از کتاب ۲۱ درس برای قرن بيست و يکم
يکتاپرستی برای ارتقای معيارهای اخلاقی انسان چيز زيادی برای ارائه نداشت. آيا واقعاً فکر میکنيد که مسلمانان صرفاً به دليل باور به يک خدا از هندوهايی که خدايان متعددی را میپرستند، در اساس اخلاقیتر هستند؟ آيا مسيحيان اشغالگر از قبايل بومی آمريکايی کافر اخلاقیتر بودند؟
بدون شک آنچه که يکتاپرستی انجام داد اين بود که خيل عظيم انسانها را بسيار نامداراجوتر از گذشته کرد و به اين وسيله در اشاعهٔ اذيت و آزار دينی و جنگهای مقدس دست داشت. اما برای تعددپرستان کاملاً قابل قبول بود که گروههای مختلف مردم خدايان متفاوتی را بپرستند و از آئينها و رسوم گوناگونی پيروی کنند. تعددپرستان اگر نگوييم هرگز، اما به ندرت مردم را به واسطهٔ باورهای دينیشان مورد اذيت و آزار قرار میدادند و کشتار میکردند.
اما، بر خلاف آنها، يکتاپرستان معتقد بودند که خدایشان تنها خدا است و اين خدای يگانه از تمام جهانيان اطاعت میطلبد. در نتيجه، به موازات اين که مسيحيت و اسلام در جهان شيوع میيافت، جنگهای صليبی، جهادها، تفتيش عقايد و تبعيضات دينی گسترش میيافت.
برای مثال رفتار امپراتور آشوکای هند در قرن سوم قبل از ميلاد را با رفتار امپراتورهای مسيحی اواخر امپراتوری روم مقايسه کنيد.
امپراتور آشوکا بر يک امپراتوری مملو از انبوه اديان، فرقهها و فاضلان دينی حکومت میکرد. او بر خود نام رسمی "مورد علاقهٔ خدايان" و "کسی که با شفقت به همه مینگرد" نهاده بود. او در زمانی در حوالی ۲۵۰ قبل از ميلاد، يک فرمان امپراتوری مبنی بر مداراجويی صادر کرد که اعلام میکرد:
شاه مورد علاقهٔ خدايان، که با شفقت به همه مینگرد، پرهيزکاران زاهد و پيروان تمامی اديان را مورد احترام قرار میدهد. کسی که از روی سرسپردگی افراطی دين خود را میستايد و با اين بهانه که "میخواهد دين خود را بستايد"، دين ديگران را محکوم میکند، تنها به دين خود صدمه میزند. از اين رو تماس بين اديان مثبت است. هر کسی بايد به تعاليم ديگران گوش فرا دهد و به آنها احترام بگذارد. شاه مورد علاقهٔ خدايان و کسی که به همه با شفقت مینگرد، مايل است که همه از تعاليم اديان ديگر چيزهای خوبی ياد بگیرد.
پانصد سال بعد، امپراتوری روم در اواخر دوران خود به اندازهٔ امپراتوری آشوکای هند متنوع بود، اما وقتی مسيحيت قدرت را به دست گرفت، امپراتورها نگرش بسيار متفاوتی را نسبت به دين اختيار کردند.
از ابتدای دوران کنستانتين کبير و پسرش کنستانتيوس دوم، امپراتوری تمام معابد غير مسيحی را بست و آئينهای به اصطلاح "کفرآميز" را ممنوع و پيروان آنها را محکوم به مرگ کرد.
اذيت و آزار در دورهٔ حکومت امپراتور تئودوسيوس به اوج خود رسيد. معنای لغوی نامش "از طرف خدا" است. تئودوسيوس در سال ۳۹۱ احکام تئودوسی را مقرر نمود، که به گونهای تهاجمی تمام اديان، به جز مسيحيت و يهوديت را غير قانونی اعلام میکرد (يهوديت نيز به اشکال متعددی مورد پيگرد و آزار قرار میگرفت، اما همچنان قانونی باقی ماند).
بر اساس قانون جديد هر کس میتوانست حتی برای پرستش مشتری يا ميترا در خلوت خانهٔ خود اعدام شود. امپراتورهای مسيحی، به عنوان بخشی از کمپين خود برای پاک کردن امپراتوری از تمام ميراثهای کافرانه، بازیهای المپيک را هم موقوف کردند. آخرين بازیهای المپيک باستانی بعد از بيش از هزار سال زمانی در اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم از سر گرفته شد.
طبعاً تمام حاکمان يکتاپرست به اندازهٔ تئودوسيوس نامداراجو نبودند، و از طرف ديگر حاکمان بیشماری هم بودند که يکتاپرستی را رد میکردند، اما بلندنظری سياسی آشوکا را نداشتند.
با اين وجود، انديشهٔ يکتاپرستی با تأکيد بر اين که "هيچ خدايی به جز خدای ما وجود ندارد" به تفکر متعصبانه میگرايد.
قسمتی از کتاب انسان خداگونه
اکثر سوء تفاهمها در خصوص علم و دين نتيجهٔ تعاريف غلط از دين است. بسيار زياد اتفاق میافتد که مردم دين را با خرافات، معنويت و اعتقاد به نيروهای ماوراء طبيعی، يا اعتقاد به خدايان اشتباه میگيرند. دين هيچ کدام از اينها نيست.
دين نمیتواند معادل خرافات فرض شود، زيرا اکثر مردم مايل نيستند باورهای محبوب خود را «خرافات» بنامند. ما هميشه به «حقيقت» اعتقاد داريم. اين فقط ديگران هستند که به خرافات اعتقاد دارند.
به همين شکل، افراد کمی هستند که به نيروهای ماوراء طبيعی باور دارند. شياطين، برای کسانی که به آنها اعتقاد دارند، نيروهايی ماوراء طبيعی نيستند. آنها جزئی از طبيعت هستند، درست مثل کدو تنبل، عقرب و ميکروب. پزشکان نوين عامل بيماریها را ميکروبهای نامرئی میدانند و کشيشان وودو شياطين نامرئی را عامل بيماریها میپندارند. هيچ چيز ماوراء طبيعی در اين نيست: شما شيطانی را عصبانی میکنيد و او هم وارد بدن شما میشود و درد ايجاد میکند. چه چيزی طبيعیتر از اين میتواند وجود داشته باشد؟ فقط آنها که به شياطين اعتقاد ندارند، آنها را جدا از نظم طبيعی چيزها میپندارند.
تعريف دين به «اعتقاد به خدا» نيز دارای اشکال است. ما اينطور فکر میکنيم که يک مسيحی متدين به اين دليل مذهبی است که به خدا اعتقاد دارد، در حالی که کمونيستهای پرشور مذهبی نيستند، زيرا کمونيسم خدايی ندارد.
اما دين توسط انسانها به وجود آمده است، نه خدايان، و بر اساس کارکرد اجتماعی خود مشخص میشود، نه وجود خدايان. دين هر آن چيزی است که به ساختارهای اجتماعی انسانی يک مشروعيت فوق بشری بدهد. دين به هنجارها و ارزشهای انسانی، با اين استدلال که بازتاب قوانين فوقبشری هستند، مشروعيت میدهد.
دين ادعا میکند که انسانها تابع نظامی از قوانين اخلاقی هستند که خودشان ابداع نکردهاند و نمیتوانند آنها را تغيير دهند. يک يهودیِ معتقد میتواند بگويد که اين نظامی از قوانين اخلاقی است که توسط خدا در کتاب مقدس حلول کرده است. يک هندو میتواند بگويد که قوانين توسط برهما، ويشو و شيوا خلق شدهاند و توسط ودا به انسانها وحی شدهاند. اديان ديگر، از بوديسم و دائوئيسم گرفته تا نازيسم، کمونيسم و ليبراليسم، معتقدند که قوانين فوق بشری قوانينی طبيعی هستند، و محصول اين يا آن خدا نيستند. هر کدام طبعاً به نوع متفاوتی از قوانين طبيعی باور دارد، که توسط پيامبران و فرهيختگان، از بودا و لوازی گرفته تا هيتلر و لنين، کشف شده و ظهور يافتهاند.
ترجمه: نيک گرگين