از دوستان به کمال اصلاح طلبمان، چونان دیگر اصلاح طلبان بپا خاسته برای نجات جمهوری اسلامی به هر قیمتی، انتظار دیگر، بیهوده است.
شاید دوستان اصلاح طلب نگاهی به نوشته های آقای زیبا کلام که مرید بی چون و چرای رفسنجانی بود و بدرستی رفرنس اصلاحات از درون نظام نامیده میشود می انداختند، اینگونه اینروزها دچار تناقض نمیگردیدند.
با حوصله بخوانید: اسلام سیاسی حاکم بر ایران، نظامی استبدادی، مرتجع، ضد انسان و فاسد است که تشت رسوائیش، دیر زمانی است که از بام به زیر افتاده.
بلحاظ بین المللی در انزوای کامل سیاسی است اقتصادی ورشکسته دارد. پایگاه مردمی ندارد و از وحدت حکومتی لازم نیز، برخوردار نیست. واقعیت این است که، جنبش اعتراضی مردم ایران که به کمک اینترنت، با دنیای مدرن و فرهنگ مدرن جامعه بشری آشنا گشته، نمیخواهد زیر بار ارتجاع قرون وسطائی مذهب حاکم کمر خم نماید.
زنان ایرانی نمیخواهند به اندرونی خانه ها فرو خزیده، نقش ماشین تولید مثل و وسیله عشرت مردان را ایفا نمایند. کارگران، ادامه زندگی با دستمزد چندین مرتبه زیر خط فقر وقانون کار ارتجاعی، برایشان مقدور نیست.
مردم ایران دیگر نمیپذیرند فرزندانشان را به گناه داشتن عقیده متفاوت به بند کشند،شکنجه کنند و به جوخه اعدام بسپارند و همین امر سبب گردید که لایه هائی از قدرت، احساس خطر نمایند و برای نجات جمهوری اسلامی ازسرنگونی، سرمایه داری غیر متعارف در ایران را به شکلی متعارف تبدیل نمایند.از حجم آتش افروزی های علنی رژیم در منطقه بکاهند و با ایجاد فضای امن تر اقتصادی، زمینه های جلب سرمایه های داخلی سرگردان و سرمایه خارجی را فراهم نمایند.
فضای سیاسی را کمی باز نمایند و اگر قراره یک آزادیخواهی را از گردونه خارج نمایند، در خفا این کار رو انجام دهند. شمشیر از غلاف درآمده برای مردم را به غلاف برند و با پنبه سر مردم را ببرند. لایه های مختلف نظام بر سر شیوه چپاول مردم و تقسیم غنائم، به جان هم افتادند و در این جنگ قدرت، از هیچ شقاوتی دریغ نورزیدند.
فرزند رهبر انقلاب را با سم، جانشین رهبری را با حصر، معاون وزیر اطلاعات را با واجبی و....
رفسنجانی نیز در این بازی قدرت، بی نصیب نماند و پس از انتخابات۸۴ ، با مهندسی انتخابات، از دایره قدرت بیرون رانده شد. او که در طول حیات سیاسی خود، هیچگاه نقشش از فرد دوم قدرت عدول نکرد، خوب میدانست که هم پالکی هایش چه جانورانی هستند و از آنجا که فردی با هوش بود، و خوب میدانست عاقبت کل کل با جانیان، عواقبی مرگبار دارد قدرت سیاسی را رها کرد و به فریب مردم در فراموش نمودن جنایات گذشته اش از سرکوب و اعدام آزادیخواهان در دهه ۶۰ و اعدام های فله ای سال ۶۷ تا قتل های زنجیره ای و ترور های خارج از کشور پرداخت.
او عامل اصلی اشرافی گری و تجمل پرستی در درون مسئولین حکومتی بود. او اولین شخصی بود که وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران را ترغیب به فعالیت های اقتصادی کرد و سرمایه داری فاسد دولتی موجود، یادگار سیاسی اوست.
رفسنجانی، سردار سازندگی سدهای بی رویه ای بود که مشکلات زیست محیطی امروز، نتیجه دزدی ها وفسادی بود که پشت پرده این سازندگی ها را رقم میزد.
برخورداری فرزندش از رانت دلالی قرار داد های نفتی میلیاردی مثل کرسنت را از یاد نبرده ایم.
دانشگاه های آزاد یک شبه سر برآورده در کوره دهات های کشور، به ریاست کار گزارش، جاسبی و پسرش مهدی و فساد جاری در آنها را فراموش نکرده ایم.
رفسنجانی، فرزندانش را خط قرمز خود نشمارد. زیرا که بخوبی از فسادی که در آن دست داشتند، آگاه بود.
رفسنجانی، هیچگاه علیه نظام موضع نگرفت زیرا که او خود نظام بود.
او تا روز آخر در پی نجات نظام بود و اگر موضعی بر علیه نظام نگرفت، به این دلیل بود که او هیچگاه در جبهه مردم نبود موضع رفسنجانی در ارتباط با فائزه را نباید در زمانی که از قدرت رانده شده و بیم حذف فیزیکی تهدیدش میکند، سنجید.
رفسنجانی در قدرت، فائزه را فائزه کرد ومهدی را مهدی.
آزاده گی شرم میکند اگر رفسنجانی را آزاده بنامیم.
آزاده اون جوانانی بودند که به گناه غم انسان داشتن، فوج فوج تیر باران شدند و رفسنجانی در توجیه این جنایت اظهار داشت:ما نان اضافی نداریم که بدهیم اینها بخورند.
آزاده، ستار بهشتی بود و شاهرخ زمانی آزاده اسماعیل عبدی است و جعفر عظیم زاده و آرش صادقی ونرگس محمدی آزاده سهراب اعرابی بود و فرزاد کمانگر.
آزاده، همه اون انسان هائی بودند که رفسنجانی و جمهوری اسلامی، از زندگی ساقطشان کردند و نامشان در دل مردم جاودانه گشت.
در نود سالگی به پای میز محاکمه کشیده میشوند تا بابت رفتارشان در چند دهه پیش در ظل نظام آلمان هیتلری جواب پس بدهند که چرا در نظام هیتلری خدمت میکردند بدون اینکه به آن آدمسوزیها و جنایتکاریهای نازیسم اعتراض کنند.
محاکمه نه لزوما به خاطر بازداشت و بازخواست است بلکه به این خاطر است که مسئولیت فردی به تمسخر گرفته نشود.
گونتر گراس نویسنده شهیر آلمانی ۱۷ ساله بود که در ارتش نازی خدمت کرد. بعدها وقتی به آن دوره اشاره کرد افکار عمومی گریبانش را رها نکرد چرا که با گذر زمان مشارکت انسان در تباهی انسانها شامل مرور زمان نمیشود. او بارها در این مورد "عذرخواهی" کرد و آن را به دوران نوجوانی و نادانی عودت داد اما افکار عمومی رهایش نکرد.
( بخشی از خاطرات حبیب داوران از شکنجه در زندان کمیته مشترک به دلیل نوشتن نامه معروف 90 امضائی به رفسنجانی )
(کتاب در مهمانی حاج آقا)
هاشمی رفسنجانی در دهه ۶۰ و ۷۰ جنایت کرد و آدم کشت و هیچگاه نه از کم و کیف جنایاتش سخن گفت و نه هیچگاه ابراز پشیمانی کرد.
در برههای از زمان پس از سال ۸۸ خامنهای دشمن مشترک مردم و هاشمی شد و البته سطح دشمنیها تفاوت بسیار داشت. هاشمی کمی به سمت مردم گرایش پیدا کرد و حرفهای دو پهلوی بسیار زد اما همواره عشقش رهبری بود. بخشی از افکار عمومی اما آب توبه بر سر هاشمی ریخته است و او را قهرمان خود کرده است. به راستی چه تفاوتی است بین افکار عمومی ما با آن افکار عمومی که گریبان گونتر گراس را به خاطر خدمت به ارتش نازی آن هم در نوجوانی رها نمیکند؟ چرا بخشی از ما بین بد و بدتر، بد را انتخاب میکنیم و بعد عاشق بد میشویم و «بد» میشود برایمان سردار ملی؟
نگوییم با دانستن اینکه هاشمی جنایتکار بوده بیخیال گذشتهی او شدهایم و این یعنی خیلی کول و معتدل و مصلحت سنجیم که این زشتی عمل ما را دوچندان میکند.
از کنار جنایت گذشتن و آب توبه بر روی آن ریختن، زشتی و قبح جنایت را کمرنگ میکند و این خود بزرگترین جنایت است.
پاینده و پیروز باشید . به امید ایرانی آگاه .
گردآورنده : میلاد سلطانپور