدی بین ما به وجود آمده با کنار بودن ما مخالفت کرد ولی خوب من به این سادگی ها نینا رو از دست نمیدادم و در این مورد کوتاه نمیودم چون فکر میکردم که برای هم ساخته شدیم و حال هر دویمان در کنار یک دیگر خوب است . خواهر من نزدیک به سه ماه بود که ایران را به مقصد اروپا ترک کرده بود و وقتی این موضوع را با مادر نینا  درمیان گذاشتم در نهایت به این توافق رسیدیم که اگر بتوانم از ایران او را به صورت قانونی خارج کنم در این صورت اجازه میدهد که او با من باشد و من هم هر ریسکی میکردم تا نینا رو داشته باشم و من هم مسیر را از سمت کربلا به سمت سوییس عوض کردم و سعی کردم خودم را به خواهرم برسانم که بیشتر توضیح خواهم داد . در کشور من آزادی نام میدانی بیش نیست. اگر که میخواهی در ایران زندگی کنی نه این که فقط زنده بمانی زندگی را لمس کنی باید با شیاطین هم مسیر شوی و چشمانت را به روی واقعیت ببندی . در غیر این صورت میسوزی و خاکستر میشوی. من با توجه به سوابقم در بسیج میتوانستم مانند دوبرادر دیگرم از سوابق و روابطم استفاده کنم ولی نمیخواستم خواسته هایم رو به هر قیمتی به دست بیاورم برای خواسته هایم میجنگم ولی نه به قیمت جنگیدن و صدمه زدن به مردم نا آگاه.

کربلا و سوییس

در سال 2015 برای مدتی مرز ها به روی پناهندگان باز بود خواهر من هم که مشکلاتی همانند مشکلات من داشت چرا که از طرف خانواده هیچ وقت همایت و پشتیبانی نمیشد و دارای دو پسر بود که نمیتوانست در شرایط ایران فرزندانش را در کنار خودش نگه دارد  تصمیم به ترک ایران گرفته بود و در حال فراهم سازی فرار از ایران برای ساختن یک زندگی آروم و با امنیت برای کسانی که دوستشان داشت (متین،رامتین) از من خواست که همراه او بروم ولی خوب من کسی را داشتم که حاظر به ترک کردن او نبودم و در همین وضعیت در حال فرستادن مدارکم بودم که به کربلا اعزام شوم توسط یکی از دوستانم کاری در راستای منتاژ کردن تجهیزات پزشکی در کربلا به من پیشنهاد شد که میتوانستم  پول خوبی هم از این مسیر به دست آورم . ولی خوب همانطور که گفتم بعد از در میان گذاشتن این موضوع با مادر مریلا از خروج خواهرم به این نتیجه رسیدم که ایران را ترک خواهم کرد.زیرا بر این باور بودم زندگی چیزی بیشتر از بقاء است وعشق میتواند قدرتمند تر از هر چیزی باشد . من هیچگونه اطلاعاتی نسبت به اروپا نداشتم تنها شاهد اخبار بودم که بیان گر رعایت کردن حقوق بشر و تصویر موجهی که در اروپا همه چیز بهتر از کشور من است و دمکراسی وسییالیسم وآزادی (نژادپرستی)  .... وجود دارد که به وضوح در تمام این مدت خارج از ایران همه های آنها را  لمس کردم  که  بحثی مفصل دارد . و اینگونه بود که من تصمیم به ترک ایران گرفتم و خودم را به کشور سوییس رساندم و از انجایی گه گفتم هیچ اطلاعاتی درباره اروپا نداشتم صرفا جهت این که خواهرم خودش را به  سوییس رسانده بود این کشور را انتخاب کردم.

درخواست پناهندگی من

در طی رسیدن به اروپا با افراد زیادی به خصوص ایرانیانی که ایران را ترک کرده بودند آشنا شدم از نظر من درصدی خلافکاران بودن ، در صدی مردمانی که واقعا صدمه دیده بودن ، درصدی هم نمیدانستند که دقیقا به سمت کجا در حرکتن البته افراد تحصیل کرده هم حضور داشتند که در خیلی جاها به خیلی افراد کمک میکردن و من هم مسیری متفاوت داشتم رسیدن به دختری که تمام من بود و ساختن یک دنیای زیبا و امن برای او تنها کار به پایان نرسیده من . وارد سوییس که شدم به مراتب همه چیز پیچیده تر میشد و این حلقه اعتماد تنگ تر. خودم را به پلیس معرفی کردم و به آنها با زبان اشاره و کمی انگلیسی در خواست آدرس سازمان مهاجرت را کردم ولی همه او افراد بهم خندیدن من را بازدشت و تفتیش بدنی کردند. در اداره پلیس سوییس از من سوال کردند که چرا کشورت را ترک کرده ای و از اونجایی که من هیچ اطلاعاتی در مورد قوانین و صحت اخبار در کشور سوییس نداشتم به آنها گفتم که مسیحی هستم زیرا که نمیدانستنم که اگر به انها بگویم به دلیل مسائل سیاسی کشورم را ترک کرده ام چه اتفاقی می افتد. بعد از ان به قسمت مهاجرت فرستاده شدم . در انجا نوبت به مصاحبه اول من شد که بیشتر در مورد چگونگی خروج من از ایران بود. بعد از مصاحبه اولیه به کانتون شویتس منتقل شدم و در انتظار مصاحبه اصلی که نزدیک به دو سال زمان برد. نکته جالب این جاست که در طول این زمان من با ایرانی های جدید دیگری آشنا شدم ایرانیانی که دارای اقامت سیاسی سوییس بودن و با گذر بیشتر زمان متوجه این میشدم که درصدی از آنها به ایران سفر میکنند و دوباره به سوییس باز میگردند و این که بماند که تفکرات و باورهای خودخواهانه خود را چگونه حق به جانب میدانستند.

من این ها رو میدیدم  و باید برای مصاحبه امده میشدم دوباره ذهن من شروع به پرسش میکرد که سیاسی ،پناهندگی، سوییس ، ایران ، خانواده ، حقیقت ،واقعیت ،آزادی ، جمهوری اسلامی ... و در نهایت به این نتیجه رسیدم که یک مسیر انحرافی در کیس پناهندگی خودم باز کنم که البته متوجه این هستم که اشتباه  کردم ولی خوب دلیل آن  حفاظت از خودم و خانواده ام بود زیرا آنچه که من میدیدم  دولت سویس به پناهندگانی اقامت سیاسی داده بود که کیس های ساختگی و دروغین دارند وبا ایران در ارتباط هستند  به همین دلیل ترس از اینکه اگر همه چیز رو همانطور که اتفاق افتاده تعریف کنم ممکن است من رو به ایران بازگردانند و من با دستان خود طناب دار را بر گردنم میانداختم . به همین دلیل نتوانستم به دولت سوییس اعتماد کنم . زیرا من بر این باور بودم که آزادی در ایران بی معنا و معامله با سیستم فاسد در نهایت صدمه زدن به مردم ایران است و من برای آزادی و آرامش میجنگیدیم وبه همین دلیل ایران را ترک کردم.و به همین دلیل خودم را سیاسی میدیم و فکر میکردم که نظام فاسد اسلامی به کشور های غربی ثابت کرده است که هر مرگ و کشتاری در ایران سیاسی است (تهران سیاسی است) . درنهایت در روز مصاحبه به آنها گفتم که به اسم ساخت تجهیزات پزشکی برای مناطق محروم قرار بر ارسال من به سوریه بوده که این اخبار هم واقعی بود زیرا ایران افغانی ها را در تنگ نا و در نهایت مجبور به رفتن به سوریه میکرد و خوب من هم  در حال اماده کردن شرایطم برای رفتن به کربلا بودم برای ساخت تجهیزات پزشکی و البته موضوع را به برادرم هم مرتبط کردم زیرا که او در استخدام دولت اسلامی و من مخالف دولت فاسد اسلامی .

 زمانی که به سوییس رسیده بودم و درصدی احساس امنیت کردم برای اثبات صحبت هایم بیشتر این تایم را مشغول به فعالیت سیاسی در راستای مخالفت با جمهوری اسلامی ایران بودم و تا به جایی که در توانم بوده سعی کردم آن را افشا کنم که البته این موضوع به مراتب خودش دچار مسائلی دیگر میشد. زیرا برادر من برای دولت کار میکند و من میتوانستم جان خانواده ام را به خطر بیاندازم .

 من در هیچ کجا از این زمان تقریبی به 5 سال خارج از ایران عدالتی را پیدا نکردم که بتوانم به آن اعتماد کنم .البته درصدی از این نا اعتمادی ها به جا است زیرا که من با نیروهای به ظاهر مخالف با رژیم جمهوری اسلامی که درطی این 40 سال خارج از ایران بودند درصدی آشنا شدم و همانطور که گفتم  درصدی از آنها در تردد به ایران هستند و یا در غیر این صورت درگیر تعصبات بر باورهای خودشان که چه کسی بر حق و بهتر است  .

با وجود همه این اتفاقات که در گذشته من اتفاق افتاده همچنان من در تلاش انتخاب بهترین گزینه نه ساده ترین و راحت ترین گزینه هستم .

تا به الان نزدیک به 5 سال است که در کشور سوییس  معلق هستم و هیچ کس من را باور نمیکند و بر عکس هر ارتباط جدیدی هم که سعی میکنم برقرار کنم در چهار چوب تفکرات افراد قضاوت میشوم . برای مثال در شش ماه ای که سوییس را ترک کرده بودم و خودم را به کشور لوکزامبورگ رسانده بودم من از یک وکیل ایرانی برای حل مشکلاتم بر اساس مدارکی که به آن تحویل دادم انتظار محافظت و حمایت داشتم ولی در انتها مورد قضاوت احمقانه اش قرار گرفتم که به صورت غیر مستقیم اشاره بر این داشت که شاید تو مامور مخفی جمهوری اسلامی هستی ، همین فعالان سیاسی بختیار را ترور کردندو...

من نمیدانم چگونه میتوانم اثبات کنم که اگر به ایران باز گردم چیزی به جز شکنجه ومرگ در انتظارم نخواهد بود.به همین دلیل در این اواخر چند روزی را در خیابان زندگی کردم و البته پلیس کانتون شویتس را هم کمی عصبانی .آنها از من میخواستند که خودم را در مکانی قرار دهم که سازمان پناهندگی برای من مشخص کرده است . که اگر در این مکان قرار بگیری یعنی از ساعت تقریبی 8 شب تا 8 صبح صرفا جهت خوابیدن روزانه میتوانی مبلغ 10 فرانک سوییس دریافت کنی و زنده بمانی . ولی من دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که بخواهم برای بقاء خود دهانم را بسته نگه دارم و بر عکس بدون ترس بازی ای را که میدیدم در موردش صحبت میکردم مه البت صحبت های من هم به مراتب خودش باعث فشار بیشتر میشد زیر نظر رفتتن سیستم امنیتی سویس و... . من پنج سال از زندگیم را به ظاهر به سیستمی اعتماد کردم که به افرادی از جامعه ی ایرانی اعتماد کرده بود که خود را سیاسی مینامیدند و از این کلمه صرفا در راستای بقاء فردی خود استفاده و سوءاستفاده میکردند و در حال ساخت امپراطوری خود بودند . در صورتی که از نظر من این کمال بی انصافی بود که نه تنها در مقابل جنایات سیستم فاسد اسلامی سکوت میکنند بلکه وقیحانه به ایران تردد میکنند و سوال اصلی اینجاست که آیا دولت سویس توانایی شناسایی این افراد را ندارد یا در راستای منافع سیاسی خود سکوت میکند و چرا آن دسته افرادی را سیاسی مینامد که به ایران تردد میکنند ؟!

من ایران را ترک نکردم که در مقابل سیستم سوییس قرار بگیرم. من کشورم را ترک کردم زیرا که بر این باور بودم که شاید به کمک غرب بتوانم راهی پیدا کنم که جنایات جمهوری اسلامی را به دنیا نشان دهم و نه تنها دختری که من او را دوست داشتم بلکه دختران ، مادران و مردمان درد کشیده کشورم مجبور به سر خم کردن و سکوت در مقابل ظلم وجنایت نباشدند . اما متاسفانه من نزدیک به پنج سال منتظر این هستم که دولت سوییس من را جزو یک انسان به شمار بیاورد تا بتوانم  در ابتدا از حق و حقوق خودم و در ادامه از مردم ایران در حد سواد و توانم دفاع کنم .

این متن را مینویسم زیرا که نمیدانم چه اتفاقاتی در آینده خواهد افتاد .ولی خوب هر اتفاقی هم که بیافتد بیانگر آن است که  در تمام این بیست و هشت سال از عمرم در تلاش بر ساختن چه انسانی از خود بودم و در نهایت توانستم تا به اینجا برسم.


من توانستم تا به ایجا از زندگی بیاموزم که انسان ماندن به مراتب سخت تر و پیچیده تر از انسان بودن است واینکه خارج از جغرافیا ، نژاد ، مذهب ، زبان و... این ما انسان ها هستیم که در نهایت  انتخاب خواهیم کرد و انتخاب های ما در گذشته بیانگر میزان انسانیت ما در آینده است . البته اگر بر این باور داشته باشیم که تفاوت ما با سایر موجودات  روی کره زمین هوش ماست ولی با این هوش چه انتخاب هایی خواهیم کرد به میزان انسان ماندنمان بستگی دارد .

به امید درک بهتری از انسانیت

                   میلاد سلطانپور

آزادی بیان و توهین به مقدسات

 

توهین به مقدسات؛ سخن و عبارتی است که برای محافظت از دین شما در برابر شکست در بحث‌ها ممنوع شده است.

مسعود سلطانی: شاید اسلام دین رحمت باشد اما دینی که مسلمانان دارند با رحمت میانه‌ای ندارد. وقتی مسلمانان حس می‌کنند به آن‌ها توهین شده است، با مشت‌های گره‌کرده و چهره‌های خشمگین به خیابان‌ها می‌آیند. اما برای تقبیح کشتن روزنامه‌نگارها و معلم تاریخ درس آزادی بیان به نوشتن چند بیانیه‌ کلیشه‌ای بسنده می‌کنند. ممکن است بگویند کسانی که برای اعتراض به توهین به مقدساتِ اسلام به خیابان می‌آیند عده قلیلی هستند که نماینده‌ همه مسلمانان نیستند اما همین عده قلیل و حتی کم‌شمارترش برای اعتراض به کشتار پاریس در خیابان نیستند.

معنی موضع خامنه‌ای در قبال مکرون خیلی ساده این است که جمهوری اسلامی می‌خواهد در فرانسه بلبشوی دینی و تروریستی راه بیاندازد. خامنه‌ای می‌خواهد رهبر این بلبشو باشد. قشنگ معلوم است منظورش از "جوانان فرانسه" تهییج و بسیج یک مشت خشونت‌طلب تروریست است. جمهوری اسلامی با راه‌اندازی مراکز مذهبی، زدن مساجد، راه‌‌انداختن کارناوال سینه‌زنی و عاشورا و رمضان و غیره بیش از یک دهه هست برای تحقق این پروژه کار می‌کند.

هدف استراتژیکی خامنه‌ای این است که بیرون از مرزهای ایران به سیستم دمکراسی غربی حمله کند. در بیرون مرزها بلوای مذهبی راه بیاندازد و در داخل هم با خیال آسوده‌تری حکومت کند!

دولت‌های اروپای غربی اگر شعور کافی داشته باشند، تا دیر نشده به نظر و عمل مردم ایران برای سرنگونی این حکومت و جمع کردن بساط کل جنبش اسلامی تمکین می‌کنند! کلیه سفارت‌ها و مراکز جاسوسی و ترور این حکومت را می‌بندند. مزدورهایش را از همه کشورها اخراج و کل این نظام را همه‌جا با بایکوت و تحریم سیاسی مواجه می‌کنند.

آنقدر لیلی به لالای این حکومت گذاشتند و زیر بغلش را گرفتند تا جایی که الان خامنه‌ای علناً در حال بسیج کردن جنبش اسلام سیاسی علیه آزادی بیان در فرانسه است. برای دولت مکرون راهی نمانده جز یک تودهنی محکم به خامنه‌ای!

 

آزادی بیان و توهین به مقدسات

نوشته فرج سرکوهی

به مقدسات ما توهین نکنید! برای حفظ قداست مقدسات ما از حق آزادی عقیده، آزادی بیان و آزادی خلاقیت هنری خود بگذرید! مقدسات ما را نقد نکنید! مقدسات ما را جز منطبق با برداشت و روایت ما دستمایه خلق اثر هنری و ادبی نکنید!

۱- توهین مفهومی ذهنی، مبهم و تفسیرپذیر است. چه کسی و کدام مرجع توهین را تعریف و مصداق‌های آن را معین می‌کند؟ چه کسی و کدام مرجع تعیین می‌کند که این یا آن اثر هنری و ادبی یا این و آن متن نظری توهین به مقدسات است؟

۲- مقدسات نیز تعریفی روشن و واحد ندارد. چه کسی و کدام مرجع مقدسات را تعیین می‌کند؟ دارندگان دین‌ها و عقاید گوناگون برخی ایده‌ها یا شخص‌ها و غیره را مقدس می‌دانند. شمار مقدسات همه دین‌ها و عقاید بسیار و متفاوت است. آنچه نزد برخی مقدس است نزد برخی دیگر مقدس نیست.

۳- به مثل بت‌شکنی محمد، بر سنت بت‌شکنی ابراهیم، از نمادین‌ترین و مهم‌ترین رخدادهای اسلام است که همه مسلمانان، با برداشت‌های گوناگون از اسلام، آن را چون بت‌شکنی ابراهیم تقدیس می‌کنند. بر روایت‌های اسلامی محمد پس از فتح مکه، بت‌های کعبه، مقدسات شماری از مردم شکست خورده را خرد و خمیر کرد. طالبان و داعش بر همین سنت ابراهیمی و سنت پیامبر اسلام مجسمه بودای بامیان و بسیاری از آثار تاریخی را نابود کردند. خرد و خمیر کردن مقدسات مردم شکست خورده در جنگ توهین به مقدسات آن‌ها نیست؟

۴- اگر ممنوع بودن توهین به مقدسات را بپذیریم و برای دارندگان همه دین‌ها و مذهب‌ها و عقاید و غیره (نه فقط برای دین یا عقیده خود) حق برابر قائل باشیم تنها راه این است که از همه دین‌ها و مذهب‌ها و عقاید و غیره دعوت کنیم تا فهرستی از مقدسات خود بنویسند و نمایندگان آن‌ها در هر موردی تصمیم بگیرند که این یا آن اثر هنری و ادبی یا نظری و غیره توهین به مقدسات آن‌هاست یا نه و باید ممنوع شود یا نه. با تنوع گسترده دین‌ها و مذهب‌ها و عقاید، با تنوع مقدسات در هر دین و عقیده و با کش‌دار و مبهم بودن معنای توهین نتیجه چه می‌شود؟ نشانی از آثار هنری و ادبی و نظری و غیره نشانی از فرهنگ بشری برجای می‌ماند؟

۵- به مثل نقاشی چهره پیامبران و خدا یا دستمایه قرار دادن چهره‌ها و تاریخ مقدس اسلام برای بازآفرینی در اثر هنری (به مثل رمان) با برداشتی متفاوت با برداشت رسمی و غیره در برداشت غالب در اسلام ممنوع و توهین به مقدسات تلقی می‌شود. اجرای همین ایده به معنای نابودی بخش بزرگی از آثار هنری و ادبی و نظری جهان نیست؟

۶- پس بهتر است بپذیریم که: ¹- حق همه انسان‌هاست که برخی ایده‌ها، چهره‌ها و غیره را مقدس تلقی کنند. ²- حق همه انسان‌هاست که این یا آن اثر هنری و ادبی یا نظری را توهین به مقدسات خود تلقی کنند. ³- حق همه انسان‌هاست که از آنچه توهین به مقدسات خود تلقی می‌کنند انتقاد کنند، علیه آن تظاهرات کنند و غیره. - اما آزادی عقیده و بیان و حق آزادی خلاقیت هنری نیز حق همگان است و هیچ کس حق ندارد آزادی بیان و عقیده و آزادی خلاقیت هنری دیگران را به بهانه توهین به مقدسات سلب کند. - هیچ کس حق ندارد اثر ادبی یا هنری یا نظری را به اتهام توهین به مقدسات خود سانسور یا ممنوع کند. - هیچ کس حق ندارد کسی را به اتهام توهین به مقدسات یا مبانی دین یا عقیده خود مجازات کند. - دین‌داران حق دارند اثری را نخوانند، نبینند، گوش ندهند، بایکوت کنند و غیره اما حق ندارند حق خواندن و دیدن و شنیدن دیگران را سلب کنند. - آزادی بیان و عقیده و آزادی خلاقیت هنری حق همگان است، آزادی انتقاد از  آثار و نظرها نیز. - کلام را با کلام، هنر را با هنر یا تظاهرات و غیره پاسخ دهیم نه با سانسور و ممنوعیت و پایمال کرن حق آزادی بیان و عقیده دیگران و نه با کارد و طناب و گلوله و شمع‌آجین. ¹ـ توضیح واضحات: ستم‌های دوران استعمار، وضعیت دشوار مهاجران در اروپا، تبعیض علیه مهاجران و غیره؛واقعیت‌های تلخ دوران ماست که با آن مبارزه باید کرد اما این واقعیت‌ها قتل به انگیزه دینی را توجیه نمی‌کنند و این قتل‌ها نیز به کشورهای اروپایی محدود نیستند. کافی است به تاریخ خونبار دین در کشور خودمان بنگریم. خون کسروی که نقد دین کرده بود، هنوز تازه است. خبر محکومیت کسی که در داستان یونس و ماهی شک کرده بود و بسیاری خبرهای دیگر نیز.

خشونت زبانی



خشونت آنگونه كه ما فکر می‌کنیم فقط محدود به خشونت فیزیكی و بدنی نیست. عموماً ما درگیری‌های فیزیكی یا تعرض جنسی را خشونت می‌دانیم. ولی واقعیت آن‌ است که دامنهء خشونت حوزه‌های گسترده‌تری دارد از جمله خشونت زبانی.
وقتی توهین می‌کنیم، قومی را مسخره می‌کنیم. صاحبان یک عقیده را تحقیر می‌کنیم. وقتی تهمت یا برچسب می‌زنیم یا تهدید می‌کنیم، همهء این‌ها خشونت است، منتها خشونت زبانی، بدون خون و خون‌ریزی است. خشونت زبانی از درون می‌کُشد. تا حالا هیچکس را دیده‌اید به دلیل اینکه مسخره شده و یا فحش خورده باشد به اورژانس مراجعه‌ کند؟ یا به پلیس شکایت کند؟ قربانیان خشونت زبانی، اثری از جای زخم بر بدن‌شان یا علامت دیگری ندارند.
خشونت ابتدا در ذهن شكل می‌گیرد بعد خود را در زبان نشان می‌دهد و سپس زمینه‌ساز خشونت فیزیکی می‌شود. وقتی رهبر یک گروه سیاسی در جامعه، افراد طرف مقابل را احمق، مغرض و فاسد معرفی می‌کند، ما به عنوان طرفداران او آمادگی لازم را پیدا می‌کنیم که در زمان مناسب با ماشین از روی او رد شویم. چرا؟ چون دیگر او را شایسته زندگی نمی‌دانیم! وقتی در یک ورزشگاه صد هزار نفری، طرفداران تیم مقابل را با ده‌ها فحش آبدار و خانوادگی می‌نوازیم، زمینه را برای زد و خورد بعد از بازی فراهم می‌کنیم. وقتی ما جریان رقیب را فریب‌خورده و عامل دست دشمن معرفی می‌کنیم، آنگاه حذف سیاسی و فیزیکی رقیب مشروعیت پیدا می‌کند.
وقتی دختر همسایه را داف خطاب می‌کنم، راننده کناری را یابو، مشتری را گاو، دانش‌آموز را خنگ و فرد قانون‌مدار را اُسکُل، همهء این‌ها خشونت‌های زبانی است یعنی آمادگی برای خشونت رفتاری در آینده؛ از تعرض جنسی بگیرید تا صدمه فیزیکی.

چه باید کرد؟ اولین کار این است که مهارت گفتگو را بیاموزیم. فقدان مهارت‌های گفتگو باعث می‌شود افراد نتوانند آنچه که مد نظر دارند را به زبان روشن بیان کنند و ایده و احساس خود را در یک کلام خشن و تند تخلیه می‌کنند. تمرین گفتگو تمرین تخلیه ذهن و قلب به شیوه‌ای غیرخشونت‌آمیز است.
دومین کار این است که به خودمان بارها و بارها یادآوری کنیم کشتن آدم‌ها فقط به فرو کردن چاقو در سینه آنان نیست. دختر یا پسر، زن یا مردی که شخصیتش تخریب شده، شرافتش لکه‌دار شده، عزت نفسش لگدمال شده دیگر زندگی نرمال نخواهد داشت.
به خودم یادآوری کنیم که جریان رقیب ما، طرفداران تیم مقابل، صاحبان دین و مذهب و اندیشه متفاوت از ما، نه بی‌شعور هستند نه فاسد نه احمق نه هوس‌باز نه فریب‌خورده نه ... آن‌ها فقط انسان هستند درست و دقیقاً مانند من! آنگاه یاد خواهیم گرفت کلمه گاو را فقط و فقط برای خود گاو بکار بگیریم نه کمتر و نه بیشتر!
 مجتبی لشکر

محمد عاملِ قتل



محمد جنگ‌های بی‌شماری به راه انداخت و انسان‌های بی‌شماری را کشت. محمد فرمان داد سربازان بسیاری را بعد از جنگ سر ببرند، با خشونت و زور این دین تثبیت شد. وقتی یک پیامبر اجازه می‌دهد اسیران جنگی را که تسلیم شده‌اند سر ببرند، زنان اسیر را برده جنسی خویش و یارانش می‌کند، صاحبان سایر ادیان از جمله مسیحیان و یهودیان را از کشور خودشان می‌راند و دینش را با شمشیر تحمیل می‌کند، به راحتی می‌توان گفت چنین پیامبری یک جنایتکار است.
گاهی مسلمانان از کارهای مثبت محمد حرف می‌زنند، آدم می‌تواند بگوید داعش هم در عراق به فقیران می‌اندیشید، با افزایش قیمت‌ها مبارزه می‌کرد و مؤسسات خدمات اجتماعی متعددی به راه انداخت، اما این بدان معنا نیست که داعش در اندیشه ایجاد یک "جامعه رفاه" بوده است، بلکه داعش را علی‌رغم این مسائل بانی یک حکومت تروریستی می‌نامیم!
اسلام چیست؟ شریعت، جهاد، سرکوب زن، خدا ساختن از محمد و مقدس دانستن قرآن. همه این‌ها به اسلام تعلق دارند. هیچ‌ کدام از این‌ها با روشنگری و قانون سروکاری ندارند. اگر اسلام را لغت به لغت از طریق آنچه در قرآن آمده یا شخص محمد گفته است در نظر بگیریم، بایست یا از اسلام جدا گشت و یا با ایدئولوژی جهادی همراه شد. اکثریت مسلمانان چنین کاری نمی‌کنند.
بیشتر مسلمانان صلح طلب هستند، زیرا آن‌ها یا متون اسلامی را نمی‌شناسند یا راحت می‌خوانند و از آن‌ها می‌گذرند و جنبه سیاسی اسلام را کنار می‌گذارند. اسلام‌گرایان هیچ کاری نمی‌کنند جز این که این متون را جدی می‌گیرند و می‌خواهند به مرحله اجرا در آوردند، چون که می‌گویند اگر این آخرین حرف خدا می‌باشد که خطاب به انسان‌ها آمده پس بایست یک محتوای اخلاقی و سیاسی ابدی داشته باشد و ما مسلمانان موظف هستیم مأموریت خدا را در روی زمین اجرا کنیم و خُب جهادگرایی همین است. اغلب مسلمانان این را نمی‌خواهند. آن‌ها صلح‌ طلب هستند، اما نه به این دلیل که مسلمان هستند، بلکه بایست گفت به رغم مسلمان بودن‌شان!
داعش هیچ کاری نمی‌کند جز همان کارهایی که محمد می‌کرد. همه چیز: بی‌خانمان کردن دگراندیشان، سر بریدن کافران و اسرای جنگی، تجاوز به زن اسیران جنگی، دریافت جزیه از مسیحیان و یهودیان جنگ برای آشغال سرزمین‌ها، خشونت علیه زنان، همه این‌ها را محمد کرد. بی‌شک محمد الگوی داعش است. آن‌ها مو به مو همان را می‌کنند که محمد در زمان خودش کرد.
این واقعیت که بسیاری از مسلمانان در دامن تمدن رشد کرده‌اند و هویت تازه‌ای را پذیرفته‌اند، در اروپا یا کشورهای خودشان آموزش مدرن دیده‌اند، این‌ها اسلام را مثبت‌تر از آنچه هست نمی‌کند، بلکه این‌ها قطعاتی جدا شده از هسته اسلام هستند. آن‌ها که می‌خواهند اسلام اصلی را به مرحله اجرا بگذارند تروریست‌هایی هستند که در سوریه، عراق، نیجریه، پاکستان، افغانستان و سراسر جهان اسلام شاخه‌های متعددشان وجود دارند!